#دهه_فجر
🔴 مسافران محترم مراقب سقوط باشند‼️
🔹 ساعت ۹:۲۷ روز ۱۲ بهمن۵۷ هواپیمای امام راحل در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست. منتظری، بنی صدر و قطب زاده از جمله مسافرانی بودند که آنروز از بوئینگ747 پیاده شدند ولی چند سال بعد با فاصله گرفتن از مکتب امام راحل از قطار انقلاب پیاده شده و سرنوشت های متفاوتی داشتند.
🔹 سالها از فرود پرواز انقلاب میگذرد و انقلاب همچنان به راه خود ادامه میدهد و این مسافران انقلاب هستند که همواره باید مراقب سقوط خود باشند
🖌 #محمدصادق_سلطانزاده
@Revayate_ravi
سلام✋
♦️مرضیه حدیدچی هستم ،معروف به طاهره #دباغ
♦️حضرت امام همیشه من رو خواهر #طاهره صدا میزدند
♦️متولد ۱۳۱۸ از همدان هستم
♦️یک پسر و هفت دختر دارم
♦️از شاگردان آیتالله سعیدی بودم
♦️به خاطر فعالیتهای انقلابی دو بار توسط ساواک دستگیر شدم ، شکنجههای ساواک واقعا طاقتفرسا بود
♦️شکنجهها رو با توهین و سیلی و بعد به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی شروع میکردن
♦️من رو به صندلی میبستن و کلاه آهنی میذاشتن روی سرم و بعد جریان برق رو با ولتاژهای متفاوت بهم میدادن
♦️گاهی اونقدر کف پاهام رو با شلاق میزدند که از هوش میرفتم
روی من آب میپاشیدن تا به هوش بیام و بعد مجبورم میکردن راه برم تا پاهام ورم نکنه
♦️سوزن ته گر رو زیر انگشتام میگذاشتن و بعد تا آخر به داخل فرو میکردن
♦️با سیگار شکنجهمون میکردن
ته سیگار روشن رو تو بدنمون فشار میدادن و خاموشش میکردن
♦️برای اینکه من رو وادار به حرف زدن بکنن دخترم رضوانه رو هم دستگیر کردن و جلوی چشمای من شکنجه میکردن
ادامه دارد......
@Revayate_ravi
سلام✋
🔳من سکینه فیروزی همسر شهید #محمدرحیم_بردبار هستم
ظاهرا قراره ، من و #محمدرحیم شبهای دههی فجر امسال مهمان شما اعضای کانال انجمن راویان بهشهر باشیم.
🔳موافقید شروع کنیم
یا علی✌️
@Revayate_ravi
#قسمتاول
🔳من سکینه فیروزی هستم
یادمه اولین بار #محمدرحیم وقتی اومد به خواستگاریم معنی اسمم رو بهم گفت.
🔳گفت: سکینه یعنی آرام بخش قلبها
طوری باید باشی که هر کی صدات میکنه قلبش آروم بگیره.
🔳من اهل روستای لاکتراشان نکا هستم
لاک ظرف چوبیه که باهاش گندم و برنج پیمانه میکنن و چون اهالی روستای ما با چوب درخت لاک دُرُست میکردن و میفروختن ، روستای ما معروف شد به لاک تراشان.
🔳تا سوم ابتدایی رو تو همون روستامون که سپاه دانش بود خوندیم
برای ادامهی تحصیل همراه برادرم هوشنگ و بچههای دیگه به بهشهر اومدیم.
🔳کنار مسجد دامغانیها خونه اجاره کردیم
من به مدرسهی شاهدخت(مصطفیخمینیسابق) میرفتم.
بدترین توهینی که اون موقع تو مدرسه به ما میکردن این بود که بهمون میگفتن:دُهاتی
وقتی از بهشهر به لاکتراشان میرفتم بچههای روستا دورم جمع میشدن و میپرسیدن چی سوار شدی؟؟؟
من که سوار اتوبوسهای ایرانپیما میشدم ،بهشون میگفتم : سوار هواپیما شدم.
🔳سال ششم رو به مدرسهی دهخدا رفتم.
اونجا با ۳ تا تجدید بهم میگفتن: درسخون
کمکم خیابونها شلوغ شد
نمیدونستم این خمینی کیه که سَرِش دعواست.
🔳اعلامیههای امام رو خوندم و با افکارش آشنا شدم
دیگه ما هم پایه ثابت راهپیماییها و تظاهراتها بودیم.
@Revayate_ravi
مردان بزرگ
که خدمت های بزرگ برای ملت های خود کرده اند
اکثر ساده زیست و بی علاقه به زخارف دنیا بوده اند....
#آقا_روح_الله_خمینی
#تو_به_ما_جرات_طوفان_دادی
@Revayate_ravi
♦️در مقابل چشمانم دخترم رضوانه رو شکنجه میکردن
یه بار بعد از شکنجه دیگه صدایی ازش نیومد ، از روزنهی سلول نگاه کردم دیدم داخل پتو گذاشتن و دارن اون رو میبرن
♦️گفتم: خدا رو شکر که مُرده دیگه رنج و دردی رو تحمل نمیکنه.
بعد از مدتی اون رو آوردن ، متوجه شدم تو بیمارستان بستریش کردن وقتی به مچ دستش نگاه کردم دیدم زخم شده
علت رو سوال کردم؟؟
گفت:دستام رو با زنجیر به تخت بیمارستان بستن و فقط برای رفتن به دستشویی باز میکردن.
♦️رضوانه سوالی از من پرسید که باعث شد پیش از پیش به کارم ایمان داشته باشم.
پرسید:چون به تخت زنجیر بودم مجبور شدم همهی نمازهام رو درازکشیده بخونم
به نظر شما نمازم قبوله؟؟؟
♦️رضوانه با اون همه شکنجه نگران این بود که خدا نمازش رو قبول میکنه یا نه؟؟؟
♦️ساواک به بهانهی جلوگیری از خودکشی و یا حلقآویز کردن چادر رو از سر ما گرفتن
به همین خاطر ما توی اون گرمای تابستون پتوهای سربازی که توی سلول بود رو روی خودمون میپیچیدیم و به جای چادر به عنوان پوشش استفاده میکردیم.
♦️ساواکیها هم ما رو مورد تمسخر قرار میدادن و به ما 《مادر پتویی یا دختر پتویی》 میگفتن.
♦️دخترم رضوانه به خاطر شکنجههایی که شد تا آخر عمر مجبور شد روی ویلچر بشینه.
ادامه دارد.....
@Revayate_ravi
#حرف_دل | #ما_قوی_هستیم
⭕️ مَن یک انقلـابیِام اما امــــــام را ندیده ام...
من ۱۵ خرداد ۴۲ را ندیده ام!
اما شنیده ام که امام فرمود:
سربازان من اکنون در گهواره ها خفته اند.
من ۲۲ بهمن ۵۷ را ندیده ام!
اما شنیده ام که امام فرمود:
انقلاب ما انفجار نور بود.
من ۵ اردیبهشت ۵۹ را ندیده ام!
اما شنیده ام که امام فرمود:
این شن ها لشکر خدا بود.
و من یقین دارم خدای طبس هنوز زنده است...
من ۳ خرداد ۶۱ راه ندیده ام!
اما شنیده ام که امام فرمود:
خرمشهر را خدا آزاد کرد.
من چشم که باز کرده ام، امام را ندیده ام.
من دفاع مقدس را درک نکرده ام.
صدای آژیر خطر نشنیده ام و به پناهگاه نرفته ام. خیبر و بدر و فتح المبین را درک نکرده ام.
سن و سال من از سابقه مبارزاتی خیلیها کمتر است! چشم که باز کرده ام، به جای جماران و روح خدا، حسینیه ای دیده ام با نام خمینی بُت شکن.
به جای روحِ خدا، سیـــــــــد علی را دیده ام.
حضرت ماه را، او که یک "آه" بیشتر از خمینی دارد.
ولی الآن من بزرگتر شده ام و او موی سپید کرده...
♦️ افتخارم این است که...
♦️من "یک شبه انقلابی" نشده ام...
♦️ من در ۲۲ بهمن ها قد کشیده ام!
♦️ جنگ تحمیلی ندیده ام، اما تا دلتان بخواهد جنگ تحلیلی دیده و شنیده ام.
من چمران، صیاد،همت و باکری و خرازی ندیده ام. اما بی پرده بگویم؛ من جیغ آرمیتا و نگاه بهت آلود پسرکِ سه ساله شهید احمدی روشن را دیده ام، من شهادت علم را بارها دیده ام! آخرین آن فخری زاده عزیز!
تا دلتان بخواهد تزویر دیده ام و فتنه...
تا دلتان بخواهد تهدید دیده ام و تحریم...
در روزگاری نفس کشیده ام که شهدای مدافع حرم در آن زیسته اند. آن عزیزان اولیاء خدا...
من یک انقلابی ام...
من ۲۳ تیر ۷۸ را دیده ام.
من ۹ دی ۸۸ را دیده ام.
مَن یک انقلــــــــابـی ام
من، با خدا و ناخدای کشتی انقلاب عهد بسته ام،
نه با کَدخدا، من خون شهدای گلگون کفنمان را به یک مُشت دلار نمی فروشم.
من خیلی بیشتر از تعداد سال های عمرم تهدید شنیده ام که گزینه ها روی میز است.
اما شنیده ام از همان امامی که ندیده ام!
آمریـــــــــکا هیـــــــچ غلطی نمیتواند بکند.
@Revayate_ravi