🔴تشکر رهبر معظم انقلاب از کادر درمان
🔹 رهبر انقلاب صبح امروز: سال به پایان رسید و تلاش مجموعه درمانی کشور در مقابل کرونا بیشتر از یک سال شد و لازم است هم بنده و هم آحاد مردم سپاس خودمان را ابراز کنیم.
🔹 آنها را دعا و از آنها تشکر میکنیم.
@Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+احساس دلتنگی اذیتت نمیکنه تو این سالها؟
(دختر شهید مصطفی صدر زاده )
#بدون_تعارف
#شهید_مصطفی_صدر_زاد
@Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دخترِ حاج قاسم!
🎙 اگه میخواید دخترِ حاجقاسم باشید،
تو مسیرِ حاجقاسم باشید،
باید #مجاهد باشید!
#حسین_یکتا
@Revayate_ravi
🔻 سـاحـِلاروَنــد...[🌴]؛
اروند؛ بُزرگترینآرامستانِآبـیِدُنیاست..؛
🔅 آبادان_اروَندکِنار
[یادمانشُهدایوالفَجر۸]
@Revayate_ravi
#خاطرات_شهدا | عبدالحسین برونسی
🌷 شهید ماه اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
🌟 سهم خانواده من ...
📍همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
➖ كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک
@Revayate_ravi
دیر آمد، زود رفت!
دانشجو بود و جوان، آمده بود خط، داشتم موقعیت منطقه را برایش میگفتم که برگشت و گفت: «ببخشید، حمام کجاست؟» گفتم: حمام میخوای چیکار؟! گفت: میخوام غسل شهادت کنم. با لبخند گفتم: دیر اومدی زود هم میخوای بری. باشه! آن گوشه را میبینی؟ آنجا حمام صحرایی است. بعدش دوباره بیا اینجا. دقایقی بعد آمد. لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیه خوشگل به گردن. چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد و...
#حسین_یکتا
@Revayate_ravi