سلام دوستان✋
🍃از امروز داستان زندگی #فرنگیس نماد مقاومت زن ایرانی در کانال گذاشته میشود.
🍃زنی از خطهی گیلانغرب که با تبر⛏ یک سرباز عراقی را کشت و یکی دیگر را نیز به اسارت گرفت.
🍃شجاعت و دلیر بودن بینظیرش برای دفاع از وطنش مثال زدنیست و هر زن ایرانی باید داستان #فرنگیس را بخواند و به چنین زنان قهرمانی افتخار کند.
🍃با ما همرا باشید با داستان #فرنگیس
@Revayate_ravi
🔷من اهل روستای آوهزین در نزدیکی گیلانغرب هستم.
🔷مادرم همیشه میگفت: چقدر تو شری #فرنگ!!! اصلا تو اشتباهی دختر به دنیا آمدی باید پسر میشدی
کاری نکن که هیچ پسری به خواستگاریت نیاد.🙃
🔷شلوار مردونه میپوشیدم و میرفتم چوپونی!!!
شبها دخترها رو از تاریکی میترسوندم!!!
برای بازی میرفتیم قبرستون ، پسرها رو میترسوندم!!!!
خیلی راحت از کوه چغالوند که نزدیک روستامون بود بالا میرفتم!!!
🔷۱۰ ساله بودم که یه خواستگار از عراق اومد.
تو کوچه مشغول بازی بودم که پدرم صدام کرد و گفت: باید بری عراق
مادرم گریه میکرد و راضی نبود.
🔷طرف داماد وقتی بیقراری مادرم رو دیدند ، گفتند:نگران نباشید! از دختر خودمان هم بیشتر مواظبش هستیم!!!
بالاخره همراه پدرم راهی شدم.
بعد از دو روز پیاده به روستایشان در عراق رسیدیم.
همه میآمدند تا عروس👸 را تماشا کنند.
@Revayate_ravi
🔷همه منتظر داماد بودیم که کسی نعرهزنان آمد و در را بهم کوبید گرگینخان بود(پسرعمویپدرم)
🔷دو تا سیلی به صورت پدرم زدوگفت:تو خجالت نمیکشی؟؟؟ دخترت را آوردی به خاک اجنبی شوهر بدی؟؟؟
تو مردی؟؟؟ناموس ما را دست عراقیها میدهی؟؟؟
#فرنگیس دختر ماست نه عراقیها!!!👊
🔷 از پشت یقهی مرا گرفت و سوار بر اسب کردوگفت: هر کس جلو بیاید یک تیر حرامش میکنم.
دلم برای پدرم میسوخت ایستاده بود و ما را نگاه میکرد.
🔷گرگینخان گفت: بیچاره مادرت از غصه داشت دیوانه میشد آنقدر قسمم داد که غیرتم قبول نکرد راه نیفتم
🔷مادرم تا مرا دید.......
@Revayate_ravi
#فرنگیس
قسمتدوم
🌀مادرم وقتی من رو دید به سجده اُفتاد و گریه😩 کرد.با خودش عهد کرد اولین کسی که به خواستگاریم اومد بدون مهریه و شیربها قبول کنه به شرط اینکه ایرانی باشه.
🌀کُردها به برادر میگویند: کاکه
پدرم بهم میگفت: کاکه ، پدرم من رو مثل برادرش میدونست ، همین باعث شده بود مثل پسرها 👨باشم
هر کس میخواست دعوا کند یا زور بگوید من را همراه خودش میبرد
رفتار و حرکاتم خشن و پسرانه بود.
🌀چون فقیر بودیم از پدرم خواستم من را سر زمین با خودش ببرد.
پدرم وقتی کار کردن من رو میدید ، میخندید و میگفت: #فرنگیس تو از کار نمیترسی ، کار از تو میترسه!!!!!
🌀۱۴ ساله بودم که علیمردان به خواستگاریم اومد
از اسم #علی خوشم میومد
اون اهل روستای گورسفید بود که به روستای ما نزدیک بود ، خوشحال بودم که نزدیک پدرومادرم هستم.😊
@Revayate_ravi
🌀سهم من اونجا هم کارگری بود چون شوهرم فقیر بود.
برادرشوهرم آهنگر بود از اون تفنگ و تبر دُرُست کردن رو یاد گرفتم.
🌀سال ۵۹ تازه ۱۹ ساله شدم توی مزرعه کار میکردیم که دیدیم صدای دامبودومب میاد!!!
گفتند: صدامیها دارن حمله میکنن.
🌀همه با بچه زیر بغل فرار میکردن ، تعجب میکردن که چرا ما فرار نمیکنیم؟؟؟
گفتیم: کجا بریم ، اینجا خونهی ماست.🙄
🌀چهل تا چهل تا گلوله💥 سنگین نزدیک روستا به زمین میخورد.
هر چی شوهرم اصرار کرد فرار کنیم ، گفتم: نه!!!!!
من آخرین نفری هستم که از این روستا میرم
《برای من فرار کردن یعنی مُردن》
🌀من #فرنگیسم دُرُسته که یه زنم ولی مثل یه مرد میجنگم.👊
@Revayate_ravi
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 این کلیپ روضه#رُبابِ
🌹روضه #همسرانشهدا
با اینکه چندبار دیدیمش ولی باز خالی از لطف نیست😔
این نامه را لیلا فقط بخونه
فقط می خوام که حالم رو بدونه
لیلا دارن نقل و نبات می پاشن
تا عشق و خون دوباره هم صدا شن
#شبتونشهدایی
@Revayate_ravi
■ #شهیدانه(:"
__________________
ریاضیش خیلی خوب بود
شبهــا بچههــا را جمع میــکرد کنــار
میدان سرپولک پشت مسجد
بهشان ریـاضۍ درس میــداد
زیر تیر چراغ برق...
#دانشمندعارفدکترشهیدمصطفیچمران
@Revayate_ravi
رفیق!
حواست بہ جوونیت باشه،
نکنہ پات بلغزه
قراره با این پاھا
تو گردان صاحبالزمان باشۍ!
#شهید_حمید_سیاهکالی🌿
روزتون شهدایی🌷
@Revayate_ravi