《🌿》
بزرگترین آزمون ایمان ، زمانےست که چیزے را میخواهید و به دست نمےآورید با این حال قادر باشید که بگویید :
خدایا شکرت!
#میرزااسماعیلدولابے🎙
#جان_کلام 🌸 :)
@Revayate_ravi
🎥 رهبر انقلاب امروز دُز اول واکسن برکت را دریافت کردند
🔻 حضرت حافظ (علیه الرحمه) :
☘ تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
☘ سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
☘ جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
☘ در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
☘ در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
☘ هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو به جز جان او سپند مباد
@Revayate_ravi
به نام خدا
اخلاق عملی یعنی این:
شهید حاج حسن تهرانی مقدم یکبار به منزل مادرش سر میزند و به مادرشان میگویند که مادر این فرش نخنما شده، اجازه بدید آن را تعویض کنم، این شهید بزرگوار هم به بهترین شکل آن را تعویض کردند.
مادرشان میگوید بعد از مدتی حسن آقا من را به داخل اتاق منزلشان بردند و به فرش نخنما شده کف زمین اشاره کردند و گفتند مادر این فرش را میشناسید؟ مادر میگوید که نه این چیه توی اتاق انداختهای؟
حاج حسن میگوید که «این همان فرش شماست.
وقتی باخستگی به منزل میآیم، صورتمو، روی فرشی میگذارم که جای پای شماست؛ تمام خستگی از تنم بیرون میره.
🤲اللهم ارزقنی توفیق الطاعة و بعد المعصية ...
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
#سردارتنگهیاُحد #رزمندهایکهامامپیشانیشرابوسید
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت 1⃣1⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
پشت تلفن گریه می کردم و حرف می زدم با همان گرفته به او گفتم : آقا مرتضی تو را به خدا بگو کجایت ترکش خورده؟
- به خدا چیز مهمی نیست یک زخم سطحی بیشتر نداشته ام!
- الان کجا هستید ؟
- در بیمارستان تبریز.
- اگر زخم سطحی برداشته اید چرا در بیمارستان بستری هستید .
- جهت اطمینان بیشتر و برای اینکه زود بهبود پیدا نمایم به اینجا آمده ام .
جمله آخری آنطوری که باید و شاید به دلم نچسبید و قبول نکردم . فکر کردم که او می خواهد مرا دلداری بدهد. البته این کار همیشگی او بود که بار غمهایش را خودش به تنهایی می کشید و شادیهایش را بلافاصله بین همه تقسیم می کرد. در آن لحظه گفتم: تو را خدا آدرس بیمارستان رابده تامن بیاییم پهلوی شما!
گفت: نه مسیر خیلی طولانی است. من سعی خواهم کرد دکترم را راضی کنم که مرا به شیراز منتقل کنند. بعد شما می توانید به آنجا بیائید. ولی خواهشی از شما دارم آن هم این است که نگذارید کسی از این ماجرا با خبر شود، علی الخصوص پدر و مادرم.
من هم به ایشان قول دادم که این خبر جای بروز پیدا نکند.
خیلی دلم گرفته بود. حال و حوصله هیچ کاری نداشتم. هر روز چهره ای از آقا مرتضی در ذهنم می کشید و وضعیت مجروحیتش را برای خودم ترسیم می کردم. دیگر توان این را نداشتم که حتی به خانه دوستان بروم .
آنها این کار را می کردند به هر صورت آن چیزی که هر روزبه من امید می داد، تلفن های هر روز مرتضی بود . یک روز تلفن زنگ زد. سریع گوشی را برداشتم متوجه شدم که خود آقا مرتضی است . به گفت: من حالم بهتر شده و از تبریز مرا به تهران انتقال داده اند و چند روز دیگر انشاالله خدمتتان می رسم!
من هم مداوم روز شماری می کردم و منتظر آمدنش بودم و شاید بیشتر روزهایم در جلوی پنجره ونگاهم به درب ورودی هتل می گذشت.
بعد از چند روز در بین بچه های هتل زمزمه شد که در حال تدارک سفر به خرمشهر جهت بازدید هستند. این کار هم از طرف خانم ستوده پیشنهاد شد. ولی من قبول نکردم و به ایشان گفتم :من بدون اجازه آقا مرتضی جایی نمی روم و باید ایشان تماس بگیرد.
مدتی نگذشت که خود آقا مرتضی به منزل زنگ زد و گفت :روز عاشورا بچه ها تصمیم دارند به جایی بروند یا نه؟
- بله آنها می خواهند به خرمشهر بروند
- شما چرا نمی روید؟
- من منتظر تلفن شما بودم.
- از نظر من شما آزاد هستید هر کاری که مصلحت می دانید انجام دهید. چرا اینجا دیگر اینقدر اذیت خودتان می کنید.
- آخر من جایی نمی خواهم بروم، من سلامتی شما را می خواهم همین برایم بس است و اینکه تلفن می زنید واحوالپرسی می کنید دلم آرام می گیرد.
بعد با یک حالت متین و آرامی از پشت تلفن خطاب به من گفت : به جان امام اگر در خانه بمانی تلفن نمی زنم .نمی خواهی تنها در خانه بمانی و خودت را ناراحت کنی. با بچه های هتل برو و روحیه ای تازه کن و جاهای مختلف را ببین.
بعد از آن قسم راضی شدم. چون می دانستم که امام برای مرتضی خیلی عزیز است و حاضر است جانش را به یک اشاره ایشان در راه اسلام بدهد ، بلافاصله وسایلم را جمع کردم و درعصر تاسوعا با بچه ها از اهواز بسمت خرمشهر حرکت کردیم خیلی طول نکشید که به آنجا رسیدیم....
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@Revayate_ravi
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂