eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
بلا فاصله نگاهم به سر آقاابراهیم افتاد.. قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود.. مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید. با تعجب گفتم: داش ابرام سرت چی شده؟ دستی به سرش کشید ، با دهانی که به سختی باز میشد گفت: می دانی چرا گلوله جُرأت نکرد وارد سرم بشود؟ گفتم چرا؟ ابراهیم لبخندی زد و گفت: گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود ،چون پیشانی بند "یامهدی" به سرم بسته بودم... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هم قد گلوله توپ بود . . . گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟ گفت: با التماس! گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس! به شوخی گفتم: می دونی آدم چه جوری شهید می شه؟ لبخندی زد و گفت: با التماس! تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . . قهرمان من - نفر دوم در ستون @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 امام حسن مجتبی فرزند جنگ است. خیال نکنید امام حسن مجتبی آن‌چنانی‌که در بعضی از اسطوره‌ها و افسانه‌های دروغ، به‌شکل یک آدم نازنازیِ تجملاتیِ اشرافیِ خوب‌پوشِ خوب‌بخورِ خوب‌بخواب معرفی شده، آن‌طور بوده، به‌هیچ‌وجه! ❌ مردی است که از وقتی متولد شده تا هفت هشت‌سالگی، هیچ ماهی اتفاق نیفتاده که مرتب پدرش را پهلوی خودش ببیند، دائماً پدرش در جنگ‌ها بود. ما داخل آن خانه‌هایی که یک نفر مرد در آن خانه در دوران طاغوت مبارز بود، می‌بینیم بچه‌ها یک مقداری برجسته‌تر از بچه‌های معمولی درمی‌آیند. آن‌وقت پدر این خانه، علی است و مادر این خانه، زن همیشه‌درمحراب، زن همیشه‌در‌میدان، میدان جنگ و [میدان‌های] گونه‌گون جنگ. امام حسن در یک‌چنین خانه‌ای پرورش پیدا کرده؛ بچگی و شیرخوارگی و بزرگی. و پدربزرگش پیغمبر است. جای بازی و صحن خانه‌شان مسجد النبی است، محلی که پیغمبر هر چند روز یک‌بار، یک لشکر را به طرفی گسیل می‌کند و می‌فرستد. و پروردۀ جنگ و جهاد فی‌سبیل‌الله است. ۱۳۵۹/۵/۶ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شــب نـشینــے در بـهشــت❣ 💢شب خاطره بهترین فرزندان این سرزمین 💢هم‌اکنون در سالن بصیرت @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️خـواسـتگــارے بـا چـشـم‌هـاے آبے ♦️ ♦️♦️ گـلستــان یــازدهــم ♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 قسمت : 2⃣1⃣ 💢 علی‌آقا می‌گفت: از اول جنگ تا به حال یه گردان از دوستام و رفیقام شهید شدن. اما هنوز من زنده‌ام.امیر تازه چهارماه بود که رفت جبهه.من هفت ساله توی جبهه‌ام . این انصاف نیست‌.من چیکار کردم که خدا من رو قبول نمیکنه و در عوض امیر رو به این زودی میبره.چرا امیر باید به این زودی شهید بشه و من هنوز زنده باشم. من گوش می‌کردم و بغض.گفتم: علی!!ناشکری نکن.به قول خودت راضی باش به رضای خدا. از وقتی که خبر شهادت امیرآقا رو شنیدم حالم بدتر شد.هنوز عُق میزدم.دویدم سمت دستشویی که علی‌آقا من رو دید ، گفت: چیه؟؟ تو هنوز خوب نشدی؟؟؟ می‌خوای به یکی از بچه‌ها بگم ببریمت بیمارستان؟؟؟ فکر نمی‌کردم علی‌آقا تو اون وضعیت حواسش به من باشه.چه برسه به اینکه من رو به بیمارستان بفرسته.گفتم: نه!!چیزی نیست ، الان خوب میشم. 💢 بعد مراسم تشیع جنازه‌ی امیر ، منزل علی‌آقاشون مجلس ختم بود.بوی غدا تا رفت زیر دماغم ، دلم زیر و رو شد.بعد از کلی عُق زدن ، مادرم دستم رو گرفت و من رو برد توی اتاق خواب.پنکه‌ای آورد.روبروم گذاشت و روشنش کرد.دکمه‌های مانتوی من رو باز کرد و چادر رو از روی سرم درآورد.چشم‌هام رو بستم.دلم می‌خواست بخوابم. علی‌آقا هراسون اومد توی اتاق.فرشته‌خانم ، گُلُم ، چی شده؟؟؟می‌خوای بریم بیمارستان؟؟ با چشم و ابرو اشاره کردم ، نه!!!گفت: ناهار خوردی؟؟؟مادر به جای من جواب داد.از بوی غذا حالش بهم خوره. علی‌آقا با ناراحتی گفت: 《این‌طوری که نمیشه گُلُم.باید بالاخره یه چیزی بخوری.چی می‌خوای برات بخرم؟؟ گفتم: فقط سیب گلاب دوست داشتم و می‌تونستم ، بخورم.سرم گیج رفت و اتاق دور سرم چرخید.تا اینکه آمبولانس خبر کردن و بهم سرم وصل کردن تا حالم کمی بهتر شد. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا