eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
279 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 پوستر | 🔻 انقلابی های فاتح لانه جاسوسی که در شهید شدند 👊 هویزه، شهادتگاه مردان مقاومت و ایستادگی در برابر استکبار است. هویزه قتلگاه استکبارستیزان است. 🕌 هویزه مظلوم، مرقد متبرک پرچمداران مبارزه آگاهانه با استکبار است. @Revayate_ravi
🥀قبر برادران شهید 🥀شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳ در منطقه‌ی سردشت @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــن‌حــدادیــان❣ ❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهــران اربـااربـا ڪردن❣ 🎬 قسمت: 2⃣2⃣ 🥀🌹پریروز اون چهارتا رو آزاد کردن....جشن گرفتن جلوی زندان.اون پنج نفر لیدر هم رفتن گلستان یازدهم منزا نورعلی تابنده.....شیر شدن.....به فرقه‌های دیگه پیام دادن ما تحصن کردیم ، جواب گرفتیم.حالا نوبت شماست. 🥀🌹به دلم موند که نتونستم براش جشن تولد بگیرم.دو ماه بود از درد کمر تو رختخواب افتاده بودم.استراحت مطلق داشتم.دکتر گفت: باید عمل کنی.از بس هر سال تولد خودش رو بزرگ جلوه میداد.کسی ۲۳ دی رو فراموش نمی‌کرد. امسال شب تولدش با دوستاش رفته‌بود رستوران.کارت رستوران طلاییه رو داشت.با این کارت نصف قیمت حساب می‌کرد.تا دلتون بخواد اهل کافی‌شاپ و رستوران بود.نمی‌تونستی کافی‌شاپی تو شمرون پیدا کنی که نرفته باشه.با دو تا از رفیقاش شام رفته‌بود بیرون.نگفت:چه رستورانی.گفت:مامان پول غذامون شد یک میلیون تومن.هاج‌و‌واج گفتم: اینکه اسرافه!!! خندید:ولی عجب غذایی زدیم به بدنا.گفتم:آخه سه نفر آدم چی خوردید مگه؟؟؟دیگه شما غصه‌شو نخور!بچه پولدارن ککشون هم نگزید! 🥀🌹شب تولدش دست پر اومد خونه.یکی از دوستاش که خلبان بود براش ادکلن خریده‌بود.شب‌وروز داشت.زهرا سرچ کرد و گفت:مامان!!! این ادکلن ۲۰۰دلار قیمتش هست.همه‌ی کادوهاش مارک بودن و گرون قیمت.تا محمدحسین باز می‌کرد زهرا با گوشیش میزد تو گوگل.می‌گفت: مامان!!این خداتومن قیمتشه.کیف کارت چرمی بهش کادو داده‌بودن.گفتم: دوستات هم مثل خودت خُل تشریف دارن.خدا می‌دونه چقدر پول داده بابت یه تیکه چرم!!!!کادوها رو چیده‌بود دور تختم.بهش گفتم:تو که الان لازم نداری ، بده من بین بابات و مجتبی تقسیم کنم.ادای بچه‌ها رو درآورد.همه رو بغل گرفت و گفت: بده ببینم!تقسیم اراضی می‌کنی‌؟؟؟از بین کادوهاش فقط شکلات و پاستیل‌ها نصیب ما شد ، اون هم با کلی چک‌و چونه.با دیدن یکی دو تا از کادوهاش شک برم داشت.خیلی دخترونه بود یه عروسک صورتی خوشگل ، تو یه کادوی صورتی که با رز صورتی تزیین شده‌بود.گفتم:این کادو رو کی برات خریده؟؟؟خندید و گفت: اتفاقا دوستم خریده که شما بیفتید به جونم!!! @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج محسن هست🥰✋ *اولین خبرنگار شهید مدافع حرم*🕊️ *شهید محسن خزائی*🌹 تاریخ تولد: ۱۵ / ۹ / ۱۳۵۱ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۸ / ۱۳۹۵ محل تولد: اصفهان.ساکن زاهدان محل شهادت: سوریه *🌹پسرش← پدرم سوریه بود کارهایم را پیگیری کرد و تماس گرفت که میتوانی به کربلا بروی🍃در راه کربلا بودم که خبر رسید پدرم شهید شده🕊️از اتوبوس پیاده شدم و به پدرم زنگ زدم📞 در دسترس نبود🥀خاله‌ام زنگ زد 📞گفت باباتو شهید کردند، برگرد خاله، برگرد🥀به یکی از بچه‌های تیپ فاطمیون زنگ زدم📞سلام حاج حسن، چه اتفاقی افتاده؟ سکوت کرد🥀داد زدم: چرا سکوت می‌کنید؟ گفت: خدا صبرت بده🥀 این را که شنیدم، گفتم: یا زهرا🥀 بعد، فریاد زدم: یا محمد، یا عباس، یا زینب، یا صاحب‌الزمان🥀همه شوکه شده بودند‼️داد می‌زدم: بابامو شهید کردند🥀همه گریه می‌کردند و دلداری‌ام می‌دادند🥀یکی از دوستان در همان ایام می گفت: پدرت را بین ساعت 2 تا 3 نیمه‌شب در بین‌الحرمین دیدم💚 مگر می‌شود او شهید شده باشد؟‼️تعجب کرده بود. اصلاً باورش نمی‌شد‼️بعدها که با مترجم پدرم در سوریه صحبت می‌کردم🍃میگفت که خواب پدرم دیده و پرسیده: بعد از این‌ که شهید شدی، کجا رفتی؟⁉️ او هم گفته: بلافاصله به کربلا و بین‌الحرمین رفتم💚 او در حین تهیه گزارش در سوریه🎥 با اصابت ترکش💥به سرش🥀به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید محسن خزائی* *شادی روحش صلوات* @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه رفیق، سه شهید سه کبوتر، سه برادر سه یار، سه دلدار رفاقت تا شهادت 🥀 از مکتب شهادت به سبک شهدا رفاقت را یاد بگیریم🥀 @Revayate_ravi
🛑توسل شهید به حضرت زهرا(س) 🍃🌸 «من بودم و شهید امیر فرهادیان‌فرد و شهید عباس رضایی. یک چیزی خورد به تنه‌ام، به خودم اومدم. قد یه کُنده بزرگ نخل بود. فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم، دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود. گفتم همه چیز تمام شد». ◇ آروم گفتم: «امیر، کوسه!» ◇گفت: هیس!... دارم می‌بینمش... 🔹️ دیدم داره ذکر می‌گه. من هم شروع کردم. همین‌طور داشت حرکت می‌کرد. اگه کوچکترین صدایی در می‌اومد با تیر عراقی‌ها سوراخ سوراخ می‌شدیم و اگه کاری نمی‌کردیم با دندون‌های کوسه تیکه تیکه می‌شدیم. امیر ذکر می‌گفت؛ من هم همین‌طور. کوسه برگشت ودوباره نزدیک نزدیک‌تر شد. ◇با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی... ◇ کوسه شروع کرد دورمون چرخید. می‌گفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش می‌چرخه، بعد حمله می‌کنه و دیگه تمومه. ◇ نزدیک نزدیک که رسید، صدای امیر آروم بلند شد، صداش هیچ‌وقت یادم نمی‌ره: 🍃🌸 *- یا مادر، یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن... ◇ کوسه داشت همین‌طور نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد ، یهو از کنارمون رد شد. اون طرف‌تر ایستاد. صدای امیر یک بار دیگه به گوشم رسید: *- یا مادر...* کوسه از ما دور شد و رفت. امیر توی آب گریه‌اش گرفت. ◇ باورمون نمی‌شد که هنوز زنده هستیم. پاش به خاک که رسید، عجیب عوض شده بود. این‌قدر منقلب شده بود که انگار یه نفر دیگه‌اس. ◇ بیشتر وقت‌ها غیبش می‌زد. پیداش که می‌کردن یه پناهی پیدا کرده بود، چشماش خیس بود و قرآن زیپی کوچیکش دستش بود. این اتفاق هفت شب قبل از عملیات والفجر هشت افتاده بود. توی این مدت اگه امیر اسم حضرت فاطمه زهرا(س) رو می‌شنید، گریه امونش نمی‌داد. 📚کتاب آسمان زیر آب راوی: احمد شیخ حسینی @Revayate_ravi