🔰 #سیره_شهدا | #شهید_بیضائی
🔻چند ماه قبل از شهادت محمودرضا یک شب خواب شهیدهمت رادیدم.
دیدم دقیقا در موقعیتی که در پایان بندی اپیزودهای مستند سردار خیبر نشان می دهد، با بسیجی هایی که کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت هستند تا با او دست بدهند، ایستاده ام.
🔆حاج همت با قدم های تند آمد و رسید کنار تويوتا. من دستم را جلو بردم. دستش را گرفتم و بغلش کردم. هنوز دست حاج همت توی دستم بود که به او گفتم: «دست ما را هم بگیرید» منظورم شفاعت برای باز شدن باب شهادت بود.
حاج همت گفت: «دست من نیست» و دستم را رها کرد.
📍از همان شب تا مدتی ذهنم درگیر این موضوع شده بود که چطور ممکن است دست شهدا در برآوردن چنین حاجتی باز نباشد. فکر میکردم اگر چنین چیزی دست شهدا نیست، پس دست چه کسی است؟!
تا اینکه یک شب که در منزل محمودرضا مهمان بودم، خوابم را برای او تعریف کردم. خیلی مطمئن گفت: «راست گفته ، دست او نیست!» بیشتر تعجب کردم. بعد گفت: «من در سوریه خودم به این نتیجه رسیده ام و با یقین میگویم هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. شهادت شهید فقط دست خودش است.»
(قسمتی از کتاب تو شهید نمی شوی)
@Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهــران اربـاربـا ڪردن❣
🎬 قسمت: 3⃣2⃣ #بـهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹بحث دراویش گنابادی همچنان داغ بود.خبرها از طریق محمدحسین به ما میرسید.فضای مجازی هم که پر شدهبود ، از این حرفها .اوایل بهمن در فضای مجازی خبری منتشر شد که نهادهای اطلاعاتی قصد دارن نورعلی تابنده را بازداشت کنند.از محمدحسین سراغ گرفتم.گفت: خود دراویش شایعه دُرُست کردن.محمدحسین میگفت: از بجنورد و هشتگرد،اتوبوساتوبوس آدم آوردن.میگفت: تعداد زیادی در خانهای اطراف خیابان پاسداران هیات میگیرن.وقتی میخواهند آقای نورعلی تابنده رو از خیابون رد کنن.کل خیابون رو میبندند.بعضی از خانمها آیفون خونش رو برای تبرک میبوسند.تُفَش را میانداخت کف دست خانمها ببرن برای شفای مریضهاشون.تو نماز برمیگرده و به چپوراستش نگاه میکنه.
🥀🌹نصفشب میومد خسته و کوفته ، سر جمع در شبانه روز دو ، سه ساعت میخوابید.صبح که بیدار میشد انگار لایهای از آتیش روی چشمش شعله میکشید.دلم کباب میشد.میگفت: دراویش سروته گلستان هفتم رو بستن.محمدحسین اطلاعاتش رو درگوشی بهم میگفت.صندلیهای یه اتوبوس رو باز کردهبودن.آدمهایی که از شهرستان اومدهبودن ، داخل اون میخوابیدن.میگفت: لیدرهاشون عقب یه وَن سبزرنگ جمع میشن و اونجا اتاق فکرشون هست.
سطل آشغال گذاشتهبودن وسط کوچه ، عملا ایست بازرسی زدهبودن.از ماشینهای عبوری سوال میکردن ساکن این کوچه هستن یا نه!اطراف پاسداران با موتور و ماشین گشت میزدن.اگه کسی با ظاهر مذهبی به تورشون میخورد ، دورهاش میکردن.
🥀🌹فقط سهتا تاکسی وَن کارهای خدماتیشون رو انجام میدن.کندهی درخت میاره که شبها وسط کوچه براشون آتیش روشن کنن.امروز یه اکیپ مامور اومدن که دیگه جمع کنید ، برید.به درگیری کشید.دراویش حمله کردن و پنجتا از موتورهای مامورها رو گرفتن.از داخل گوشی نشون داد چطور موتورها رو دربوداغون میکنن.زنی با زنجیر میزد روی موتورها.ماموران اسکلت مثل جیگر زلیخای موتورهاشون رو جمع کردن.دراویش پشتسرشون با طعنه میگفتن: چخهچخه....
@Revayate_ravi
@shohadatarighVID_20211031_121620_985.m4a
زمان:
حجم:
3.77M
دو نماز عصرم قضا شد، دوبار شهادت از من سلب شد..!!
نکاتِ ریزی که توجه نمیکنیم...
.
.@Revayate_ravi
بسمه تعالی
دومین کتاب شهید مدافع حرم، سید جواد اسدی که مجموعه ای از خاطرات خانواده، دوستان، همرزمان، همکاران و... می باشد، با پیگیری ستاد مردمی پژوهش و تدوین شهدای مدافع حرم مازندران چاپ و آماده ارائه به متقاضیان محترم می باشد.
جهت خرید و تهیه کتاب فوق، با آقای نورمحمد احمدی به شماره ذیل تماس بگیرید:👇👇
09111537485
@Revayate_ravi
#سیره_شهدا | #عند_ربهم_یرزقون
🔻شهید آتشنشان «بهنام میرزاخانی»
۳۳ روز از دامادیاش میگذشت، که در حادثه پلاسکو دچار سوختگی شد و به فیض شهادت نائل آمد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای تهران آرام گرفت.
📍مادر شهید در خصوص ارادت فرزند خود به شهدا بیان کرد: بهنام تا فرصتی به دست میآورد، راهی گلزار شهدا میشد. تفریحش زیارت شهدا بود. شبهای قدر را در کنار آنها احیا میکرد و آرزو داشت در قطعه شهدا آرام بگیرد تا پس از شهادت باز هم با دوستان وی در این مکان مقدس جمع شوند.
مادرش میگوید:
🌟فرزندم به شهیدان «محمدابراهیم همت»، «سید احمد پلارک» و «محمدهادی ذوالفقاری» علاقه خاصی داشت.
❣بهنام عاشق شغل آتش نشانی بود و همیشه میگفت، «آتشنشانی شغل نیست، عشق است.»
@Revayate_ravi