eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺شهید در یکی از مغازه ها مشغول کار بود. یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست! شما ورزشکاری و... خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که، اگه تو رو دید خوشش بیاد نه مردم! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـربـاز صـاحب زمـان|عج| بودن یعنی همه جـوره خـودت را خـرجـش ڪنی ... 🔻مثـل 🌹 شهیـد حسیـن صحـرائی همیشـه می‌گفت: باید صـددرصـد وجـودت را بـرای امـام زمـان|عج| خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمی‌پسنـدد همیشه سخت‌ترین کارها را برمیگزید. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | شهید احمد کاظمی 🔅۱۹ دی ماه سالروز شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی و شهدای عرفه 🔅حاج‌احمدکاظمی:هیچ وقت دین خدا رو،دستور خدا رو،وظایف شرعیتون رو با هیچ چیزی معامله نکنید. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ . 🍃اون روز وقتی توی فرودگاه جلوی رویم افتاد و غش کرد با خودم گفتم این فقط خدا بوده است که را حفظ کرده است والا انقلابی که فرمانده لشکرش اینطور و اینقدر ضعیف و ناکارامد باشد هشت سال که هیچ، هشت روز هم نباید جلوی ارتش با آن همه تجهیزات و پشتیبانی تمامی ابرقدرتها دوام می آورد😓 . 🍃با اکراه جلو رفتم و همانطور که چشمم به درجه های سرداری اش بود زیر بغل هایش را با کمک یکی از همراهانش گرفتم و بردیم بیرون فرودگاه و گذاشتیم داخل آمبولانس. . 🍃توی راه که داشتیم با همان همراه بر می گشتیم داخل فرودگاه، نتوانستم خودم را کنترل کنم و گفتم: اینا با این توان و ضعف در کار چطور میشوند؟ . 🍃 یک باره انگار که به پدر آن بنده خدا توهین کرده باشم، براق شد برایم که: چی می گی؟ تو اصلا ایشان را میشناسی؟ می دانی از همان لحظات اولیه زلزله تا امروز که روز دهم است شاید روی هم ده ساعت هم نخوابیده باشد؟ میدانی توی همین ده روز برای اینکه هزینه اضافی نداشته باشد برای سیستم به اندازه جیره غذایی یک روز آدم معمولی غذا نخورده؟ میدانی چند برابر من و تو کار کرده؟😔 . 🍃چشم هایم گرد شد، ده روز و ده ساعت خواب؟! ده روز و جیره یک روز یک نفر؟! گفتم: خب چرا؟ پاسخ داد: این چرا برای من و تو است، برای او چرا ندارد، میخواهد پرفایده و کم هزینه باشد! موشک هم که میخواهد بزند به منافقین اول هزینه اش را میپرسد ببیند می ارزد یا نه. . 🍃یک بار بعد از مدتها کار روی و مقرهاشان، رفته بود توی خاک ، از آنجا با تماس گرفته بود که مقر منافقین را با موشک بزنند. از سردار مقدم پرسیده بود قیمت موشکها چقدر میشود، قیمت را که گفته بودند دستور داده بود شلیک نشود، گفته بود این کار ارزش چنین هزینه ای را ندارد. فکر کردی بیخود و بی جهت است که میشود سردار احمد کاظمی؟!❣ . 🌺به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۲ مرداد ۱۳۳۸ . 📅تاریخ شهادت : ۱۹ دی ۱۳۸۴ . 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان . 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی دلم برایش تنگ شده بود، به خودش گفتم وقتی از سوریه برگردد از خوشحالی هفت دور دورش میگردم و قربون صدقش میرم. و حالا که پیکرش برگشته...🥀
🦋شـهیـد سـر جـدا🦋 🦋شـهـید نـویـد صفـرے🦋 قسمت3⃣👇👇 📝 هشت ساله بود که نماز خواندن و روزه گرفتن را شروع کرد.عضو فعال بسیج بود. خیلی قرآن می خواند و به ترجمه ش خیلی فکر می کرد. عاشق امام حسین بود. دلش می خواست شبیه اربابش شهید شود.روی پیراهن سیاهش خیلی حساس بود. می گفت " این لباس خیلی حرمت داره" دانشگاه شهید مطهری سپاه قبول شده بود ولی، نوید چند جلسه بیشتر نرفت، به دوستش گفته بود من دنبال علم هستم نه مدرک. آرزوی بزرگش شهادت بود.خیلی برایش زحمت کشید. سر خیلی چیزها به خودش سخت گرفت. بیست بیست و یک سالش بود که سر یک کاری که نمی دانست کار صلاحی نیست خیلی ازیت شد. وقتی فهمید این کار حرامه تک تک آدمایی که باید راضی می کرد را دیده بود و مالش را پاک کرده بود.نویدم اشتباه می کرد ولی هیچ وقت، توی اشتباهش نمی موند. 🌷🌷🌷 همیشه وقتی از در می آمد و می خواست به من سلام کند، دستش را می گذاشت روی سینه اش و کمی خم می شد. پیکرش از پابوسی امام رضا برگشته بود.یکی که پشت بلندگو مداحی می کرد گفت:《مادر شهید چه پیامی برای جمعیت داره؟》 گفتم تابوت را بیارید سمت من، می خواهم به نویدم زیارت قبول بگویم. تابوت که آمد قسمت زنانه تا به آغوش من برسد چند بار خم شد و راست شد، انگار پسرم از در آمده باشد و دست ادب گذاشته باشد روی سینه اش و با لبخند گفته باشد:《سلام اُماه!》 🌷🌷🌷 با شهید سعید علیزاده در سوریه رفیق شده بودند. از وقتی شهید شد حال و روز نوید از این رو به آن رو شد. مثل پرنده ای که خودش را به در و دیوار قفس می زند. رفیقش می گوید بعد از شهادت سعید، نوید خیلی خواستنی تر شده وحرف زدنش تغییر کرده بود. و نماز شب هایی که با آب و تاب می خواند نفوذ کلامش را خیلی بیشتر از قبل کرده بود. 🌷🌷🌷 وقتی به من گفت:《 دعا کن مامان، هنوز نامه ام رو امضا نکردن》فکر می کردم نامه ی تمام شدن ماموریتش را می گوید که گفتم:《ان شاء الله که امضا می کنن!》 بعد از بیست روز بی خبری از وضع وحال پسرم رفقای نوید آمدند و خبر شهادت او را دادند. نوید من! پسر من شهید شده باشد. مگر کسی هم می توانست نوید من را از پا بیندازد. مگر زندگی بدون نوید هم می شود؟مگر قرار نبود بساط عروسی توی کوچه ی ما پهن شود؟ شبیه پسر بچه ای که دوچرخه اش را جلوی چشم هایش شکسته باشند، دور خانه می چرخیدم. می چرخیدم و با خودم بلند بلند حرف می زدم و دنیا دور سرم می چرخید. تا پیکرش وارد ایران نشد همین طور بودم. منی که با شنیدن خبر شهادت زمین و زمان را چنگ می زدم، آرام توی قبر آماده ی پسرم خوابیدم. انگار نوید من را بغل گرفته بود دلم می خواست ساعت ها آنجا بخوابم‌. کنارش که نشستم، سرم را از روی کفن چسباندم کنار گوشش. آن موقع هنوز نمی دانستم که سر ندارد. آهسته به نویدم گفتم:《مامان تو که داری میری، ایمانت رو با خودت نبر قربونت برم، بزار برای جوونا، بزار برای دنیایی که تو رو نداره.》 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi