✅حامد دیپلم گرفت و مانند برادرش امیر وارد سپاه شد ...
✅و بعد وارد دانشکده ی افسری توپخانه سپاه شد ..
✅در مسابقات کشوری تیراندازی توپخانه ی سپاه مقام اول را آورد ...
✅حامد آنقدر ماهرانه گرا میداد که همه میگفتند : [ حامد میتونه استکان رو از راه دور نشونه بگیره و با توپ بزنه ]
✅برای رفتن به سوریه ثبت نام کرد اما نمیدانست چطوری به مادرش بگوید ..
✅ولی وقتی قضیه را گفت مادرش گفت من راضیم ، من به این نیت اجازه دادم لباس سپاه رو بپوشی که راه امام حسین (ع) رو ادامه بدی ...
✅من اگر ده تای مثل توراهم داشتم به هیچ کدامتان نمیگفتم نرین
✅حامد همانجا از مادرش قول گرفت که اگر مجروح یا شهید شد نگذارد کسی اشکهایش را ببیند ...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✅در سوریه وقتی فرمانده اش فهمید که حامد ۲۴ ساله است و هنوز ازدواج نکرده گفت دفعه ی بعد که آمدی حتما باید حلقه ی نامزدی دستت باشد و همانجا فرمانده اش کت شلوار دامادی اش را برایش خرید ...
✅از سوریه که برگشت قرار خواستگاری گذاشتند ، تمام صحبتهایشان را هم زدند ..
✅آن روزی که قرار بود مادرش برود و تاریخ عقد را مشخص کند حامد گفت من حرفی ندارم ولی اگر عقد کنیم ، اسم من میرود داخل شناسنامه اش و اگر رفتم سوریه و برنگشتم دختر مردم باید پاسوز من شود ، به دلم افتاده اینبار که بروم سوریه برگشتنی درکار نیست و دختر مردم گناه دارد ..
✅همینطور هم شد و ازدواجش را بهم زد ...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✅موقع ارتقاع درجه اش رسیده بود.
✅همه ی دوستانش رفته بودند دنبال کار ترفیع درجه شان .. مدام به حامد هم میگفتند تو برو ولی حامد میگفت : ( درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاست ، اصلش اونه که درجه رو خدا به آدم بده ، و شما خواهید دید که من توی سوریه درجم رو از دست خودش میگیرم )
✅حوالی ظهر روز ۲۴ اردیبهشت سال ۹۴ بود که حامد رو موح انفجار پرت کرد و در چشم برهم زدنی سرتا پایش را پر از ترکش های داغ فولادی ..
✅به دلیل وضعیت مجروحیتش در بیمارستانی در لاذقیه بستری و به کما رفت ..
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✅از طرف سپاه آمدند تا خبر مجروحیت حامد را به خانواده اش اعلام کنند و گفتند: که حامد چشم ها و دستهایش مجروح شده است ..
✅مادرش پرسید آیا چشم های حضرت آقا سالم هستند؟
✅مسئولین سپاه با تعحب گفتند بله!!!!
✅مادرش گفت : خداروشکر!!!! چشم های حضرت آقا طوری نشده است .. چشم های حامد من فدای چشم های رهبرم🤲
✅صدتای مثل حامد راهم داشتم میدادم تا رهبرمون سالم بمونه!!!
✅اول قرار شد برادرش امیر بره سوریه و اون رو ببینه!!!!
✅مادرش به امیر گفت : وقتی رفتی سوریه بالا سر حامد به جای من اول چشم هاشو ببوس😘😘
✅امیر تو لاذقیه به هرکس میگفت: حامد جوانی کسی نمشناخت .. همه اورا به #شهید_ابوالفضلی میشناختند ..
✅امیر بعدها که بالاسر حامد رسید تازه متوجه شد که چرا حامد بین مجروحان ایرانی معروف به #شهید_ابوالفضلی است ...😔
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
حقا که مرادی و مریدت شدهام من
حقا که تو خورشید زمینی و زمانی
#جانم_فدای_رهبر
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
«طریق پرواز» به سبک #شهیدعلیحیدری
🔹علی حیدری جوانی که دفترچهای داشت که نامش را «طریق پرواز» گذاشته بود و اعمال روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و منفی مشخص میکرد و اینگونه به حسابرسی اعمالش میپرداخت و به خود تذکر میداد ...
🔹در بخشی از وصیتنامهاش آمده است:
من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت بوی عطـر میخواستم از ته دلم میگفتم "حسین جان" آن وقت فضا معطر میشد.
🔹علی در سن ۱۹ سالگی در عملیات بدر به فیض شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد/ بخشی از کتاب «علی بیخیال» زندگینامه و خاطرات این شهید عزیز
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰 #سیره_شهدا | #نمازاول_وقت
🌟شب عروسی اش،میهمان ها نشسته بودند که صدای اذان از بلندگوی مسجد محل بلند شد.
احمد که با لباس دامادی کنارم نشسته بود، مودبانه گفت:با اجازه شمامیرم مسجد نمازم
رو می خونم و زود بر میگردم.
در مقابل چشمان حیرت زده ی میهمان هایی که هنوز او را به خوبی نمیشناختند و با اخلاق او آشنا نبودند، بلند شد، وضوگرفت و رفت به طرف مسجد. وقتی برگشت ، نمازش را به جماعت خوانده بود.
🎙راوی: همسر شهید احمد عبداللهی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi