eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
✅حامد دیپلم گرفت و مانند برادرش امیر وارد سپاه شد ... ✅و بعد وارد دانشکده ی افسری توپخانه سپاه شد .. ✅در مسابقات کشوری تیراندازی توپخانه ی سپاه مقام اول را آورد ... ✅حامد آنقدر ماهرانه گرا میداد که همه میگفتند : [ حامد میتونه استکان رو از راه دور نشونه بگیره و با توپ بزنه ] ✅برای رفتن به سوریه ثبت نام کرد اما نمیدانست چطوری به مادرش بگوید .. ✅ولی وقتی قضیه را گفت مادرش گفت من راضیم ، من به این نیت اجازه دادم لباس سپاه رو بپوشی که راه امام حسین (ع) رو ادامه بدی ... ✅من اگر ده تای مثل توراهم داشتم به هیچ کدامتان نمیگفتم نرین ✅حامد همانجا از مادرش قول گرفت که اگر مجروح یا شهید شد نگذارد کسی اشکهایش را ببیند ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅در سوریه وقتی فرمانده اش فهمید که حامد ۲۴ ساله است و هنوز ازدواج نکرده گفت دفعه ی بعد که آمدی حتما باید حلقه ی نامزدی دستت باشد و همانجا فرمانده اش کت شلوار دامادی اش را برایش خرید ... ✅از سوریه که برگشت قرار خواستگاری گذاشتند ، تمام صحبتهایشان را هم زدند .. ✅آن روزی که قرار بود مادرش برود و تاریخ عقد را مشخص کند حامد گفت من حرفی ندارم ولی اگر عقد کنیم ، اسم من میرود داخل شناسنامه اش و اگر رفتم سوریه و برنگشتم دختر مردم باید پاسوز من شود ، به دلم افتاده این‌بار که بروم سوریه برگشتنی درکار نیست و دختر مردم گناه دارد .. ✅همینطور هم شد و ازدواجش را بهم زد ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
✅موقع ارتقاع درجه اش رسیده بود. ✅همه ی دوستانش رفته بودند دنبال کار ترفیع درجه شان .. مدام به حامد هم میگفتند تو برو ولی حامد میگفت : ( درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاست ، اصلش اونه که درجه رو خدا به آدم بده ، و شما خواهید دید که من توی سوریه درجم رو از دست خودش میگیرم ) ✅حوالی ظهر روز ۲۴ اردیبهشت سال ۹۴ بود که حامد رو موح انفجار پرت کرد و در چشم برهم زدنی سرتا پایش را پر از ترکش های داغ فولادی .. ✅به دلیل وضعیت مجروحیتش در بیمارستانی در لاذقیه بستری و به کما رفت .. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
✅از طرف سپاه آمدند تا خبر مجروحیت حامد را به خانواده اش اعلام کنند و گفتند: که حامد چشم ها و دستهایش مجروح شده است .. ✅مادرش پرسید آیا چشم های حضرت آقا سالم هستند؟ ✅مسئولین سپاه با تعحب گفتند بله!!!! ✅مادرش گفت : خداروشکر!!!! چشم های حضرت آقا طوری نشده است .. چشم های حامد من فدای چشم های رهبرم🤲 ✅صدتای مثل حامد راهم داشتم میدادم تا رهبرمون سالم بمونه!!! ✅اول قرار شد برادرش امیر بره سوریه و اون رو ببینه!!!! ✅مادرش به امیر گفت : وقتی رفتی سوریه بالا سر حامد به جای من اول چشم هاشو ببوس😘😘 ✅امیر تو لاذقیه به هرکس میگفت: حامد جوانی کسی نمشناخت .. همه اورا به میشناختند .. ✅امیر بعدها که بالاسر حامد رسید تازه متوجه شد که چرا حامد بین مجروحان ایرانی معروف به است ...😔 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حقا که مرادی و مریدت شده‌ام من حقا که تو خورشید زمینی و زمانی 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«طریق پرواز» به سبک 🔹علی حیدری جوانی که دفترچه‌ای داشت که نامش را «طریق پرواز» گذاشته بود و اعمال روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و منفی مشخص می‌کرد و اینگونه به حسابرسی اعمالش می‌پرداخت و به خود تذکر می‌داد ... 🔹در بخشی از وصیت‌نامه‌اش آمده است: من خیلی کمتر عطر خریده‌ام زیرا هر وقت بوی عطـر می‌خواستم از ته دلم می‌‌گفتم "حسین‌ جان" آن وقت فضا معطر می‌شد. 🔹علی در سن ۱۹ سالگی در عملیات بدر به فیض شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد/ بخشی از کتاب «علی بی‌خیال» زندگی‌نامه و خاطرات این شهید عزیز 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🌟شب عروسی اش،میهمان ها نشسته بودند که صدای اذان از بلندگوی مسجد محل بلند شد. احمد که با لباس دامادی کنارم نشسته بود، مودبانه گفت:با اجازه شمامیرم مسجد نمازم رو می خونم و زود بر میگردم. در مقابل چشمان حیرت زده ی میهمان هایی که هنوز او را به خوبی نمیشناختند و با اخلاق او آشنا نبودند، بلند شد، وضوگرفت و رفت به طرف مسجد. وقتی برگشت ، نمازش را به جماعت خوانده بود. 🎙راوی: همسر شهید احمد عبداللهی 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi