🔴 کشندهتر از کرونا
☢ غده سرطانی از کووید ۱۹ خطرناکتر است
☢ الغدة السرطانية هي أخطر من فيروس كوفيد-١٩
#القدس_لنا
#کووید۱۹۴۸
#غده_سرطانی
#یوم_النکبه
#وحشی_مدرن
@Revayate_ravi
⏳ 30 اردیبهشت 1360
💠 سالروز عقب راندن ارتش عراق از احمیر
🔹روستای احمیر در ۵ کیلومتری شمال غرب سوسنگرد واقع است. پس از عقب راندن نیروهای عراقی از سوسنگرد در ۱۳۵۹/۸/۲۶، متجاوزان در نزدیکی شهر و در غرب روستای احمیر تشکیل خط دادند تا این که در عملیات امام مهدی(عج) (۱۳۵۹/۱۲/۲۶) یک گردان پیاده خودی به یک گردان مکانیزه دشمن شبیخون زد و ضمن انهدام بخشی از آن، مجددا به عقب بازگشت.
🔸دو ماه بعد در ۱۳۶۰/۲/۳۰ عملیات دیگری آغاز شد. در این عملیات، رزمندگان از طریق کانال زیر زمینی سه کیلو متری، که با تلاش دو ماهه خود از شرق به غرب، به موازات جاده سوسنگرد-بستان تا ۸۰۰ متری خط پدافندی دشمن ایجاد کرده بودند، غافلگیرانه تا نزدیکی نیروهای عراقی پیشروی کرده، سپس به طور ناگهانی آنها را مورد حمله قرار دادند و روستای احمیر را آزاد کردند و بدین ترتیب دشمن به سوی روستای بردیه عقب رانده شد.
@Revayate_ravi
سلام✋
عبادتتون قبول🙏
ادمین کانال شما امشب مشکل اینترنتی داشت ، برای همین با کمی تاخیر خدمت رسیدم.
آمادهاید
یا علی✌️
@Revayate_ravi
🔷🔹روز سوم شهادت #محمد تو حسینیه عاشقان ثارالله قائمشهر دسته روی بود .
قیامتی شده بود.اون روز صبح خبر بارداریم رو به خانواده دادم.
🔷🔹آقای مشایخ مجری برنامه گفت: یک سلام میکنم به #فاطمه خانم که خیلی دلتنگه
یک سلام به حسن آقا که منتظره
یک سلام به آقا مهدی عزیز
و
سلام دیگه به فرزند چهارم آقا #محمد
🔷🔹تو حسینیه غلغلهای شده بود.
خبر فرزند نیومده #محمد روضهای شده بود برای همهی مراسمات.
🔷🔹 #محمد همیشه میگفت: خبر بارداری رو به کسی نده ، تا خودم بیام به همه بگم.
چادر روی صورتم بود و اشک میریختم.
قضیه #زینب رو که مجری گفت ، زیر چادر خندیدم.
گفتم: خدا بگم چی کارت کنه #محمد اینجوری میخواستی به همه بگی.
@Revayate_ravi
🔷🔹چهار ماه بعد از شهادت #محمد از سپاه تماس گرفتن که خانوادههای مدافع حرم رو میخوان به سوریه ببرن.
زینب رو هفت ماهه باردار بودم.
🔷🔹وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم
هوا گرم بود.
سالن فرودگاه تاریک و خلوت بود و فضا خیلی سنگین بود.
همه بغض کرده بودن ، اولین نفر خانم شهید#کابلی بود که سرش رو روی شونههای من گذاشت و گریه کرد
🔷🔹همین کافی بود که بغض من بترکه و مثل ابر بهار گریه کنم.
مادر شوهرم مویه مازندرانی می کرد.
در یک چشم بر هم زدنی قیامتی بر پا شد.
🔷🔹ولی همین جماعت وقتی حرم حضرت زینب(س) که رفتن ، بیصدا فقط گریه کردن.
اونقدر غربت حرم بی بی زیاد بود که شرم داشتیم شیون بکنیم.
به حضرت زینب گفتم: ما رو هم تو کاروان اُسرای کربلا بپذیر.
@Revayate_ravi
#سالروز_عملیات
🔹️نام عملیات : امام علی ع
🍃آغاز عملیات : ۵/۳/۱۳۶۰
🍃پایان عملیات: ۳۱/۲/۱۳۶۰
🍃مکان عملیات :سوسنگرد-تپههای الله اکبر
🍃فرماندهی مشترک : (ارتش، سپاه، ستاد نیروهای نامنظم)
امروز ۳۱ اردیبهشت سالروز عملیات متوسط امام علی (ع) در غرب سوسنگرد به طور مشترک است.
این عملیات در شمال و غرب سوسنگرد اجرا شد.
عملیات اصلی در شمال کرخه روی تپه های الله اکبر به اجرا درآمد.
در این عملیات یگان های لشکر ۹۲ اهواز از مقابل و نیروهای سپاه و ستاد جنگهای نامنظم دو جناح دشمن را روی تپه های الله اکبر تحت فشار قرار داند که منجر به عقب نشینی نیروهای عراقی شد.
فرماندهی این عملیات را فرمانده لشکر ۹۲ اهواز،مسعود منفرد نیاکی به عهده داشت.
@Revayate_ravi
☑️ نصب پلاکاردی از عکس های امام خمینی، شهید سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و رهبر انقلاب در بغداد با زیرنویس ”به زودی در صحن قدس نماز خواهیم خواند"
@Revayate_ravi
بارها شنیده بودم که ابرهیم، از این حرف که می گفتند: فقط میریم جبهه برای شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد .
به دوستانش میگفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت شهید شویم
ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
میگفت باید اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید شویم .
اما ممکن هم هست که لیاقت شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود .
🌷شهید #ابراهیم_هادی🌷
یاد شهدا با صلوات
@Revayate_ravi
🌸روایت فرزند سپهبد شهید سلیمانی از آخرین تماس تلفنی با پدر قبل از شهادت
✍زینب سلیمانی، فرزند سپهبد شهید سلیمانی، :آخرین باری که بهم زنگ زدید، سه ساعت قبل از سفرتان به بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید... یک باغ بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتی این باغ را خودتان برای خودتان ساختید و دو روز قبل از شهادتتان این باغ را دیدید... کاش میدانستم انشب اخرین باری که زنگ زدید بار اخریست که صدایتان را میشنوم
و کاش از حرف هایتان و از اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس میکردم کاش ان لحظه میفهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو ...کاش حکمت این صحبت هایتان را در اخرین مکالمان میفهمیدم به من قول دادید وقتی برگشتید باهم به مشهد میرویم ... چه خوش عهدی بابا جان و چه سفر زیارتی زیباو با شکوهی به مشهد رفتید. هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره جانمان را میگرفت... میگفتیم نرید خستهاید، مریض هستید؛ میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید ناموس مردم، بچههای بیگناه در چنگال یک مشت حیوان وحشی اسیر و گرفتار شوند، مرزهایمان به خطر بیفتد و فردا اینها به داخل کشور ما بیایند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم؟ ما با سوال شما از خودمان شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم...
کاش بخاطر اینهمه سال دوری و سختی و دلهره، گوشه نگاهی به ما بندازی بابا جان که چه سخت تشنه یک نگاه شمایم. حضرت عشق حضرت پدر امروز روز شماست؛ روز شهید... باز هم پیروز میدان شدی و مُزد اینهمه سال مجاهدت و سختی و خستگی را چه با افتخار از خود سیدالشهدا گرفتی.
#قدس_خونبهایت
#وفاء_لشهيد_القدس
@Revayate_ravi