3.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در #شفاعت شهدا، دست درازے دارند
#عڪسشان رابنگر، چهره نازے دارند
ما به یادآوری خاطره ها محتاجیم
ورنه آنان به من و تو #چه_نیازی دارند
#رفیقآسمونـےمن♥️
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔹علاقهیعجیبشھیدبیضایۍبہدخترش
عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد. یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: #ڪۆثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپتابش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای #ڪوثر را یکییکی نشانم داد. درباره بعضیهایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضیهایشان هم میزد زیر خنده.
شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی #ایندفعهازڪۆثردلبریدهامومیروم." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود.
راوی: احمدرضا بیضائۍ (برادر شھید)
#شھیدمحمودرضابیضایۍ🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسرش
قسمت 0⃣2⃣
وای از عملیات خیبر، که آن روز ها، توی اسلام آباد، هر چی بهش نزدیک می شدیم قدر ابراهیم را بیشتر می دانستم. هرگز آن شب که مهمان داشتیم را یادم نمی رود.
سرم گرم آشپزی بودم که آشوب عجیبی افتاد به جانم.
آمدم به مهمان ها گفتم :
"شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. "
رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم، که سالم بماند، یکبار دیگر بماند.
ابراهیم که آمد بهش گفتم چی شد و چکار کردم.
رنگش عوض شد.
سکوت کرد.
سر هم تکان داد.
گفتم : " چی شده مگه؟ "
گفت :" درست در همان لحظه می خواستیم از جاده ای رد شویم که مین گذاری اش کرده بودند. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، اگر فقط چند دقیقه بعد از ما رد می شدند، می دانی چی می شد؟ "
خندیدم، حرف نمی زدم.
او هم خندید و گفت :" تو نمی گذاری من شهید شوم. تو سد راه شهادت من شده ای. بگذر از من "
نمی توانستم، نمی توانستم کسی را از دست بدهم، یا دعا کنم از دستش بدهم، که وقتی من یا بچهها تب می کردیم، می آمد می نشست بالای سرمان گریه می کرد، کمپرس آب سرد می گذاشت روی پیشانی مان، و می گفت :
" دردتان به جان من."
یا می گفت : " خداراشکر که داغ هیچ کدام تان را من نمی بینم. "
از این حرفهایش البته بدم می آمد. گاهی می گذاشتم پای خودخواهی اش، که حاضر بود داغش به دل ما بیفتد، اما خودش داغ مارا نبیند.
آن قدر مراعات مرا می کرد که حتی نمی گذاشت ساک سفرش را ببندم.
بالاخره یک بار پیش آمد که ساک سفرش را من ببندم.
برای اولین و آخرین بار.
دعا گذاشتم براش توی ساک. تخمه هم خریدم که توی راه بشکند (گره ی پلاستیکش باز نشده بود وقتی ساکش دستم رسید)
یک جفت جوراب هم براش خریدم، که خیلی خوشش آمد.
گفتم :" بروم دو سه جفت دیگر بخرم؟ "
گفت : " بگذار این ها پاره شوند بعد. "
(وقت دفنش همین جوراب ها پاش بود)
تمام وسایلش را گذاشتم توی ساکش،
دادم دستش. سرش را انداخت پایین و.......
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
👆 اعمال مشترکه ماه شعبان
🌸 حلول ماه شعبان و اعیاد شعبانیه مبارک باد
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مدادرنگی
این کلیپ زیبا هم به بهانه حلول ماه شعبان تقدیم به همه نوکرها و علی اصغرهای ارباب
#عزیزم_حسین
#اعیاد_مبارک
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🕊°بسمرَبّالشهدآوالصدیقین°🕊
#روحانی_شـــــهید_ 🎞
:) ✨🌷شهیـــــــــد علی تمام زاده
خلاصه زندگینامه روحانی شهید علی تمام زاده:) ✨
شهید علی تمام زاده متولد ۱۳۵۵ و در کرج به دنیا آمد، دوران ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولد گذراند و در تمام دوران نوجوانی و جوانی هیچ گاه از کار فرهنگی و زندگی بسیجی وار غافل نشد و همیشه در عرصه فرهنگ و سازندگی حضوری فعال داشت. شهید تمام زاده پس از اخذ مدرک دیپلم برای دامه تحصیل در «حوزه ایروانی» واقع در چهارراه مولوی تهران ثبت نام کرد و سپس برای گذراندن مدارج بالاتر «حوزه علیمیه کرج» را انتخاب نمود.
اعزام به سوریه برای شهید تمام زاده که یک روحانی بود و سوابق نظامی نداشت کار آسان و در دسترسی نبود و به همین جهت تصمیم گرفت با هویت ساختگی و در قالب تیپ فاطمیون راهی شام شود. اولین اعزام این شهید بزرگوار و آشنایی تیپ فاطمیون با ایشان به گونه ای بود که برای دومین اعزام تمام کارها و مقدمات اعزام به کمک ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون انجام شد.
روحانی شهید حجه الاسلام علی تمام زاده با نام جهادی ابوهادی در جبهه سوریه حاضر شد و در میان دوستان و همرزمان به نام شیخ شناخته میشد، حضور شیخ ابوهادی در خط مقدم نبرد برای همه نیروهای مقاومت نوعی دلگرمی بود و به قول شهید مرتضی عطایی گاها تاثیر روحیه بخش حضور روحانیون، بیشتر از حضور فرماندهان در خط مقدم جنگ بود.
علی تمام زاده علاوه بر تحصیل علوم حوزوی همواره دستی بر قلم داشت و چند نشریه علاوه بر دو وبلاگ از این شهید بزرگوار به جامانده است که وبلاگ « مدافعون » به نویسندگی شهید تمام زاده کماکان در دسترس است و اولین نشریه وی نیز درباره شهید مدافع حرم، علیرضا توسلی با نام جهادی ابوحامد به چاپ رسید.
علی تمام زاده در دومین اعزام خود به سوریه و در ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴، در جریان عملیاتی در محدوده روستای قراصی از روستاهای جنوب غرب حلب و در میان آتش سنگین تکفیری ها مشغول عقب کشیدن همرزمان مجروح خود بود که در اثر اثابت گلوله مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شهید شیخ ابوهادی پس از تشییع با شکوهی که با حضور همشهریان قدر شناسش در کرج برگزار شد در کنار شهید عبدالرشید رشوند در مقبره الشهدا کرج به خاک سپرده شد. بنا به وصیت شهید و به خاطر علاقه ای که ایشان به شهید مهدی صابری داشت تصویر شهید صابری نیر بر سنگ مزار وی نقش بسته است.
•••🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi