💙اتفاقی فهمیدم باردارم ، اون موقع ۲۰ سالم بود. اونقدر کنارمون بمب💥 ترکیده بود که بچهام رو از دست دادم.
💙 بالاخره تصمیم گرفتیم به اسلامآباد خونهی برادرشوهرم بریم
علیمردان خوشحال بود از اینکه میتوانست سرکار برود.
من هم از صبح میرفتم بالای کوه نزدیک خانهشان و تا شب میماندم
نمیخواستم سربار کسی بشوم.
💙 یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشهای کشیدم.....
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#استوری 📲
🌹زهرا پسر آورده قرص قمر آورده
#میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام 🌸
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#قسمتیاززندگینامهوخاطرات
🌷شهیداحمدعلینیری
#یکیازدوستانشهید
یکبار به من گفت:
اگر کسی مراقب باشد و سه روز گناه نکند،
خداوند اولین سرچشمه ارتباط با
#امامعصر_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
را به او نشان میدهد و اگر این ترک گناه به هفت روز برسد،چیزهای بهتری خواهید دید تا اینکه به مشاهده در بیداری منجر خواهد شد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شهــیدبـهقلبـتنگـاهمیکـند..
اگــرجایـیبرایـشگذاشــتهباشـــی،
می آیـد،میمـانـد،لانــهمیکــند،
تــاشهـــیدتکــند(:!
#شهیدعلیاڪبررنجبر🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻عشق به شهادت.... روایت شهید برونسی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
تخریبچی #شهیدسعداللهشهدفروش، معروف به #جلالصلواتی در عصر خمینی زندگی کرده بود. .فرماندهی تخریب که سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید.
🌀 زندگی سرشار از خلوص و تقوا در عین سادگی. او کمی هم درس طلبگی خوانده بود و عاشق مرام مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی. همرزمان او زندهاند پس نکتهای که میگوییم اغراق بعد موت و غلو بعد شهادت نیست: همه مسائلش و مسائلی که به او ارجاع میشد با «صلوات» حل میکرد.
🌀میگفتن: جلال مرخصی نمیدن!!! صـلوات بفرست
🌀مشکل روحی دارم!!!! صـلوات بفرست
🌀مشکل مالی دارم!!!!صـلوات بفرست
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌀فـرنگیــس،زن قهـرمان ایـرانے🌀
📚قسمت:ششم
✅یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشهای کشیدم.دلم میخواست تو خونهی خودم باشم.
✅یک روز صبح به کوه🏔 رفتم و دو رکعت نماز خوندم ، با خدا حرف زدم
سنگهای بزرگ رو جابهجا کردم و شروع کردم به ساختن خونه🏠.
✅علیمردان نمیدونست که من دوباره حاملهام ، به کسی چیزی نگفتم🤫
میترسیدم به من اجازه ندن سنگها رو جابهجا کنم.
گاهی وقتها حتی یادم میرفت باردارم ، دربهدری و آوارگی همه چیز رو از یادم برده بود.
✅از شهر سیمان و ماسه خریدم ، با کمک علیمردان و با چوب سقف خونه رو دُرُست کردیم و با نایلون در و پنچره رو پوشوندیم.
✅تازه یادم اُفتاد که آبوبرق نداریم
فانوس خریدم و برای آب دبههای بزرگ رو پُر میکردم و از کوه 🏔بالا میبردم
سخت بود ولی همین که تو خونهی خودم بودم آرامش داشتم.
✅کمکم به بقیه گفتم که باردارم ، با چرخ خیاطی همعروسم(جاری) لباس برای بچهدوختم و گلدوزی کردم
همعروسم میخندید و میگفت: فکر کردم فقط کارهای مردونه بلدی؟؟؟؟!!!😂
✅پسرم تو همون خونهی سنگی توی کوه به دنیا اومد ، اسمش رو گذاشتم #رحمان ، بهش گفتم: تو بچهی کوهی ، زمان جنگ و سختی به دنیا اومدی پس پسر قوی میشی.😎
✅رادیو اعلام کرد ، عراق تا اونور #گورسفید عقب رفته
سر از پا نمیشناختم به علیمردان گفتم ، برگردیم روستا
موقع برگشت چیزی رو که میدیدیم باور نمیکردیم انگار همه جا رو شخم زده بودن ، خاک #گیلانغرب تکهتکه شده بود.