eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
✅یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشه‌ای کشیدم.دلم می‌خواست تو خونه‌ی خودم باشم. ✅یک روز صبح به کوه🏔 رفتم و دو رکعت نماز خوندم ، با خدا حرف زدم سنگ‌های بزرگ رو جابه‌جا کردم و شروع کردم به ساختن خونه🏠. ✅علیمردان نمی‌دونست که من دوباره حامله‌ام ، به کسی چیزی نگفتم🤫 می‌ترسیدم به من اجازه ندن سنگ‌ها رو جابه‌جا کنم. گاهی وقت‌ها حتی یادم می‌رفت باردارم ، دربه‌دری و آوارگی همه چیز رو از یادم برده بود. ✅از شهر سیمان و ماسه خریدم ، با کمک علیمردان و با چوب سقف خونه رو دُرُست کردیم و با نایلون در و پنچره رو پوشوندیم. ✅تازه یادم اُفتاد که آب‌و‌برق نداریم فانوس خریدم و برای آب دبه‌های بزرگ رو پُر می‌کردم و از کوه 🏔بالا می‌بردم سخت بود ولی همین که تو خونه‌ی خودم بودم آرامش داشتم. ✅کم‌کم به بقیه گفتم که باردارم ، با چرخ خیاطی هم‌عروسم(جاری) لباس برای بچه‌دوختم و گلدوزی کردم هم‌عروسم می‌خندید و می‌گفت: فکر کردم فقط کارهای مردونه بلدی؟؟؟؟!!!😂 ✅پسرم تو همون خونه‌ی سنگی توی کوه به دنیا اومد ، اسمش رو گذاشتم ، بهش گفتم: تو بچه‌ی کوهی ، زمان جنگ و سختی به دنیا اومدی پس پسر قوی میشی.😎 ✅رادیو اعلام کرد ، عراق تا اون‌ور عقب رفته سر از پا نمی‌شناختم به علیمردان گفتم ، برگردیم روستا موقع برگشت چیزی رو که می‌دیدیم باور نمی‌کردیم انگار همه جا رو شخم زده بودن ، خاک تکه‌تکه شده بود. @Revayate_ravi
🌀فـرنگیــس،زن قهـرمان ایـرانے🌀 📚قسمت‌:ششم ✅یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشه‌ای کشیدم.دلم می‌خواست تو خونه‌ی خودم باشم. ✅یک روز صبح به کوه🏔 رفتم و دو رکعت نماز خوندم ، با خدا حرف زدم سنگ‌های بزرگ رو جابه‌جا کردم و شروع کردم به ساختن خونه🏠. ✅علیمردان نمی‌دونست که من دوباره حامله‌ام ، به کسی چیزی نگفتم🤫 می‌ترسیدم به من اجازه ندن سنگ‌ها رو جابه‌جا کنم. گاهی وقت‌ها حتی یادم می‌رفت باردارم ، دربه‌دری و آوارگی همه چیز رو از یادم برده بود. ✅از شهر سیمان و ماسه خریدم ، با کمک علیمردان و با چوب سقف خونه رو دُرُست کردیم و با نایلون در و پنچره رو پوشوندیم. ✅تازه یادم اُفتاد که آب‌و‌برق نداریم فانوس خریدم و برای آب دبه‌های بزرگ رو پُر می‌کردم و از کوه 🏔بالا می‌بردم سخت بود ولی همین که تو خونه‌ی خودم بودم آرامش داشتم. ✅کم‌کم به بقیه گفتم که باردارم ، با چرخ خیاطی هم‌عروسم(جاری) لباس برای بچه‌دوختم و گلدوزی کردم هم‌عروسم می‌خندید و می‌گفت: فکر کردم فقط کارهای مردونه بلدی؟؟؟؟!!!😂 ✅پسرم تو همون خونه‌ی سنگی توی کوه به دنیا اومد ، اسمش رو گذاشتم ، بهش گفتم: تو بچه‌ی کوهی ، زمان جنگ و سختی به دنیا اومدی پس پسر قوی میشی.😎 ✅رادیو اعلام کرد ، عراق تا اون‌ور عقب رفته سر از پا نمی‌شناختم به علیمردان گفتم ، برگردیم روستا موقع برگشت چیزی رو که می‌دیدیم باور نمی‌کردیم انگار همه جا رو شخم زده بودن ، خاک تکه‌تکه شده بود.