💔شهید نخبهی مدافع حـرم مرتضی حسیـنپور(معروف به حسین قمی)
💔 در استان گیلان در نزدیگی لنگرود ، شهر کوچکیست بهنام #شلمان
محل تولد آقا مرتضی حسینپور ،
شهید نخبهی مدافع حرم
فرماندهی شهید حججی بود و
سردار سلیمانی خود در مراسم چهلم شهید حاضر شد و سخنرانی کرد.
💔به روایت همسـر شهید:
یکبار در حرم حضرت رقیه(س) بودیم. که همرزمان و دوستانش آن شعر معروف (منم باید برم ، آره برم سرم بره) رو میخواندند و سینه میزدند.
من ناراحت شدم و به مرتضی پیام دادم: بیا بیرون.گفت: چی شده؟؟گفتم: من نمیخوام تو این شعر رو بخونی!!!
گفت: نمیخوندم.ایستاده بودم کنار و داشتم میخندیدم.😂
💔گفتم: میخندیدی؟؟😳به چی؟؟🧐
میگفت: به دوستان
گفت:من نمیخوام سرم بره.من میخوام برم بیتالمقدس نماز بخونم.من میخوام برم آمریکا کار دارم.میخوام برم عربستان بجنگم.من میخوام انتقام بگیرم.من تا ریشهی اینها رو نسوزونم نمیرم.آرمانش بیتالمقدس بود و از بین بردن تکفیریها.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌀فـرنگیــس،زن قهـرمان ایـرانے🌀
📚قسمت:هفتم
🔸🔶برادرم ستار به خاطر #مین یک انگشتش قطع و بقیهی انگشتانش زخمیو تکه تکه شده بودن
تمام بدنش پر از ترکش بود.
🔸🔶در اصل #مین ما رو بیچاره کرد،نه هواپیما
هر چه هشدار میدادن ، فایده نداشت
بچهها برای بازی میرفتن و گرفتار #مین میشدن
#جنگبینماومینتازهشروعشدهبود.
🔸🔶بمباران💥 گورسفید ادامه داشت تا اینکه دوباره آواره ی کوه 🏔شدیم
خوشحال بودم تو اسلامآباد خونهای توی کوه دارم
رحمان رو بغل کردم و به اونجا رفتیم.
🔸🔶یکروز علیمردان با ناراحتی😔 اومد و گفت: برادم #جمعه روی مین رفتوشهید شد.اون فقط ۱۶ ساله بود
رفت به پدرم تو نگهداری گوسفند کمک کنه که رفت روی #مین
🔸🔶مین روی مین ، هر روز یک نفر روی مین میرفت.
مرداد۶۳ خبر آوردن برادرم #جبار ، مین توی دستش منفجر شده و یک دست چپش از آرنج قطع شده ، اون موقع #جبار فقط ۱۰ ساله بود.
دندونهاش شکسته بود و تمام بدنش پر از ترکش بود ، سه شبو سه روز بهوش نیومد.
🔸🔶به روستا برگشتم.
همعروسم(جاری) ریحانه ، وقت زایمانش بود، گفتم: ماشین پیدا کنین باید ببریمش شهر
مینیبوس🚌 همسایه رو آوردن، همزمان بمباران 💥هوایی هم شروع شد.
🔸🔶به ریحان گفتم: بدو!!!!!! هواپیماهای🛫 عراقی بالای سرماست
غیرت داشته باش!!!! از درد داد میزد
وسط مینیبوس🚌 درازش دادم ، دردش زیاد شد ، فهمیدم وقت زایمانشه!!!!
🔸🔶همه رو از ماشین پیاده کردم فقط زنهمسایه برای کمک موند!!!
کمی آب به صورتش زدم ، هواپیماها از بالا رد میشدن ، انگار طبل تو دل من میکوبیدن.
🔸🔶بچه رو به هر سختیکه بود به دنیا آوردیم ، همهجا تاریک بود😰
چشم چشم رو نمیدید ، با یه کارد میوهخوری ناف بچه رو بریدم🙃
بچه پسر بود اون جیغ میکشید و هواپیماها از بالا بمباران💥 میکردن.
🔸🔶توی روستا امن نبود ، هواپیما دوباره برمیگشت ، مجبور شدیم بریم کوه
بیچاره #ریحان ، تازه زایمان کردهبود
مجبورش کردیم از کوه🏔 بالا بره......
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰 #سیره_شهدا | #بخشندگی
🌟تیکه کلامش این بود: خدا بزرگه میرسونه...
یه نیسان داشت که با اون روزیشو در می آورد پشتِ دخلِ نان بربری هم می رفت تا اگه مستمندی رو میشناسه نان مجانی بهش بده...
عجیب دست و دلباز بود و اگه مستمندی رو می دید هر چی داشت بهش می بخشید، فکر نمی کرد شاید یه ساعت بعد خودش بهش نیاز پیدا کنه
گاهی یه روز کلی با نیسانش کار می کرد اما روز بعد پول بنزینشو از من میگرفت!!
ته و توی کارشو درمی آوردم می فهمیدم کل پولو بخشیده...
🌷شهید مجید قربانخانی🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
ترس و دلهره «صدام» در چند متری اسارت
▪️اسیر شدم، مرا بکشید!
🔹«حسین کامل مجید» داماد صدام در خاطراتش از عملیات فتحالمبین مینویسد: «رنگ از چهره صدام پریده و بسیار نگران بود. به ما نگاه کرد و گفت: اگر اسیر شدیم، من و خودتان را بکشید!»
🔹«عبد حمید محمودالخطاب» رئیس دفتر صدام: در عملیات فتح مبین، نیروهای ایرانی به استقرار سپاه چهارم رسیدند. صدام هم در همین منطقه بود. او با خشم و غضب گفت: «اگر ایرانیها مرا پیدا کنند، میدانید چه میشود؟»
🔹او در حالی که به تانکهای ما که در آتش میسوخت، نگاه میکرد، دائم زیر لب میگفت: لعنت بر آنها؛ ما را در ورطه جنگ گرفتار کردند. من میدانستم که منظورش آمریکا، رهبران عربستان و کویت هستند.
🔹آن روز ما برای چند ساعتی در محاصره بودیم؛ اما ناگهان یک دستگاه خودرو را که افراد مجروح بود، پیدا کردیم. افراد زخمی را بیرون کشیده، خودمان سوار شدیم. رئیس جمهور وقتی سر جایش نشست، گفت: زخمیها مداوا خواهند شد؛ اما اگر ما اسیر ایرانیها بشویم، چه باید بکنیم؟!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✨ب مثل بابا ...
به قدقواره های کوچیک مان نگاه نکنید
بابا یک خانه را به ما سپرد رفت...
اما...
گفتید همه این فداکاری ها برای پول هست...
تمام دنیا را میدهم به شما آغوش بابای من را پس بدهید...
لبخند بابایم را برگردانید به من...
تکلم گفتن ب بابا بابا را تا بگوییم بابا ذوق میکرد به من برگردانید.
همه دنیا ثروت هایش مال شما...
شما فقط بابای من را برگردانید .
🌷شهید مصطفی رفیع زاده درگیری با سارقین مسلح ماهشهر 1401/01/25
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi