دل نوشته تکان دهنده از شهید نوجوان
"مهدی زاده"🌷🥀
میخواستم بزرگ بشم
درس بخونم و مهندس بشم
خاکو آباد کنم
زن بگیرم
مادر و پدر مو ببرم کربلا
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک ، تو راه مدرسه با هم حرف بزنیم...
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خب نشد
باید میرفتم از مادرم ، پدرم ، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم !!
رفتم که
دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگر رو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
الان اوضاع چطوره؟؟؟
تخریب چی نوجوان شهید کاظم مهدیزاده🌷
شهادت: عملیات کربلای ۱ ـ مهران
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌀فـرنگیــس،زن قهـرمان ایـرانے🌀
📚قسمت:هشتم
🍃 بیچاره ریحانه 😔که تازه زایمان کرده بود رو مجبور کردیم از کوه ⛰بالا بره
فقط چایی براش دَم کردم ، نای حرف زدن نداشت☹️
حالا مجبور بود با بچهی کوچیکش روی سنگها بخوابه!!!
🍃 یه بار تو بمباران هوایی💥 توی روستا صحنهای رو دیدم که هیچوقت فراموش نمیکنم😰
اونموقع بچهی دومم رو باردار بودم
دختر بچهای رو دیدم که جلوتر از من بدون سَر میدوید!!!!!!
ترکش بمب💥 به گردنش خورده بود و سَرش پریده بود.
🍃 خون از محل سَرش فواره میزد
مادرش در حالیکه جیغ میزد اون رو بدون سَر تو بغل گرفت و همونجاجان داد
صحنهای رو که دیدم باور نمیکردم؟؟!!!😨
مگه آدم بدون سَر میشه؟؟؟!!!😱
🍃 دخترم #سهیلا هم در همان خانهی کوه سنگی در اسلامآباد به دنیا آمد.
🍃 تو روستا خواهرم #سیما که میخواست برای پدرم تو صحرا غذا ببره روی #مین نشست و منفجر شد
همراهش تا بیمارستان رفتم.
دکتر گفت: گوشت تنش کنده شده و آنقدر ترکش ریزودُرُشت در بدنش هست که بدنش به سیاهی میزد.
🍃 ۲ ساعت فقط بخیه زدن دکتر طول کشید.#سیما آنقدر از درد🤕 ، دست منو گاز گرفت که جای دندوناش سیاه شده بود.
اون رو به بیمارستانی تو اسلامآباد بردیم تا عملش کنن
بعد از عمل دکتر یه شیشه پُر از ترکش به ما داد.😬
🍃 رزمندهها تو روستا کنار رودخونه🌊 یه پناهگاه برای ما دُرُست کردن تا اگه بمباران💥 شیمایی زدن خودمون رو سریع تو آب رودخونه بندازیم و شستشو بدیم.
🍃هواپیماها طوری بمباران💥 میکردن که یک نفر هم زنده نمونه ولی پناهگاه باعث میشد ما زنده بمونیم.
🍃 تو روستای ما یه #ننهکوکب بود که موقع بمباران💥 روی سنگ ، پشت در خونش مینشست و توی پناهگاه نمیومد و به ما میخندید😂
بهش میگفتیم تو چرا نمیای؟؟؟!!!😳
میگفت: این خلبان عراقی رفیق پسرمه
گفته: ما با تو کاری نداریم با اونهایی که پناهگاه میرن کار داریم😅
طوری بمباران💥 رو مسخره میکرد که ما دلمون قرص میشد.😎
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
تویمدتۍکہعراقبود
وقتیمیخواستبہکربلابره
رویصورتشچفیہمیانداخت
ومیگفت:
اگربہنامحرمنگاهکنی؛راهشھادتبستہمیشہ...
#شھیدهادیذوالفقاری🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نامهای که زندگی رهبری را تغییر داد!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻ما را به جرم عشق مواخذه میکنند گویاکه نمیدانند عشق گناه نیست اما کدام عشق؟!
حکایت دلدادگی وصیتنامه شهید ناصر الدین باغانی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرات_شهدا
🌟پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود، یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم، زل زد تو چشم هایم، نگاهش دلم را لرزاند گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟ گفتم: مادر نرو سوریه عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها ڪه چادرت رو می ڪشدی سرت و دست ما پنج تا رو میگرفتی و میڪشوندی تو هیئت و مسجد، در روضه ضجه میزدی و میگفتی: ڪاش ڪربلا بودیم یاریات میڪردیم، یادته؟ بلند بلند داد میزدی ڪه خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم، بفرما الان وقت عمل شده گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه ڪنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون، مگه هیچ ڪدام از اونایی ڪه زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن، آنقدر گفت و گفت تا راضیام ڪرد.
💬راوی: مادر شهید
🌷شهید مدافعحرمحاج عبدالله باقری🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
رمضان، به پیچِ نهایی اش، نزدیک می شود....
و لحظه های قدر از راه می رسند...
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ایم، ...
️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...
اما...
مهربانی یکساله تو را که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود...
سالهاست که رسمِ میانِ من و تو، همین بوده است... ؛
من... یکسال را خراب کرده ام...
و تو... سال بعد را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...
چه رازی است میان تو و اسمِ "رحمانت"...
که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟
️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم به راهِ لیلةالقدرت نشسته ام....
اما یقین دارم... ؛
که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای...
️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم....
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....
اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت خالی مکن...
من بدون تو یعنی...؛ تماااام
تو..تنها ثروت قابل شمارش منی خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام....
رحمان... مگر جز مهر ... می داند...؟
+لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده....
یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
خدایا به من صبر و آرامشی از جنس خودت عطا کن ...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi