تویمدتۍکہعراقبود
وقتیمیخواستبہکربلابره
رویصورتشچفیہمیانداخت
ومیگفت:
اگربہنامحرمنگاهکنی؛راهشھادتبستہمیشہ...
#شھیدهادیذوالفقاری🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نامهای که زندگی رهبری را تغییر داد!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻ما را به جرم عشق مواخذه میکنند گویاکه نمیدانند عشق گناه نیست اما کدام عشق؟!
حکایت دلدادگی وصیتنامه شهید ناصر الدین باغانی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرات_شهدا
🌟پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود، یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم، زل زد تو چشم هایم، نگاهش دلم را لرزاند گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟ گفتم: مادر نرو سوریه عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها ڪه چادرت رو می ڪشدی سرت و دست ما پنج تا رو میگرفتی و میڪشوندی تو هیئت و مسجد، در روضه ضجه میزدی و میگفتی: ڪاش ڪربلا بودیم یاریات میڪردیم، یادته؟ بلند بلند داد میزدی ڪه خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم، بفرما الان وقت عمل شده گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه ڪنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون، مگه هیچ ڪدام از اونایی ڪه زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن، آنقدر گفت و گفت تا راضیام ڪرد.
💬راوی: مادر شهید
🌷شهید مدافعحرمحاج عبدالله باقری🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
رمضان، به پیچِ نهایی اش، نزدیک می شود....
و لحظه های قدر از راه می رسند...
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ایم، ...
️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...
اما...
مهربانی یکساله تو را که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود...
سالهاست که رسمِ میانِ من و تو، همین بوده است... ؛
من... یکسال را خراب کرده ام...
و تو... سال بعد را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...
چه رازی است میان تو و اسمِ "رحمانت"...
که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟
️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم به راهِ لیلةالقدرت نشسته ام....
اما یقین دارم... ؛
که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای...
️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم....
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....
اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت خالی مکن...
من بدون تو یعنی...؛ تماااام
تو..تنها ثروت قابل شمارش منی خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام....
رحمان... مگر جز مهر ... می داند...؟
+لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده....
یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
خدایا به من صبر و آرامشی از جنس خودت عطا کن ...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌀فـرنگیــس،زن قهـرمان ایـرانے🌀
📚قسمت:نهم
🌸🌼 بالاخره قطعنامه صلح امضا شد.
تیرماه ۶۷ همه با خیال راحت رفتیم پیِ زندگیمون🙂
از جهاد وام گرفتم و طلاهام رو فروختم و باهاش رفتم گاو🐄 و گوسفند خریدم.
🌸🌼 ولی دوباره صدای توپ و گلوله💥 شنیدیم. دیدیم حتی نظامیها هم دارن فرار میکنن.گفتن: عراقیها با منافقین حمله کردن به هیچکس رحم نمیکنن ، همه فرار کنین(عملیات مرصاد)
🌸🌼صحرای محشری شده بود😱
مردم مثل موروملخ فرار میکردن
سهیلا رو بغل کروم و دست رحمان رو گرفتم و همراه مردم دویدم
یه تراکتور پُر از مردم داشت میرفت دید بچههام گریه😭 میکنن دلش سوخت ما رو هم سوار کرد.
🌸🌼 بچهها رو تو یکی از روستاهای بعد از گیلانغرب دست فامیل گذاشتم و با شوهرم برگشتم
هرچی علیمردان اصرار کرد که نریم خطرناکه ، قبول نکردم .گفتم: عجله کردم برای بچهها لباس نگرفتم به گاو🐄 و گوسفندها هم باید غذا بدم.
🌸🌼 راه رو بلد بودم از کوهها🏔 و تپهها رفتیم تا رسیدیم خونه
یه گونی گرفتم لباس و مدارک و پول داخلش گذاشتم
جلوی گاو 🐄و گوسفندها علف ریختم
دست کشیدمشون و گفتم: من باز برمیگردم
علیمردان میگفت: نصفهشبی داری با گوساله درد دل میکنی!!!بیا بریم خطرناکه!!!!
🌸🌼وقتی برگشتم خواهرم سهیلا و لیلا گفتن: #فرنگیس گاو و گوسالههات زندهاند؟؟؟
با شوخی گفتم : اگه مال من هستن باید زرنگ باشن و خودشون رو نجات بدن😎
یکی از زنهای فامیل گفت: #اگهگاووگوسفندهاتهممثلتوباشن ، #نسلعراقیهارونابودمیکنن.😂
🍃 رزمندهها تو روستا کنار رودخونه🌊 یه پناهگاه برای ما دُرُست کردن تا اگه بمباران💥 شیمایی زدن خودمون رو سریع تو آب رودخونه بندازیم و شستشو بدیم.
🍃هواپیماها طوری بمباران💥 میکردن که یک نفر هم زنده نمونه ولی پناهگاه باعث میشد ما زنده بمونیم.
🍃 تو روستای ما یه #ننهکوکب بود که موقع بمباران💥 روی سنگ ، پشت در خونش مینشست و توی پناهگاه نمیومد و به ما میخندید😂
بهش میگفتیم تو چرا نمیای؟؟؟!!!😳
میگفت: این خلبان عراقی رفیق پسرمه
گفته: ما با تو کاری نداریم با اونهایی که پناهگاه میرن کار داریم😅
طوری بمباران💥 رو مسخره میکرد که ما دلمون قرص میشد.😎
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🥀 به جز از علی (ع) نباشد
🖤به جهان گره گشایی
🥀طلب مدد از او کــن
🖤چو رسد غم و بلایـــی
🥀چو به کارخویش مانی
🖤در رحمت علی(ع) زن
🥀به جز او به زخم دلها
🖤ننهد کسی دوایــــی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
3.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری 📲
حیدر حیدر🖤🥀
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi