eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️ خواستـــــگاری با چشـــــم‌های آبے ♦️ ♦️بر گرفته از کتاب گلستـــــان یــــازدهـــم♦️ 🔲 خـاطـــرات هـمســـر ســـردار شـهیـــد 🔲 قسمت: 5⃣ 💢 گفتم: علی‌آقا!!!! شنیدم شما از توی زندانیا ، جرم‌بالاییها و اعدامیها رو می‌برید جبهه و اونقدر روشون کار می‌کنید که یه آدم دیگه‌ای میشن.پرسیدم: این آدم‌ها خطرناک نیستن؟؟تا به حال مشکلی براتون پیش نیاوردن؟؟؟ علی‌آقا با اطمینان گفتن: نه!!!!اصلا و ابدا. من به نیروهام همیشه میگم : اخلاق حرف اول رو میزنه.اگه ما روی اخلاقیات کار کنیم ، جامعه‌ی ایده‌آلی داریم.ما باید وارد قلب و دل مردم جامعه بشیم تا مملکت تو مسیر الهی قرار بگیره.امام(ره) فرمودند: . اگه ما پیرو امامیم باید عامل به حرف‌هاش باشیم. 💢 علی‌آقا رفت منطقه و بعد یه ماه برگشت. صبح زود اومد در خونمون.هر کاری کردیم داخل نیومد.یه روزه اومده‌بود.می‌خواست برگرده منطقه.برای اولین‌بار پیشش بغض کردن و گریه‌ام گرفت.دستم و رو گرفت و گفت: به همین زودی قرارمون یادت رفته.نگفتم: دلم می‌خواد صبور و مقاوم باشی؟؟شاید این‌بار من برنگردم.دوست ندارم از خودت ضعف نشون بدی.با هق‌هق گریه خداحافظی کردم.عید قربان سال۱۳۶۵ قرار شد عروسی کنیم. مادرم از طرفی مشغول کمک‌رسانی به جبهه‌ها بود و از طرفی مشغول تهیه‌ی جهیزیه‌ام.ما همه‌ی تدارکان رو آماده کردیم برای عروسی ولی خونواده‌ی چیت‌سازیان اومدن و اطلاع دادن یکی از فامیل‌های ما فوت کرده ، شما عروسی‌تون رو بگیرید ولی ما نمی‌گیریم. 💢 مراسم ما جشنی ساده و بی‌سروصدا بود. البته ، با یک صندلی مخصوص عروس بدون داماد.وقتی اومدن دنبال عروس ، توی کوچه ، جلوی ماشین ، بابا دست علی‌آقا رو گرفت و گذاشت تو دست من و گفت: علی‌آقا من فرشته رو به تو می‌سپارم.جان تو و جانِ دختر من. علی‌آقا گفت: به خدا بسپارید حاج‌آقا!!!! صدای علی‌آقا رو شنیدم که گفت: امیدوارم داماد لایقی براتون باشم و برای زهراخانم همسر خوبی. بابا گفت: البته که هستی. به خدا قسم اگه دخترم یه شب با یه مرد زندگی کنه.صد برابر بهتر از اینه که یه عمر با یه نامرد زندگی کنه. 💢 چند روز بعد از عروسی‌مون ، یه روز علی‌آقا یاالله‌گویان با یکی از دوستاش ، برای ناهار اومد .با اوقات تلخی گفتم: شما که می‌خواستی مهمون بیاری،کاشکی بهم خبر می‌دادی. خندید و گفت: یه نفر مهمون که خبر دادن نمی‌خواد.یعنی یه لقمه نون و پنیر نیست ما بخوریم........ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز هم شیرِ مـادران تأثیر ڪرد بچہ ها دارند از بازار مےخرند عده اے دم مےدهند و عده اے دم مےزنند هم این وسط دارند از دم مےخرند هرکه_را_مےنگرم_شورمحرم_دارد 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
شب بود، زیر چادر نشسته بودیم، حرف ازدواج شد، همه به هم تعارف می‌كردند، هركس سعی میكرد دیگری را جلو بیندازد. یكی‌ از برادران گفت: «ننه من قاعده‌‌ای دارد، می‌گوید هر وقت پایت از لحاف آمد بیرون، موقع زن گرفتن است!» وقتی این حرف را میزد «علی‌ پروینی» فرمانده دسته خوابیده بود و اتفاقاً پایش از زیر پتو بیرون افتاده بود همه خندیدم و یك‌ صدا گفتیم: «با این حساب وقت ازدواجِ برادر پروینی است» :). 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«برف بی‌صدا می‌بارد» یک سریال جالب و حزب اللهی ای کاش باز هم مثل برف بی‌صدا می بارد تولید بشه، چون در این سریال👇 ۱.شخصیت‌های مثبت و خوب فیلم یا چادری و محجبه هستند، یا مانند احمد، یک بسیجیِ ریشویِ انقلابی هستند و از بچه‌های جنگ👈 این خود به خود در ذهن مخاطب تاثیر عمیق می زاره ۲.هدف اصلی داستان این است که بگوید👈 هر کس از خانواده جدا شود و در مقابل آن قرار گیرد، ضربه سنگینی می خورد❌ ۳..داستانش درباره یک خواهری هست که به یک مرد غریبه اعتماد می‌کنه و به حرف شخصیت‌های مثبت گوش نمی ده و به همین دلیل ضربه می‌خوره. ۴. فیلم در حال هوای جنگ و رحلت امام و... هست و در حاشیه داستان اصلی به تحولات این دوران مهم می‌پردازه. شبکه سه سیما با این سریال یک بار دیگر «حزب اللهی» بودن خود را نشان داد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️خـواستـــگـاری بـا چشـــم‌هاے آبــی♦️ ♦️بر گرفته از کتاب گـلســتان یـــازدهـــم ♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســـردار شــهیـــد 🔲 قسمت : 6⃣ 💢 با جواب علی‌آقا خلع سلاح شدم.به شوخی گفت: حالا چی پختی؟؟ چه بو و برنگی راه انداختی ؟؟ گُلُم گفتم: پلو و کباب تابه‌ای نفس عمیقی کشید و گفت: به‌به!! والله زن خوب نعمته.هر کی نداره باخته. یک هفته از زندگی مشترکمون می‌گذشت.یک روز صبح علی‌آقا بعد از نماز صبح گفت: زهراخانم! من امروز باید برم.ساکم کجاست؟؟ با تعجب پرسیدم: کجا؟؟ خندید و گفت: خونه‌ی عمو شجاع.خُب گُلُم منطقه.من به جز جبهه کجا رو دارم برم.با دلخوری نگاش کردم و گفتم: نمیشه نری؟؟؟گفت: نه!!! دشمن نامردی کرده.ساکش رو بستم و کمی میوه و تنقلات هم براش گذاشتم. گفت: اینجاست که فرق آدم مجرد و متاهل معلوم میشه.نمردیم و ساک ما هم پر از کمک‌های مردمی شد. اشک تو چشم‌های هر دوی ما بازی می‌کرد.صداش بغض داشت ، گفت: گُلُم ، مواظب خودت باش.حلالم کن. خیلی سریع از پله‌ها رفت پایین و گفت: گُلُم ، من رفتم.خداحافظ. 💢 بعد از چهار روز در کمال ناباوری دیدم علی‌آقا برگشته.کنار در ساکش رو دستم داد و گفت: کمک‌های مردمی تمام شده. گفتم: نوش جون!!!یک روزه اومد که برگرده.یه مدت بعد از رفتن علی‌آقا منصوره‌خانم (مادرشوهرم) اومد خونمون.متوجه شد از دیدنش هول کردم.گفت: چیزی نیست فرشته‌جان!!! ما می‌خوایم بریم تهران به مریم سر بزنیم اومدیم تو رَم با خودمون ببریم.برادرشوهرم حاج‌صادق که دورتر ایستاده بود گفت: راستش فرشته‌خانم علی‌آقا مجروح شده.خواستیم تنهایی بریم.گفتیم: فردا خبردار بشی از ما ناراحت میشی. یکی از دوستای علی‌آقا به نام حسن‌آقای فرزان هم با ما میان. که خیلی مدیون علی‌آقاست و علی‌آقا هم اون رو خیلی دوست داره.ظاهرا ماجرا از این قرار بوده ، که وقتی علی‌آقا خبر شهادت آقای فرزان رو می‌شنوه میره معراج‌الشهدا برای وداع.تو سردخونه می‌بینه پلاستیکی که روش کشیدن ، بخار زده.بالفور جنازه رو میندازه رو دوشش و میبره درمانگاه.این طوری آقای فرزان دوباره زنده میشه. 💢 تا پام رو داخل بیمارستان گذاشتم.بغضم ترکید و گریه‌ام شروع شد.علی‌آقا با چشم‌های آبی و مهربونش نگاهم کرد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا