eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️خـواستـــگـاری بـا چشـــم‌هاے آبــی♦️ ♦️♦️گـلســــتان یــــازدهــــم ♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســـردار شــهیـــد 🔲 قسمت : 6⃣ 💢 با جواب علی‌آقا خلع سلاح شدم.به شوخی گفت: حالا چی پختی؟؟ چه بو و برنگی راه انداختی ؟؟ گُلُم گفتم: پلو و کباب تابه‌ای نفس عمیقی کشید و گفت: به‌به!! والله زن خوب نعمته.هر کی نداره باخته. یک هفته از زندگی مشترکمون می‌گذشت.یک روز صبح علی‌آقا بعد از نماز صبح گفت: زهراخانم! من امروز باید برم.ساکم کجاست؟؟ با تعجب پرسیدم: کجا؟؟ خندید و گفت: خونه‌ی عمو شجاع.خُب گُلُم منطقه.من به جز جبهه کجا رو دارم برم.با دلخوری نگاش کردم و گفتم: نمیشه نری؟؟؟گفت: نه!!! دشمن نامردی کرده.ساکش رو بستم و کمی میوه و تنقلات هم براش گذاشتم. گفت: اینجاست که فرق آدم مجرد و متاهل معلوم میشه.نمردیم و ساک ما هم پر از کمک‌های مردمی شد. اشک تو چشم‌های هر دوی ما بازی می‌کرد.صداش بغض داشت ، گفت: گُلُم ، مواظب خودت باش.حلالم کن. خیلی سریع از پله‌ها رفت پایین و گفت: گُلُم ، من رفتم.خداحافظ. 💢 بعد از چهار روز در کمال ناباوری دیدم علی‌آقا برگشته.کنار در ساکش رو دستم داد و گفت: کمک‌های مردمی تمام شده. گفتم: نوش جون!!!یک روزه اومد که برگرده.یه مدت بعد از رفتن علی‌آقا منصوره‌خانم (مادرشوهرم) اومد خونمون.متوجه شد از دیدنش هول کردم.گفت: چیزی نیست فرشته‌جان!!! ما می‌خوایم بریم تهران به مریم سر بزنیم اومدیم تو رَم با خودمون ببریم.برادرشوهرم حاج‌صادق که دورتر ایستاده بود گفت: راستش فرشته‌خانم علی‌آقا مجروح شده.خواستیم تنهایی بریم.گفتیم: فردا خبردار بشی از ما ناراحت میشی. یکی از دوستای علی‌آقا به نام حسن‌آقای فرزان هم با ما میان. که خیلی مدیون علی‌آقاست و علی‌آقا هم اون رو خیلی دوست داره.ظاهرا ماجرا از این قرار بوده ، که وقتی علی‌آقا خبر شهادت آقای فرزان رو می‌شنوه میره معراج‌الشهدا برای وداع.تو سردخونه می‌بینه پلاستیکی که روش کشیدن ، بخار زده.بالفور جنازه رو میندازه رو دوشش و میبره درمانگاه.این طوری آقای فرزان دوباره زنده میشه. 💢 تا پام رو داخل بیمارستان گذاشتم.بغضم ترکید و گریه‌ام شروع شد.علی‌آقا با چشم‌های آبی و مهربونش نگاهم کرد. @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️خـواستـــگـاری بـا چشـــم‌هاے آبــی♦️ ♦️بر گرفته از کتاب گـلســتان یـــازدهـــم ♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســـردار شــهیـــد 🔲 قسمت : 6⃣ 💢 با جواب علی‌آقا خلع سلاح شدم.به شوخی گفت: حالا چی پختی؟؟ چه بو و برنگی راه انداختی ؟؟ گُلُم گفتم: پلو و کباب تابه‌ای نفس عمیقی کشید و گفت: به‌به!! والله زن خوب نعمته.هر کی نداره باخته. یک هفته از زندگی مشترکمون می‌گذشت.یک روز صبح علی‌آقا بعد از نماز صبح گفت: زهراخانم! من امروز باید برم.ساکم کجاست؟؟ با تعجب پرسیدم: کجا؟؟ خندید و گفت: خونه‌ی عمو شجاع.خُب گُلُم منطقه.من به جز جبهه کجا رو دارم برم.با دلخوری نگاش کردم و گفتم: نمیشه نری؟؟؟گفت: نه!!! دشمن نامردی کرده.ساکش رو بستم و کمی میوه و تنقلات هم براش گذاشتم. گفت: اینجاست که فرق آدم مجرد و متاهل معلوم میشه.نمردیم و ساک ما هم پر از کمک‌های مردمی شد. اشک تو چشم‌های هر دوی ما بازی می‌کرد.صداش بغض داشت ، گفت: گُلُم ، مواظب خودت باش.حلالم کن. خیلی سریع از پله‌ها رفت پایین و گفت: گُلُم ، من رفتم.خداحافظ. 💢 بعد از چهار روز در کمال ناباوری دیدم علی‌آقا برگشته.کنار در ساکش رو دستم داد و گفت: کمک‌های مردمی تمام شده. گفتم: نوش جون!!!یک روزه اومد که برگرده.یه مدت بعد از رفتن علی‌آقا منصوره‌خانم (مادرشوهرم) اومد خونمون.متوجه شد از دیدنش هول کردم.گفت: چیزی نیست فرشته‌جان!!! ما می‌خوایم بریم تهران به مریم سر بزنیم اومدیم تو رَم با خودمون ببریم.برادرشوهرم حاج‌صادق که دورتر ایستاده بود گفت: راستش فرشته‌خانم علی‌آقا مجروح شده.خواستیم تنهایی بریم.گفتیم: فردا خبردار بشی از ما ناراحت میشی. یکی از دوستای علی‌آقا به نام حسن‌آقای فرزان هم با ما میان. که خیلی مدیون علی‌آقاست و علی‌آقا هم اون رو خیلی دوست داره.ظاهرا ماجرا از این قرار بوده ، که وقتی علی‌آقا خبر شهادت آقای فرزان رو می‌شنوه میره معراج‌الشهدا برای وداع.تو سردخونه می‌بینه پلاستیکی که روش کشیدن ، بخار زده.بالفور جنازه رو میندازه رو دوشش و میبره درمانگاه.این طوری آقای فرزان دوباره زنده میشه. 💢 تا پام رو داخل بیمارستان گذاشتم.بغضم ترکید و گریه‌ام شروع شد.علی‌آقا با چشم‌های آبی و مهربونش نگاهم کرد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi