هم اکنون معراج شهدای مشهد🥀
شهید عبدالله اسکندری🌹
اعزامی از استان فارس
محل شهادت : حلب
تاریخ شهادت : ۱ خرداد ۱۳۹۳
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شهید حاج رحیم کابلی ⚘️
اعزامی از بهشهر
محل شهادت : خانطومان
تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شهید مصطفی تاش موسی🌷
اعزامی از رامسر
محل شهادت : حلب
تاریخ شهادت : ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شهید حجت الاسلام محمدامین کریمیان🌺
اعزامی از بابلسر
محل شهادت: حلب
تاریخ شهادت: ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
♦️خـواسـتگـارے بـا چـشـمهـاے آبے♦️
♦️بر گرفته از کتاب گـلستــان یــازدهــم ♦️
🔲خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد #عـلےچـیــتســازیــان
🔲 قسمت : 1⃣1⃣
💢 فروردین تموم شدهبود و اردیبهشتماه با گرما از راه رسید.از صبح تا شب کولر قارقار میکرد.اما زورش به جایی نمیرسی.هوا دمکرده و خفه بود.مزاجم بهم ریخته بود و چیزی جز آب نمیتونستم بخورم.علیآقا تا حال و روز من رو دید گفت: جمع کنیم بریم همدان.هرچی من بیشتر برای موندن اصرار میکردم.علیآقا بیشتر به رفتن پافشاری میکرد.وسایل رو توی چندتا کارتن بستهبندی کردیم و گذاشتیم توی ماشین و همینجوری که اومدیم بر گشتیم.اون روز موشک باران و بمباران دزفول به اوج خودش رسیدهبود.علیآقا پاش رو روی گاز گذاشت و به سرعت ما رو از مهلکه دور کرد.
💢 علیآقا به جبهه برگشت.اوضاع من خوب نبود به اصرار منصورهخانم(مادرشوهرم) به دکتر رفتیم.مادرم وقتی جواب آزمایشها رو پیش دکتر برد.با شنیدن خبر ذوق زده شد.شب من رو به خونهی خودشون برد تا من رو تقویت کنه.دلم میخواست زودتر از همه خبر رو به علیآقا بگم.زنگ که زد با خوشحالی گفتم: علیجان!!!داری بابا میشی.علیآقا هیجانزده شد.گفت: خیره!!!مبارکه ، فرشته!!!
حال من روز به روز بدتر میشد.دکتر و دارو هم افاقه نمیکرد.
💢 چهارم تیرماه ۱۳۶۶ خبر آوردن که آقا امیر ( برادر علیآقا) به شهادت رسیده.شوکه شدهبودم.از شدت ناراحتی حالم بهم خورد دویدم سمت دستشویی.عُق میزدم و ناباورانه به امیر فکر میکردم.
دلم برای منصوره خانم میسوخت.با صدای بلند ناله میکرد. علیآقا آرومش میکرد و میگفت: مامان امیر مقام بالایی پیش خدا داره ، مقامش رو پایین نیارصبور باش.اینا همه امتحانه.برای چیزی که در راه خدا دادی گریه نکن.
اگه علیآقا نبود تا صبح همهمون پس میاُفتادیم.گاهی سر منصورهخانم رو در آغوش میگرفت و براش حرف میزد.گاهی هم کنار آقا ناصر مینشست و سر روی شونهاش میگذاشت و دلداریش میداد.اما تا پیش من میومد درد دلش شروع میشد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi