eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حاج رحیم کابلی ⚘️ اعزامی از بهشهر محل شهادت : خانطومان تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مصطفی تاش موسی🌷 اعزامی از رامسر محل شهادت : حلب تاریخ شهادت : ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
شهید حجت الاسلام محمدامین کریمیان🌺 اعزامی از بابلسر محل شهادت: حلب تاریخ شهادت: ۱۵ خرداد ۱۳۹۳ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توصیه شهید علی‌آقا ماهانی: اگر معنویت می‌خواهید، دست به دامن امام حسین(ع) بشوید...
♦️خـواسـتگـارے بـا چـشـم‌هـاے آبے♦️ ♦️بر گرفته از کتاب گـلستــان یــازدهــم ♦️ 🔲خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 قسمت : 1⃣1⃣ 💢 فروردین تموم شده‌بود و اردیبهشت‌ماه با گرما از راه رسید.از صبح تا شب کولر قارقار می‌کرد.اما زورش به جایی نمی‌رسی.هوا دم‌کرده و خفه بود.مزاجم بهم ریخته بود و چیزی جز آب نمی‌تونستم بخورم.علی‌آقا تا حال و روز من رو دید گفت: جمع کنیم بریم همدان.هرچی من بیشتر برای موندن اصرار می‌کردم.علی‌آقا بیشتر به رفتن پافشاری می‌کرد.وسایل رو توی چندتا کارتن بسته‌بندی کردیم و گذاشتیم توی ماشین و همین‌جوری که اومدیم بر گشتیم.اون روز موشک باران و بمباران دزفول به اوج خودش رسیده‌بود.علی‌آقا پاش رو روی گاز گذاشت و به سرعت ما رو از مهلکه دور کرد. 💢 علی‌آقا به جبهه برگشت.اوضاع من خوب نبود به اصرار منصوره‌خانم(مادرشوهرم) به دکتر رفتیم.مادرم وقتی جواب آزمایش‌ها رو پیش دکتر برد‌.با شنیدن خبر ذوق زده شد.شب من رو به خونه‌ی خودشون برد تا من رو تقویت کنه.دلم می‌خواست زودتر از همه خبر رو به علی‌آقا بگم.زنگ که زد با خوشحالی گفتم: علی‌جان!!!داری بابا میشی.علی‌آقا هیجان‌زده شد.گفت: خیره!!!مبارکه ، فرشته!!! حال من روز به روز بدتر میشد.دکتر و دارو هم افاقه نمی‌کرد. 💢 چهارم تیرماه ۱۳۶۶ خبر آوردن که آقا امیر ( برادر علی‌آقا) به شهادت رسیده.شوکه شده‌بودم.از شدت ناراحتی حالم بهم خورد دویدم سمت دستشویی.عُق میزدم و ناباورانه به امیر فکر می‌کردم. دلم برای منصوره خانم می‌سوخت.با صدای بلند ناله میکرد. علی‌آقا آرومش می‌کرد و می‌گفت: مامان امیر مقام بالایی پیش خدا داره‌ ، مقامش رو پایین نیار‌صبور باش.اینا همه امتحانه.برای چیزی که در راه خدا دادی گریه نکن. اگه علی‌آقا نبود تا صبح همه‌مون پس می‌اُفتادیم.گاهی سر منصوره‌خانم رو در آغوش می‌گرفت و براش حرف میزد.گاهی هم کنار آقا ناصر می‌نشست و سر روی شونه‌اش می‌گذاشت و دلداریش میداد.اما تا پیش من میومد درد دلش شروع میشد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️خـواسـتگــارے بـا چـشـم‌هـاے آبے ♦️ ♦️ بر گرفته از کتاب گـلستــان یــازدهــم ♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 قسمت : 2⃣1⃣ 💢 علی‌آقا می‌گفت: از اول جنگ تا به حال یه گردان از دوستام و رفیقام شهید شدن. اما هنوز من زنده‌ام.امیر تازه چهارماه بود که رفت جبهه.من هفت ساله توی جبهه‌ام . این انصاف نیست‌.من چیکار کردم که خدا من رو قبول نمیکنه و در عوض امیر رو به این زودی میبره.چرا امیر باید به این زودی شهید بشه و من هنوز زنده باشم. من گوش می‌کردم و بغض.گفتم: علی!!ناشکری نکن.به قول خودت راضی باش به رضای خدا. از وقتی که خبر شهادت امیرآقا رو شنیدم حالم بدتر شد.هنوز عُق میزدم.دویدم سمت دستشویی که علی‌آقا من رو دید ، گفت: چیه؟؟ تو هنوز خوب نشدی؟؟؟ می‌خوای به یکی از بچه‌ها بگم ببریمت بیمارستان؟؟؟ فکر نمی‌کردم علی‌آقا تو اون وضعیت حواسش به من باشه.چه برسه به اینکه من رو به بیمارستان بفرسته.گفتم: نه!!چیزی نیست ، الان خوب میشم. 💢 بعد مراسم تشیع جنازه‌ی امیر ، منزل علی‌آقاشون مجلس ختم بود.بوی غدا تا رفت زیر دماغم ، دلم زیر و رو شد.بعد از کلی عُق زدن ، مادرم دستم رو گرفت و من رو برد توی اتاق خواب.پنکه‌ای آورد.روبروم گذاشت و روشنش کرد.دکمه‌های مانتوی من رو باز کرد و چادر رو از روی سرم درآورد.چشم‌هام رو بستم.دلم می‌خواست بخوابم. علی‌آقا هراسون اومد توی اتاق.فرشته‌خانم ، گُلُم ، چی شده؟؟؟می‌خوای بریم بیمارستان؟؟ با چشم و ابرو اشاره کردم ، نه!!!گفت: ناهار خوردی؟؟؟مادر به جای من جواب داد.از بوی غذا حالش بهم خوره. علی‌آقا با ناراحتی گفت: 《این‌طوری که نمیشه گُلُم.باید بالاخره یه چیزی بخوری.چی می‌خوای برات بخرم؟؟ گفتم: فقط سیب گلاب دوست داشتم و می‌تونستم ، بخورم.سرم گیج رفت و اتاق دور سرم چرخید.تا اینکه آمبولانس خبر کردن و بهم سرم وصل کردن تا حالم کمی بهتر شد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا