{خاطراتشهیدمدافعحرمزکریاشیرے}
🔷 بــه روایـــت مــــادر شهیــد🔷
🔷قسمت:یازدهم🔷
🔸🔶تنها دلخوشی ما اون موقع به دنیا اومدن پسر #زکریا بود👼
۱۷ بهمن محمدصدرا به دنیا اومد
خواستم بچهرو بغل الهه بدم ، دیدم اونقدر گریه کرده که چشمهاش به زور باز میشه☹️
الهه تو بدترین شرایط و دردناکترین روزها بود.😢
🔸🔶موقع برگشت از بیمارستان همه به استقبال اومده بودن
ولی
اونی که باید باشه نبود🙃
همه یه گوشه گریه میکردن
به جای بوی اسپند ، بوی دلتنگی و بغض بود.
اونقدر اون لحظات سخت بود که دلم میخواست قالب تهی کنم و اون روز آخرین روز عمرم باشه.
🔸🔶چهارم اسفند تولد ۴ سالگی فاطمه بود.🎂
کلی تدارک براش دیدیم
کربلایی براش النگو گرفته بود
عمو و عمهها هم کلی براش عروسک و اسباب بازی گرفته بودن
ولی
فاطمه قبل از فوت کردن شمع ، عکس #زکریا رو میخواست🥀
هیچکدوم از هدیهها خوشحالش نکرد و جشن ما رو عزا کرد.💔
🔸🔶چهارشنبه سوری بود یکی از همسایهها اومد بهم گفت: #زکریا رو تو خواب دیده که میگه ، به مادرم بگو امروز ، روز سختیه ، طاقت بیاره
گفتم: خدا قراره چهارشنبه سوری با دل ما آتیش بازی کنه.😔
🔸🔶از سپاه زنگ زدن که ساک و وسایل #زکریا رو میخوان بیارن
وقتی چشمم به ساک #زکریا افتاد از هوش رفتم به زور آب قند کمی هوشیار شدم.🍂
🔸🔶چیزی که دل ما رو آتیش زد ، بشقاب و قاشق ، چنگالی بود که مخصوص #زکریا بود و داخل اون غذا میخورد.🍽
🔸🔶هر وقت سفره پهن میکردیم فاطمه اون بشقاب و قاشق رو میآورد
دوست نداشت کسی جای پدرش بشینه و یا به قاشق و بشقابش دست بزنه.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
کارهای نقاشی تبلیغات لشکر با او بود.
بارگاه امام حسین (ع) را کشید، خطاب به دوستش با اشاره به پرچم کنار گنبد گفت: حیف است، این پرچم باید قرمز خونی رنگ بشود!
هنوز جملهاش تمام نشده بود که ترکشی بزرگ به پیشانیاش بوسه زد و خون سرش بر بالای گنبد، درست در محل پرچم پاشیده شد.
#طلبه_شهید_محمدجواد_روزیطلب
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا🔰
✍به مناسبت سالروز شهادت
♦️شهید_رئیسعلی_دلواری
♦️تاریخ تولد : // // ۱٢۶۱
♦️تاریخ شهادت : ۱٢ /۶/ ۱٢٩۴
♦️محل شهادت : بوشهر
♦️مزار شهید : وادی السلام_عراق
🌹 مردی که امپراتوری بریتانیای کبیر حریفش نبود!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
|باید یادمان بماند سـختیِ سنگرهایِ
کمین را،
هور را،
نیـزارها را،
واخلاصِ رزمنـدها را..
تا مـبادا زمان از یادمان ببرد
مدیونِ چه کسـانی هستیم!|
#شهیدسیدمرتضیآوینی🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
{خاطراتشهیدمدافعحرمزکریاشیرے}
🔷بـه روایـــت مــــادر شهیــد🔷
🔷قسمت:دوازدهم🔷
💔❣یه بار امام جماعت محل به همراه مسئولین شهر به منزل ما اومدن
گفتن: یکی از دوستان سه شب در اعتکاف خواب #زکریا رو دیده که گفته: ...
💔❣برید به خونوادم بگید چرا شهادت من رو قبول نمیکنن؟؟؟!!
من برای چهارشنبه ۸ اردیبهشت یادبود گرفتم حتی مهمانها رو هم دعوت کردم.
💔❣با صحبتهایی که شد گفتم: باشه قبول یاد بود میگیریم ولی سنگ قبر نه!!!
امام جماعت محل گفت: حاج خانم!حضرت امالبنین دستش به مزار حضرت عباس نمیرسید.
نمادینتوی بقیع قبر دُرُست کرد و هر روز کنار این قبرها میرفت و براشون فاتحه و روضه میخوند.
💔❣گفتم: من کنیز امالبنین هستم
بالاخره راضی شدم که سنگ قبر نمادین برای #زکریا دُرُست کنن
به بچهها گفتم : روی سنگ قبرش عکس #زکریا رو هم بگذارید برای من که سواد ندارم میتونه آرومم کنه.
💔❣ ۲ سال از فراق #زکریا میگذشت
الهه برای اینکه حال و هوای بچهها عوض بشه مدام بین خونهی مادرش و خونهی خودمون در رفتوآمد بود
ولی
این هم فایدهای نداشت.
💔❣آب شدن بچههای #زکریا و عروسم رو جلوی چشمام میدیدم.
💔❣نمیتونستم دست روی دست بگذارم مجبور شدم این بار سنگین رو به تنهایی به دوش بگیرم
اول با یحیی صحبت کردم
نه دل داشتم الهه و بچهها رو اینطور ببینم
نه دل داشتم اونا از این خونه برن.
💔❣ به یحیی گفتم: الهه نه پدر داره ، نه برادر
بیا مردونگی کن.....
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi