eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
|باید یادمان بماند سـختیِ سنگرهایِ کمین را، هور را، نیـزارها را، واخلاصِ رزمنـدها را.. تا مـبادا زمان از یادمان ببرد مدیونِ چه کسـانی هستیم!| 🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{خاطرات‌‌شهیدمدافع‌حرم‌زکریاشیرے} 🔷بـه روایـــت مــــادر شهیــد🔷 🔷قسمت‌:دوازدهم🔷 💔❣یه بار امام جماعت محل به همراه مسئولین شهر به منزل ما اومدن گفتن: یکی از دوستان سه شب در اعتکاف خواب رو دیده که گفته: ... 💔❣برید به خونوادم بگید چرا شهادت من رو قبول نمی‌کنن؟؟؟!! من برای چهارشنبه ۸ اردیبهشت یادبود گرفتم حتی مهمان‌ها رو هم دعوت کردم. 💔❣با صحبت‌هایی که شد گفتم: باشه قبول یاد بود می‌گیریم ولی سنگ قبر نه!!! امام جماعت محل گفت: حاج خانم!حضرت ام‌البنین دستش به مزار حضرت عباس نمی‌رسید. نمادین‌توی بقیع قبر دُرُست کرد و هر روز کنار این قبرها می‌رفت و براشون فاتحه و روضه می‌خوند. 💔❣گفتم: من کنیز ام‌البنین هستم بالاخره راضی شدم که سنگ قبر نمادین برای دُرُست کنن به بچه‌ها گفتم : روی سنگ قبرش عکس رو هم بگذارید برای من که سواد ندارم می‌تونه آرومم کنه.
💔❣ ۲ سال از فراق می‌گذشت الهه برای اینکه حال و هوای بچه‌ها عوض بشه مدام بین خونه‌ی مادرش و خونه‌ی خودمون در رفت‌و‌آمد بود ولی این هم فایده‌ای نداشت. 💔❣آب شدن بچه‌های و عروسم رو جلوی چشمام می‌دیدم. 💔❣نمی‌تونستم دست روی دست بگذارم مجبور شدم این بار سنگین رو به تنهایی به دوش بگیرم اول با یحیی صحبت کردم نه دل داشتم الهه و بچه‌ها رو اینطور ببینم نه دل داشتم اونا از این خونه برن. 💔❣ به یحیی گفتم: الهه نه پدر داره ، نه برادر بیا مردونگی کن..... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرماندهان عراقی در پاسخ به صدام که پرسیده بود : چرا نمی توانیم وارد خرمشهر بشویم ؟! گفته بودند : جوان 27 ساله ای به نام جهان آرا مانع این کار می شود 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
‍ ⚘بسمہ رب الشهدا والصدیقین⚘ 🔰به مناسبت سالروز شهادت 🔰شهید_کمیل_صفری_تبار 🔰تاریخ تولد : ۹ خرداد ۱۳۶۷ 🔰تاریخ شهادت : ۱۳ شهریور ۱۳۹۰ 🔰مزار شهید : بابل ❇️در خرداد متولد شد، تا زودتر از تابستان به قلبِ خانواده گرما ببخشد... پسری متولدِ هشتمین روزِ خردادماه⚘ ❇️پدر عاشق چمران بود و جنگ های نامنظمش و دل سپرده به طنینِ روح نواز دعای کمیل در جبهه ها...پس نامش را در شناسنامه مصطفی گذاشتند و بر زبان خواندند کمیل❤️ ❇️خو گرفته با هیئت و اشک رشد کرد و بزرگ شد...دیپلم گرفت و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد اما چیزی از عشقش به دانشگاه_امام‌_حسین (ع) کم نشد. سرانجام در ماهِ دوم آموزشیِ سربازی جذب س.پاه شد. ❇️برای کمیل اما اینجا پایانِ راه نبود...حالا همه تلاشش رفتن به یگانِ ویژه صابرین بود. میخواست در بالاترین قله خدمت بایستد و جان فشانی کند. عضو صابرین شد و عاشقانه خدمت می‌کرد. ❇️آرزوی شهادت به دل داشت...در زیباترین لحظات زندگی اش هم شهادت را طلب می‌کرد🕊 ❇️خبر رسید گروهِ پژاک پا درون کشور گذاشته...یگانِ صابرین برای کوتاه کردن دستِ متجاوزان راهی غرب شدند. و در این میان کمیل و چندین تن از همرزمان آماده پرواز بودند...🕊 ❇️به تاسی از مادرِ_بی_نشان(س) تیر به پهلویش نشست و روح از تنش پر کشید. کمیل، مدافع وطن شد🇮🇷 ❇️امروز هم برای این وطن، مدافعانی سفید_پوش قد علم کرده اند تا حافظِ جانِ مردم سرزمینشان باشد👨‍⚕ شادے روحــش صلـــوات 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{خاطرات‌شهیدمدافع‌حرم‌زکریاشیرے} 🔷بــه روایـــت مـــادر شهیــد🔷 🔷قسمت‌:سیزدهم (آخرین قسمت)🔷 ❤️💚به یحیی گفتم: الهه نه پدر داره ، نه برادر ، با دو تا بچه حتما از پا در میاد بیا مردونگی کن خودت بار این زندگی رو بردار من الهه رو می‌شناسم می دونم شما با هم خوشبخت میشید. ❤️💚قبول این درخواست برای یحیی سخت بود چون نمی‌تونست خودش رو جای توی این زندگی ببینه. ❤️💚یه روز دیدم صدای گریه‌ی یحیی میاد ،گفتم : چی شده؟؟ گفت: خواب داداش رو دیده دست فاطمه و محمدصدرا رو گرفته بعد با زبون بچه‌ها باهام حرف میزنه گفت: عمو یحیی مراقب بچه‌هام باش! نذار از بغل تو جدا بشن!!! نذار درد یتیمی رو بکشن!!! ❤️💚رفتم با الهه هم صحبت کردم برام خیلی سخت بود که از عروسم برای پسر دومم خواستگاری کنم. گفتم: یحیی بچه‌ها رو دوست داره و دنبال یه لقمه حلال هست. ❤️💚خیلی زمان برد تا هر دو راضی شدن رفتم براشون حلقه‌ی ازدواج خریدم یه چادر عروس برای الهه دوختم. زنگ زدم به دخترها ، گفتم: اگه میخواین بیاین اینجا گریه کنین ، اصلا نیاین ❤️💚عروس داماد خجالت می‌کشیدن رفتم سرشون نقل ریختم دست‌هاشون رو تو دست هم گذاشتم. ❤️💚چون اون خونه پُر از خاطرات بود یه خونه دیگه براشون اجاره کردیم. بعد از اینکه از سفر مشهد اومدن اثاث‌کشی کردن به خونه‌ی جدیدشون کم کم امید به زندگی توی الهه و فاطمه دمیده شد. ❤️💚محمد‌صدرا از همون اول به یحیی بابا گفت. رابطه‌ی فاطمه و یحیی هم خیلی خوب بود جونشون برای همدیگه در می‌رفت.
❤️💚ولی دل بی‌قرار مادر همیشه دعا می‌کرد که کاش برگرده و حالا بعد از ۵ سال تو مهر ۹۹ همراه شهدای خان طومان به وطن برگشت. 🥀روحش شاد و یادش گرامی باد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا