🌷 خاطرات شهید همت:
🌿 اولین دوره نمایندگی مجلس داشت شروع می شد.
بهش گفتم: خودت رو آماده کن، مردم می خواهندت.
قبلا هم بهش گفته بودم، جوابی نمی داد.
آن روز گفت: نمی تونم. خداحافظی شب عملیات بچه ها رو با هیچی عوض نمیکنم.
#کلام_بزرگان
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود..🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✅ ما را از جان دادن نترسانید،
از جان عزیزتر داشتیم که رفت...
#سردار_دلها
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره بسیار تکان دهنده بانوی باحجاب ایرانی، دکتر پریوش امیری، دکترای فلسفه از کازینویی در لاس وگاس آمریکا
خانمی برهنه روی سجاده من نشست ...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
......این اواخر وقتی می آمد ایران،در خیابان ها احساس راحتی نمیکرد و چفیه اش را روی صورتش می انداخت و می گفت:از وضعیت حجاب خانم ها خیلی ناراحتم و نمی توانم سرم را بالا بگیرم.
معتقد بود: (اگر به نامحرم نگاه کند ،از لحاظ معنوی خیلی عقب می افتد و راه شهادت بسته میشود)
میگفت:باید مراقب خودمان باشیم تا توفیق شهادت را از دست ندهیم.....
🌹(ساکن همیشگی نجف)شهید محمد هادی ذوالفقاری 🌹
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهــران اربـااربـا ڪردن❣
🎬قسمت :5⃣2⃣ #بـهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹تا صدای اذان مغرب امامزاده اومد رفت سهبار وضو گرفت.آمادهشد که بره.گفتم: حق نداری بری!!میدونست منظورم کجاست .کفشش رو پوشید و جوابی نداد.مگه نمیگی تیرندازیه؟مگه نمیگی اونها اسلحه دارن؟شما که نمیتونین با دست خالی کاری بکنین ، دیگه نیروی انتظامی باید بره مقابله بکنه.زیپ کاپشنش رو بالا کشید.لام تا کام حرفی نزد.ولی میدونستم میره.......مادر از چهرهی پسرش نخونه چهکاره هست ، مادر نیست.
حدود ساعت ۱۱ بهش زنگ زدم.گفتم:میخوایم شام بخوریم ، کجایی؟؟گفت:نزدیک گلستان هفتمم،خیلی شلوغه.راه میرفت.نفسنفس میزد.وسط شلوغیها انگار دنبال یکی بود تا حرفهای دلش رو بهش بزنه.گفت مامان: اینا خیلی نامردن ،شب شهادت حضرت زهرا(س) آتیش روشن کردن.ترس برم داشت.گفتم:مراقب خودت باش.گفت: باشهباشه،میام.نگران نباش میام.
🥀🌹فرهاد و مجتبی هم رفتهبودن.ساعت ۳ اومدن.خبر محمدحسین رو از اونها گرفتم.گفتن:سر گلستان هفتم محمدحسین رو دیدن.گفته:اوضاع خلوتتر بشه میام.دلم شور میزد.با فرهاد داشتم در مورد اوضاع گلستان هفتم صحبت میکردم.فرهاد گفت: محمدحسین هم از این اوضاع شاکی بود و میگفت: نیروی انتظامی شهید داده ، یکساعت به یکساعت میرن با استانداری و نیروی انتظامی مذاکره میکنن.دوباره میبینی آدمهاشون رو ریختن تو کوچه و سرامیک و نبشی تراشیده پرت میکنن.این قصه با مذاکره حل شدنینیست.پرسیدم:چند نفرن مگه؟؟ فرهاد گفت: یکی از مامورها از پشت بیسیم داشت به بالا دستیش گزارش میداد که الان هزار نفرن.
🥀🌹فرهاد گفت: اینا اصولی و حسابشده کار میکنن.دقیقا جنگ شهریه.وسط کوچه سیم بکسل رد کردن که حتی موتورهای ناجا رد نشن.یکی از درختها رو از کمر شکسته بودن انداختهبودن وسط کوچه،دوربین افاف تموم خونهها و همهی لامپهای کوچه رو خرد کردن.کوچه تاریکتاریکه !!""سهچهارتا از ماشینهای مردم رو آتیش زدهبودن!!!!داربستهای خونهی نیمه کارهای رو باز کردهبودن.آب گرفتهبود روی داربستها و کابل برق انداختهبودن روش.چندتا بچه بسیجیها رو برق گرفتهبود......گفتم:پس نیرو انتظامی اونجا چیکاره هست؟؟فرهاد گفت: دستور اقدام ندارن.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi