1.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سلام فرمانده!!! 😂
آشوبگرا رو گرفتن دارن سلامفرمانده باهاشون تمرین میکنن!!! 😜😜
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍️ رباتها فریبتان ندهند!
بعید میدانم هیچ ایرانی در طول عمرش با هر گرایش مذهبی و نژادی و سیاسی از انگلیس نفرت نداشته باشد.
کسی که آرزوی برد تیم ملی انگلیس را دارد ایرانی نیست.
#هوادار_ایرانیم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🙏کیلومتری خوابیدنم آرزوست...
🔰در ایامی به سر میبریم که مسئولین کشور باید خواب را بر خود حرام کنند و همانند #شهید_همت که بین مسیرهای رفت و آمد در مناطق جنگی فقط میتوانست بخوابد و واحد خواب او کیلومتر بود ، شبانه روز تلاش کنند و مشکلات جامعه را حل و فصل نمایند.
🔰هر مشکل و بحران حل نشده ، میتواند دست آویز فتنهگران برای موج سواری روی آن و یا ایجاد فتنهای جدید باشد!!!
🔰نه فقط بخاطر جلوگیری از فتنه ها ، بلکه بخاطر اینکه این مردم حق دارند بهترین زندگی ها را داشته باشند باید خواب را بر خود حرام کنید و در رفع نیازهای این مردم بکوشید!
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔹🔷 درگـاه ایـن خـانـه بـوسیـدنےاست 🔷🔹
🔲 خـاطــرات مـادر شـهیــدان #داوود #رسـول و #عـلیــرضـاخـالقــےپـور
🔲 قسمت: 9⃣ (زن ، زنـدگے ، شهـادت )
✍ سال ۱۳۶۵ دوباره باردار شدم. بچه که به دنیا که اومد اسمش رو گذاشتیم 《امیرحسین》.رسول وقتی از جبهه میومد ، امیرحسین رو با خودش به مسجد میبرد.دوستاش همه دورش جمع میشدن ، نمیگذاشت کسی بهش دست بزنه.میگفت: فقط نگاه کنین.کسی به داداشم دست نزنه.جونش به جون امیرحسین بند بود.به قول خودش حتی یهبار به خاطر امیرحسین از شهادت جا موندهبود.میگفت: از شدت تشنگی چشمهام تار میدید.خودم رو آماده کردم تا شهادتین رو بگم.یاد امیرحسین افتادم.
رسول ضربهی آرومی به پشت گردن امیرحسین زدوگفت: این نامرد نذاشت.یه لحظه صورت تپلش جلوی چشمم اومد.نتونستم ازش دل ببرم.
✍ سال ۱۳۶۵ بعد از عملیات کربلای ۵ ، جوانهای محل یکییکی برگشتن.همه جز رسول.طبق معمول حاجی هم نبود.درد بیدرمان بیخبری جانم رو میخورد.ظاهرا تو کربلای ۵ مجروح میشه به اصفهان اعزامش میکنن و از اونجا به تهران ، اوضاعش اونقدر وخیم بوده که نتونسته حتی یه زنگ به خونه بزنه.همینکه برگشته بود و کنارم بود،برام کافی بود.دیگه از خدا چیزی نمیخواستم.رسول تا وقتی منطقه بود که نمیدیدمش.وقتی هم به خونه میومد.یا مسجد بود یا مدرسه ،یا گلزار شهدا کنار داوود.یه روز همراهش به گلزار شهدا رفتم.کنار مزار داوود آروم و قرار نداشت.قرآن میخوند.میون قبرها قدم میزد.عکسهای شهدا رو تو سکوت نگاه میکرد و دوباره میومد کنار داوود.
✍ خیلی به رسول وابسته شدهبودم.وقتی به منطقه میرفت،خونه سوتوکور میشد.طفلک علیرضا هم مثل من .رسول که نبود، انگار چیزی گم کردهبود.دست و دلش به کاری نمیرفت.علیرضا به هر دری میزد و همه جوره خودش رو آماده کردهبود تا با رسول به منطقه بره.حتی با رسول به میدون تیر رفت و تیراندازی یاد گرفت.نیروهای ستاد اعزام از دست علیرضا عاصی شدهبودن.فکر میکرد اگه بره اصرار کنه اعزامش میکنن.از در بیرونش میکردن از پنجره میرفت.از پنجره بیرونش میکردن از دیوار میرفت.سهبار تو شناسنامهاش دست برد.بالاخره بهش گفتن: خیلی پررویی ، ما رو از رو بردی.قبول کردن علیرضا رو با لشکر محمدرسولالله(ص) بفرستن.
سکوت خونه برام سنگین بود.از داوود یه قاب عکس ، از رسول و علیرضا هم فقط کیف و کتاب مدرسشون موندهبود.حاجی هم که منطقه بود.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبرا حلال کنید ما را...
سخنان فرزند شهید در محضر رهبر عزیز انقلاب
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi