11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 علیه رهبری کاریکاتور ساختن و میگن این آزادی بیان 😡
🔹پس چرا مکرون برخورد کرد با کاریکاتور علیه زنش؟
🔹چرا کسی حق نداره علیه هم جنس بازا کاریکاتور بسازه؟
🔹چرا در فرانسه سفیر روسیه احضار شد بخاطر کاریکاتور علیه اروپا؟
👈راستی از چی میسوزن که علیه رهبر ما کاریکاتور میسازن؟
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✍️شب عملیات در خواست آب ڪرد می خواست غسل شهادت بڪنه.
اما آب به اندازه ڪافی نداشتیم.
گفت، به اندازه شستن سرم آب بدید
گفتم فردا عملیاته دوباره کثیف میشی... مگه میخوای بری تهران؟!
گفت : نه!
فردا میخوام به ملاقات خدا بروم ...
خاطره ایی از شهید محمد حسین علم الهدی
راوی یکی از همسنگرانش
شهید سید محمدحسین علم الهدی ،سن 15 سالگی در زندان ساواک به جرم فعالیتهای سیاسی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
👌یه تنه یه گردان بود...
✨دانشگاهش تموم شده بود و از آلمان چندتا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود...
همان ایام بود که آقا توی یکی از سخنرانیهاش گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هستهای بریم.
تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوتنامه ها و خارج رفتنها.
موند پای کار کشورِ امام زمان...
گفت: کشورِ مرتضی علی و شیعه خانه ی امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه...
🕊رفت و با خون دل، تاسیسات هستهای نطنز رو راه انداخت...
🗓۲۱ دی
سالروز ترور دانشمند هسته ای
#شهیدمصطفی احمدی روشن🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❌ در جریان سانحه هوایی هواپیمای سپاه کرمان در بهمن ۸۱، حاج قاسم و حاج احمد کاظمی هم خود را برای کمک رسانی به کرمان رساندند.
🔻پاسداران لشگر ثارالله آن شب در ستاد لشگر جمله ای تاریخی از حاج احمد کاظمی شنیدند:
«شما کرمانی ها قدر قاسم را نمیدانید اما همینقدر بدانید که روزی خواهد آمد که او امپراطور شرق خواهد شد!»
🗓 ۱۹ دی سالگرد شهادت سردار اسلام حاج احمد کاظمی
✍️ روح الله شمسی کوشکی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣ #قسمت_پنجم
📖پرسیدم چی؟؟؟؟
قضیه برای من کاملا روشن است من فکر میکنم #تو همان همسر مورد نظر من هستی❤️ فقط مانده چهره ات. نفس توی سینه ام حبس شد😥 انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
📖ادامه داد: تو حتما قیافه من را دیده ای، اما من ... پریدم وسط حرفش، از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور که شما فکر میکنید❌
باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
📖دست و پایم را گم کرده بودم. تنم خیس عرق بود و قلبم تند تر💗 از همیشه میزد. حق که داشت، ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.
اگر رویت نمیشود، کاری که میگویم بکن؛ #چشم_هایت را ببیند و رو کن به من.
📖خیره به دیوار مانده بودم. دست هایم را به هم فشردم، انگشت هایم یخ کرده بودند. چشم هایم را بستم😌 و به طرفش چرخیدم. چند ثانیه ای گذشت، گفت: خب #کافی است.
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣ #قسمت_ششم
📖دعای کمیلمان باید زودتر تمام میشد
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه🏘خانواده ایوب #تبریز زندگی میکردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده #دوستش اقای مدنی می ایند خانه ما.
📖از سر شب یک بند باران میبارید🌧 مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه #خواستگاری رسمی باشد. زنگ در را زدند اقا جون در راباز کرد #ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود سلام کرد و امد تو.
📖سر تا پایش خیس شده بود از اورکتش اب میچکید. اقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین🚗 امده بودند. مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت: بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید ایوب دنبال مامان رفت اتاق اقاجون.
📖مامان لباسهای خیسش را گرفت و اورد جلوی بخاری♨️ پهن کرد. چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن امد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد.
فهمیده بودم این ادم هیچ #تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و ارام است که با کت و شلوار😅
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi