ــــــــــــ🎈عـــــارفـــــــانه🎈ـــــــــــ
🎈زنــدگےنـامه عــارف شـهیــد احـمـد عــلے نـیـرے🎈
🎤 #بخشپنجم
🔰یهبار برنامه بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت.بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شد.من از دور اون رو نگاه میکردم.حالت اون تغییر کردهبود.گویی خداوند در مقاباش ایستاده و او مانند یک بندهی ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است.عبادت عاشقانهی او بسیار عجیب بود.آنچه که ما از نماز بزرگان دیدهبودیم.در وجود احمدآقا میدیدیم.قنوت نماز او طولانی شد.آنقدر که برای من سوال شد.یعنی چه شده؟؟؟بعد از نماز به سراغش رفتم.از او پرسیدم: احمدآقا تو قنوت نماز چیزی شدهبود؟؟کمی فکر کرد و گفت: نه!!چیز خاصی نبود.میخواست طبق معمول موضوع رو عوض کند.اصرار کردم.گفت: (در قنوت بودم که از فضای مسجد خارج شدم نمیدانم چه خبر بود!آنچه از زیبایهای بهشت وعذاب های جهنم گفته شده همه را دیدم!
انبیا را دیدم که در کنار هم بودند.)
🔰خواب دیدم سوار یک ماشین بودیم ،پشت ماشین چند نفر نشسته ایم خودرو با سرعت حرکت میکند،واین ماشین حفاضی نداردسر هر پیچ یک نفر به بیرون پرتاب میشود،متوجه شدم من تنها ماندم نزدیک بود از ماشین پرت شوم که فریاد زدم .یا صاحب الزمان !!!یک نفر دستم را گرفت واجازه نداد به زمین بیفتم.
فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامان امام زمان بر نداریم ،وگرنه تند باد حوادث ها ما را نابود خواهد کرد.
@Revayate_ravi