💜شهید عزیز💜
🖇فرمانده رزمنده🖇
قسمت1⃣1⃣🌈#بهروایتداوودمختاریهمکارشهید
یک بار برایم تعریف می کرد:
گرهی در زندگی ام افتاده بود. رفتم گلزار شهدای محل و سر قبر دایی شهیدم نشستم. صد بار سوره توحید خواندم و از دایی خواستم در حقم دعا کند. شب دایی به خوابم آمد وگفت:《 از این به بعد هر وقت سر قبر شهیدی رفتی، سوره قدر بخوان》.
یک بار هم سر میز غذا خوری دانشگاه ناهار
می خوردیم که به خاطر کم بودن غذا شروع کردم به گله کردن که این چه وضعش است؛ غذا به اندازه کافی نمی دهند سیرشویم.
گفت:《داوود جان! هر وقت احساس کردی غذایی کم است و سیرت نمی کند، قبل از شروع به خوردن بگو( یا رزاق! ) ان شاء الله سیر می شوی.
بین من و او خیلی فاصله بود.
□■□
#بهروایتمادرشهید🦋🌹
بحث ازدواجش که پیش آمد دو شرط گذاشت. چون دیده بود بعضی افراد فامیل باهم ازدواج کردند و با مشکلاتی مواجه شدند، شرط اولش این بود که همسرش از فامیل نشود. دوم این که دلش می خواست محرم حضرت زهرا (س) شود.
برای همین شرط دومش این بود که همسرش از خانواده سادات باشد.
□■□
رو کرد به من و گفت:《 رنگم رو ببین، حالم رو بپرس!》
بعد هم دست کرد جیبش و کیسه جیبش را در آورد. پرسید:《 مادر جان! چیزی داخل جیبم هست؛ ولی به اندازه خودم هست! یکی را انتخاب کن که به من بخورد، با من بسازد و در یک کلام بتواند با من زندگی کند》.
□■□
یک روز خواستمش و گفتم:《 ی دختر برات پیدا کردم که مادرش سید هست!》.
کمی قیافه اش در هم رفت و با قیافه حسرت آلودی پرسید:《 نتوانستی سیده پیدا کنی؟!》گفتم:《پسر جان، مگر سلمان سید بود؟ آن قدر عظمت داشت که شد اهل بیت پیغمبر(ص).حضرت علی(ع) فرمود:《اگر در یمنی چو با منی پیش منی،گر پیش منی چو بی منی در یمنی!》.
قبول کرد و رفتیم خواستگاری.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi