🦋شهید سر جدا🦋
🦋شـهیــدنــویـد صـفـرے🦋
قسمت2⃣👇👇
#بهروایتدوستشهید📝
بعد از شهادت دیدم توی دفترچه ی محاسبه ی اعمالی که برای خودش داشت، نوشته بود:
محاسبه ی اعمال ۱۳۹۵/۱۱/۲۳
《صبح بیدار شدم رفتم سرکار، همه چی خوب بود.ظهر بود که از سر کار با علی برگشتیم. تنبلی کردم، از آنجا با علی رفتیم ناهار خوردیم. پول ناهار را من حساب کردم و یه کم بهم سخت گذشت. اومدیم درمانگاه یه کم جو و غرور من رو گرفته بود. دوباره برگشتیم خونه تا نماز مغرب. بعدش به خانمم نگفتم خونه هستم و خودش اومد هیئت خونه ی آقا مرتضی. بعد هیئت کمی زیاد خندیدم. خانمم رو رسوندم و برگشتم. گاز نزدم و با بنزین اومدم و به بابا کلک زدم. شش مورد نارضایتی داشتم که باید برطرف کنم:
تنبلی صبح
سختی مهمان کردن
غرور در درمانگاه
صادق نبودن
خنده ی زیاد
کلک بنزین به بابا》
حسابی داشت روی نفس خودش کار می کرد.
به جزئیات کارهایش دقیق شده بود. نوید هم مثل من آدم معمولی بود.ولی از یک جایی به بعد شروع کرد به تغییر کردن.
🌷🌷🌷
کار سوریه رفتن من و نوید را شهید رسول خلیلی رفیقِ شهیدِ نوید، درست کرد. خیلی پیگیری کردیم تا پای پرواز رفتیم و ناامید برگشتیم. متوسل شده بودیم به رسول.
وقتی برای اولین بار پایمان را گذاشتیم توی محل کار جدیدی که قراربود از آنجا به سوریه اعزام شویم عکس رسول را دیدیم، تازه فهمیدیم رسول هم دقیقا از همین جا به منطقه اعزام شده است.
روزی که می خواست برود خواستگاری به من گفت:《باور کن دیگه خسته شدم از خواستگاری رفتن، به رسول سپردم گفتم خودت درستش کن.》
بعد از خواستگاری به من گفت:《 وقتی وارد اتاق دختر خانم شدم اولین چیزی که دیدم عکس رسول بود. رسول کارم را درست کرده.》
بقول نوید، رسول دنبال عشق بازی خودش نرفته بود! نوید می گفت:《 وقتی من شهید شدم به همه بگو، من می مونم مثل رسول کار راه می اندازم!》
🌷🌷🌷
برای نوید لباس سپاه آنقدر حرمت داشت که وصیت کرده بود وقتی که قرار است پیکر را توی خاک بگذارید لباش سپاه تنم باشد. همیشه می گفت این لباس مقدس است. لباس پسر حضرت زهراست.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi