💜شهید عزیز💜
🖇فرمانده رزمنده🖇
قسمت8⃣1⃣🌈#بهروایتعلیاکبراعظمیمسئولمهندسیلشکر۲۵کربلا
به محض این که بوی غیبت از حرف کسی می آمد،محمود می پرید وسط حرف هل و طوری که انگار اتفاق خطرناکی درحال وقوع باشد می گفت:《آقایان ساکت!آقایان یک لحظه ساکت!》.
بعد که همه ساکت می شدند ببینند چه شده،
می خندید و با آن لهجه شیرین ساروی اش
می گفت:《یه تا صلوات برسنین!》همه صلوات میفرستادند وغیبتی صورت نمی گرفت.
□■□
در ماموریت ها وقتی که بیکار می شدیم،بیشتر سرمان توی گوشی بود؛ولی محمود همیشه با خودش کتاب می آورد ومشغول خواندن کتاب می شد.
□■□
#بهروایتامینجهانیهمکارشهید 🦋🌹
برای ده سال بعد خودش هم برنامه ریزی داشت.
وقتی فهمیدم که در دورانی که در اصفهان آموزش می دیدیم،کتابی در دستش دیدم که رویش آرم شاهنشاهی داشت.آن را خط زده بود.
پرسیدم:《این چه کتابی هستش؟》
گفت:《کتاب اصطلاح های نظامی عربی،این کتاب را با چند واسطه از کتابخانه اصفهان گرفتم!》.
با خودم فکر کردم شاید به این خاطر است که برای مربی گری حزب الله لبنان به مطالعه نیاز دارد؛ولی بعدها فهمیدم او دشمن اصلی ایران را می دانست و به فکر مبارزه با اسرائیل بود.برای همین بارها می نشست وموقعیت جغرافیایی بسیاری از کشورهای عربی هم مرز با اسرائیل را بررسی می کرد.
□■□
#بهروایتجلالملالزادهداییشهید🦋🌹
شش،هفت سال قبل از این که ماجرای سوریه پیش بیاید،آمده بود پیشم برای آموختن زبان عربی.می گفت قرار است به کشورهای عربی اعزام شوم و باید عربی را یاد بگیرم.حالا از کجا بو برده بود که قسمتش اعزام به کشورهای عربی هم می شود،نمی دانم.
□■□
تا می دید در جایی غیب کسی می شود،می گفت:《حرف خودمان را بزنیم!》اگر کسی مُصِر به ادامه غیبتش می شد،می گفت:《درست می شود ان شاء الله،الان نگو،بگذار برای بعد》.
□■□
#بهروایتمجتبیمولاییفرماندهگردان🦋🌹
رفته بود توپخانه شهر نکا برای آموزش یکی از رده های سازمان.مدت زیادی آنجامشغول مربیگری بود.دوره که تمام شد،برایش مبلغ قابل توجهی به عنوان حق مربیگری فرستادند.قبول نکرد.می گفت:《من به خاطر پاسداری ام حقوق می گیرم.علمی را که دارم هم باید نکردم.دیگر حق مربیگری یعنی چه؟》.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi