🌺از همون اول با اسباب اثاثیهی زیاد موافق نبود ، میگفت: این همه تیروتخته به چه کارمون میاد؟؟
🌺موقع خرید حلقه پاش رو توی یه کفش کرد که به جای حلقه عقیق بخریم
باز باید میز مذاکره تشکیل میدادیم و آقا را قانع میکردیم😎
کاری به رسم و رسوم نداشت،هرچه دلش میگفت همان راه را میرفت.
🌺بعد عقد رفتیم حج عمره
با کارهایی که #محمدحسین انجام میداد و اونقدر وسواس برای من به خرج داد که باز مثل گاو پیشونی سفید شدیتو طواف دستهاش رو برام سپر میکرد که به کسی نخورم.
با آب و تاب دور و برم رو خالی میکرد تا بتونم حجرالاسود رو ببوسم
یکی از خانمهای کاروان من رو کنار کشید و گفت: دخترم صدقه بگذار.
اینجا بین خانمها صحبت از تو شوهرته که مثل پروانه دورت میچرخه.
🌺بعد از سعیِ صفا مروه مینشسن روضه میخوند ،بهش گفتم : خوشبه حال #هاجر اونقدر رفت و اومد که بالاخره آب برای اسماعیلش پیدا شد ، کاش برای #رباب هم آب پیدا میشد!!
انگار آتیشش زدم،بلندبلند شروع کرد به گریه کردن.
🌺موقع رفتن به غار حرا ، وسطها خسته میشدم و مینشستم.
#محمدحسین میگفت: پیر شدی یاتنبلی میکنی؟؟
بهش گفتم: من با پای خودم میام هر وقت هم بخوام میشینم.بمیرم برای اُسرای کربلا که مردای نامحرم بهشون میخندیدن!!
بد با دلش بازی کردم.نشست ، سرش رو زیر انداخت و روضهخونیش گُل کرد.
@Revayate_ravi
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 این کلیپ روضه#رُبابِ
🌹روضه #همسرانشهدا
با اینکه چندبار دیدیمش ولی باز خالی از لطف نیست😔
این نامه را لیلا فقط بخونه
فقط می خوام که حالم رو بدونه
لیلا دارن نقل و نبات می پاشن
تا عشق و خون دوباره هم صدا شن
#شبتونشهدایی
@Revayate_ravi