eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
297 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺شب تا صبح خوابم نبرد.دور حیاط راه می‌رفتم.تمام صحنه‌ها مثل فیلم تو ذهنم رد می‌شدن. از آقای قرائتی شنیده بودم:《۵۰درصد ازدواج تحقیقه،۵۰درصدتوسل》 نمیشه به تحقیق امید داشت،ولی می‌تونیم به توسل دل ببندیم. 🌺یه بار بین صحبت‌هاش بهم گفت: 《دنبال پایه می‌گشتم، باید پایه‌ام باشی،نه ترمز! زن اگه حسینی باشه ، شوهرش زهیر میشه》 بعد هم نقل قولی از گفت: 《هر کس رو که دوست داری ،باید براش آرزوی شهادت بکنی》 🌺قرار شد عقدمون تو امام‌زاده جعفر یزد باشه وقتی با کت و شلوار دیدمش زدم زیر خنده،هیچ کس باورش نمیشد این آدم تن به کت و شلوار بده🙃 شوخی بهش گفتم: شما کت و شلوار و پوشیدی یا کت و شلوار شما رو؟😉 🌺وسط هیروویر گیر داده بود که برای شهدتم دعا کن🙏 می‌گفت: اینجا جاییکه دعا مستجاب میشه و تو سبب شهادت منی، این رو از ارباب خواستم و مطمئنم که شهید میشم 🌺بعد عقد رفتیم آتلیه دهن خونوادش باز موند که چطور زیر بار رفته بیاد آتلیه😳 اصلا خوشش نمیومد ولی دید من دوست دارم کوتاه اومد،ولی وقتی اومد اونجا قصه عوض شد سه ،چهار ساعت از عقدمون می‌گذشت من هنوز یخم باز نشده بود ولی برای خانم عکاس جالب بود که یه آدم مذهبی با اون ریش و پشم اونقدر مسخره‌بازی در بیاره که در عکس‌ها بخندم. بعد اون هر چی تو شهر بود رو رفتیم زیارت کردیم ، توی ماشین مدام این شعر رو میخوند: دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم خیلی حسین زحمت ما را کشیده است 🌺سر جلسه‌ی امتحان بچه‌ها با چشم و ابرو به من تبریک می‌گفتن وقتی بهشون گفتم : با ازدواج کردم ، همشون جیغ کشیدن هر چی قسم و آیه خوردم باور نکردن 🌺گفتم : بهم زنگ زده دانشگاه میاد دنبالم می‌تونین بیاین ببینین همه پشت سرم راه اُفتادن نزدیک در دانشگاه گفتم: ایناها،باور کردین؟؟ گفتن: نه تا سوار موتور نشی باور نمی‌کنیم! وقتی نشستم پشت سرش،پرسید: این همه لشکرکشی برای چیه؟؟؟ گفتم:اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی‌یا نه!! @Revayate_ravi
رسیدند 🍃امشب ،نمازخونه سپاه ، با حضور خادمین شهدا در معیت دو @Revayate_ravi
🌺 گُردان به تو می‌نازد 🌺 🌀 اون سفر راهیان‌نور برای پر از عنایات ویژه شد. توی فکه تا پیاده شد چشمش افتاد به تابلوی ورودی یادمان《فَخلَع نعلیک اِنک بالواد مُقدس طُوی》 🌀 توی فکه خیلی اتفاقی یکی از دوستانش رو دید که توی تفحص بود ، گفت: یه 🥀 پیدا کردیم اگه دوست دارین ببرمتون زیارت!!!!! 🌀 وارد یه کانکس شدن و دوست یه سجاده پهن کرد و استخون‌های مطهر شهیدی که کفن‌‌پیچ🥀 بود رو روی اون سجاده گذاشت و گفت: شماها میهمان ویژه‌ی این شهید هستین اختصاصی شماها رو دعوت کرده التماس‌دعا گفت🙏 و از کانکس خارج شد. 🌀 صدای هق‌هق‌شان بلند شد. از جیبش زیارت‌عاشورا رو درآورد و شروع کرد به زمزمه کردن هر جا میرفتن زیارت‌عاشورا تو جیبش بود. بچه‌ها می‌گفتن: 《 همیشه مجهزه》✌️ 🌀 دوستشون بعد از نیم‌ساعت برگشت و گفت: چیه !!! فکر نمی‌کردین ، شهدا اینجوری براتون سنگ تمام بگذارن دو تا تیکه کفن شهید رو برداشت و گذاشت کف دستشون و گفت: اینم تبرکی کفن شهید🥀 بچه‌ها تشکر کردن و رفتن. 🌀 دلشون آروم گرفته بود انگار از سفر آسمون برگشته بودن. باهم قرار گذاشتن یادگاری کفن شهید رو بگذارند لای جانمازشون و از این موضوع به کسی چیزی نگن تا حسرتی برای دوستان ایجاد نشه. @Revayate_ravi