eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصاب‌وروان ازدواج ڪرد🔰 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣6⃣ 📖توی دکتر که صورت رنگ پریده ام را دید، اجازه نداد حرف بزنم. با دست اشاره کرد به نیمکت بنشینم🛋 _ارام باشید خانم، حال ایشان .... چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم +به من نگو، هجده سال است دارم میبینم هر روز ایوب اب میشود. هر روز درد میکشد💔 میبینم که هر روز میمیرد و زنده میشود. میدانم که است. 📖گردنم را کج کردم و ارام پرسیدم: رفته؟🙁 دکتر سرش را پایین انداخت  و را نشان داد. توی بغل زهرا وا رفتم. چقدر راحت پرسیدم "ایوب رفته؟" 📖امکان نداشت ایوب برای به جبهه نرود و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم. سر سجادت زار نزنم😭 که برگردد. از فکر زندگی بدون ایوب💕 مو به تنم سیخ میشد. ایوب چه فکری درباره من میکرد؟ فکر میکرد از اهنم؟ فکر میکرد اگر اب شدنش را تحمل کنم هم برایم ساده است؟ 📖چی فکر میکرد که ان روز وسط شوخی هایمان در باره مرگ گفت: حواست باشد بلند بلند گریه نکنی✘ سر وصدا راه نیاندازی، یک وقت وسط گریه و زاری هایت کنار نرود. حجاب هدی، حجاب خواهر هایم. کسی صدای انها را نشنود🔇 مواظب باش به اندازه مراسم بگیرید، به اندازه گریه کنید. 📖زهرا اخرین قطره های اب قند را هم داد بخورم. صدای داد و بیداد را میشنیدم. با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود. خواستم بلند شوم، زهرا دستم را گرفت و کمک کرد. محمدحسین امد جلو صورت خیس من و زهرا را که دید. 🖋 ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi