سه رفیق، سه شهید
سه کبوتر، سه برادر
سه یار، سه دلدار
رفاقت تا شهادت
🥀 از مکتب شهادت به سبک شهدا رفاقت را یاد بگیریم🥀
@Revayate_ravi
🛑توسل شهید به حضرت زهرا(س)
🍃🌸 «من بودم و شهید امیر فرهادیانفرد و شهید عباس رضایی.
یک چیزی خورد به تنهام، به خودم اومدم. قد یه کُنده بزرگ نخل بود. فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم، دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود. گفتم همه چیز تمام شد».
◇ آروم گفتم: «امیر، کوسه!»
◇گفت: هیس!... دارم میبینمش...
🔹️ دیدم داره ذکر میگه. من هم شروع کردم. همینطور داشت حرکت میکرد. اگه کوچکترین صدایی در میاومد با تیر عراقیها سوراخ سوراخ میشدیم و اگه کاری نمیکردیم با دندونهای کوسه تیکه تیکه میشدیم.
امیر ذکر میگفت؛ من هم همینطور. کوسه برگشت ودوباره نزدیک نزدیکتر شد.
◇با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی...
◇ کوسه شروع کرد دورمون چرخید. میگفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش میچرخه، بعد حمله میکنه و دیگه تمومه.
◇ نزدیک نزدیک که رسید، صدای امیر آروم بلند شد، صداش هیچوقت یادم نمیره:
🍃🌸 *- یا مادر، یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن...
◇ کوسه داشت همینطور نزدیک و نزدیکتر میشد ، یهو از کنارمون رد شد. اون طرفتر ایستاد. صدای امیر یک بار دیگه به گوشم رسید:
*- یا مادر...*
کوسه از ما دور شد و رفت.
امیر توی آب گریهاش گرفت.
◇ باورمون نمیشد که هنوز زنده هستیم. پاش به خاک که رسید، عجیب عوض شده بود. اینقدر منقلب شده بود که انگار یه نفر دیگهاس.
◇ بیشتر وقتها غیبش میزد. پیداش که میکردن یه پناهی پیدا کرده بود، چشماش خیس بود و قرآن زیپی کوچیکش دستش بود. این اتفاق هفت شب قبل از عملیات والفجر هشت افتاده بود.
توی این مدت اگه امیر اسم
حضرت فاطمه زهرا(س) رو میشنید، گریه امونش نمیداد.
📚کتاب آسمان زیر آب راوی: احمد شیخ حسینی
@Revayate_ravi
🔰 #سیره_شهدا | #شهید_بیضائی
🔻چند ماه قبل از شهادت محمودرضا یک شب خواب شهیدهمت رادیدم.
دیدم دقیقا در موقعیتی که در پایان بندی اپیزودهای مستند سردار خیبر نشان می دهد، با بسیجی هایی که کنار ماشین تویوتا منتظر حاج همت هستند تا با او دست بدهند، ایستاده ام.
🔆حاج همت با قدم های تند آمد و رسید کنار تويوتا. من دستم را جلو بردم. دستش را گرفتم و بغلش کردم. هنوز دست حاج همت توی دستم بود که به او گفتم: «دست ما را هم بگیرید» منظورم شفاعت برای باز شدن باب شهادت بود.
حاج همت گفت: «دست من نیست» و دستم را رها کرد.
📍از همان شب تا مدتی ذهنم درگیر این موضوع شده بود که چطور ممکن است دست شهدا در برآوردن چنین حاجتی باز نباشد. فکر میکردم اگر چنین چیزی دست شهدا نیست، پس دست چه کسی است؟!
تا اینکه یک شب که در منزل محمودرضا مهمان بودم، خوابم را برای او تعریف کردم. خیلی مطمئن گفت: «راست گفته ، دست او نیست!» بیشتر تعجب کردم. بعد گفت: «من در سوریه خودم به این نتیجه رسیده ام و با یقین میگویم هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود. شهادت شهید فقط دست خودش است.»
(قسمتی از کتاب تو شهید نمی شوی)
@Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهــران اربـاربـا ڪردن❣
🎬 قسمت: 3⃣2⃣ #بـهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹بحث دراویش گنابادی همچنان داغ بود.خبرها از طریق محمدحسین به ما میرسید.فضای مجازی هم که پر شدهبود ، از این حرفها .اوایل بهمن در فضای مجازی خبری منتشر شد که نهادهای اطلاعاتی قصد دارن نورعلی تابنده را بازداشت کنند.از محمدحسین سراغ گرفتم.گفت: خود دراویش شایعه دُرُست کردن.محمدحسین میگفت: از بجنورد و هشتگرد،اتوبوساتوبوس آدم آوردن.میگفت: تعداد زیادی در خانهای اطراف خیابان پاسداران هیات میگیرن.وقتی میخواهند آقای نورعلی تابنده رو از خیابون رد کنن.کل خیابون رو میبندند.بعضی از خانمها آیفون خونش رو برای تبرک میبوسند.تُفَش را میانداخت کف دست خانمها ببرن برای شفای مریضهاشون.تو نماز برمیگرده و به چپوراستش نگاه میکنه.
🥀🌹نصفشب میومد خسته و کوفته ، سر جمع در شبانه روز دو ، سه ساعت میخوابید.صبح که بیدار میشد انگار لایهای از آتیش روی چشمش شعله میکشید.دلم کباب میشد.میگفت: دراویش سروته گلستان هفتم رو بستن.محمدحسین اطلاعاتش رو درگوشی بهم میگفت.صندلیهای یه اتوبوس رو باز کردهبودن.آدمهایی که از شهرستان اومدهبودن ، داخل اون میخوابیدن.میگفت: لیدرهاشون عقب یه وَن سبزرنگ جمع میشن و اونجا اتاق فکرشون هست.
سطل آشغال گذاشتهبودن وسط کوچه ، عملا ایست بازرسی زدهبودن.از ماشینهای عبوری سوال میکردن ساکن این کوچه هستن یا نه!اطراف پاسداران با موتور و ماشین گشت میزدن.اگه کسی با ظاهر مذهبی به تورشون میخورد ، دورهاش میکردن.
🥀🌹فقط سهتا تاکسی وَن کارهای خدماتیشون رو انجام میدن.کندهی درخت میاره که شبها وسط کوچه براشون آتیش روشن کنن.امروز یه اکیپ مامور اومدن که دیگه جمع کنید ، برید.به درگیری کشید.دراویش حمله کردن و پنجتا از موتورهای مامورها رو گرفتن.از داخل گوشی نشون داد چطور موتورها رو دربوداغون میکنن.زنی با زنجیر میزد روی موتورها.ماموران اسکلت مثل جیگر زلیخای موتورهاشون رو جمع کردن.دراویش پشتسرشون با طعنه میگفتن: چخهچخه....
@Revayate_ravi
VID_20211031_121620_985.m4a
3.77M
دو نماز عصرم قضا شد، دوبار شهادت از من سلب شد..!!
نکاتِ ریزی که توجه نمیکنیم...
.
.@Revayate_ravi
بسمه تعالی
دومین کتاب شهید مدافع حرم، سید جواد اسدی که مجموعه ای از خاطرات خانواده، دوستان، همرزمان، همکاران و... می باشد، با پیگیری ستاد مردمی پژوهش و تدوین شهدای مدافع حرم مازندران چاپ و آماده ارائه به متقاضیان محترم می باشد.
جهت خرید و تهیه کتاب فوق، با آقای نورمحمد احمدی به شماره ذیل تماس بگیرید:👇👇
09111537485
@Revayate_ravi