✅ شهید مدافع حرم حامد جوانی
✅متولد ۱۳۶۹
✅ اهل تبریز
✅حامد و برادر بزرگش امیر از کودکی هیاتی بودند ...
✅ ترک ها به کسانی که زیاد اهل هیات و روضه باشند #حسین_چی می گویند ، یعنی عاشق امام حسین (ع)
✅ هردو برادر از همان اول #حسین_چی شده بودند ...
✅ حامد شیفته ی حضرت عباس بود و میگفت اگر روزی ریش سفید هیات شدم به همه ی روضه خوان ها می گویم روضه ی حضرت عباس را بخوانند ...
@Revayate_ravi
✅حامد دیپلم گرفت و مانند برادرش امیر وارد سپاه شد ...
✅و بعد وارد دانشکده ی افسری توپخانه سپاه شد ..
✅در مسابقات کشوری تیراندازی توپخانه ی سپاه مقام اول را آورد ...
✅حامد آنقدر ماهرانه گرا میداد که همه میگفتند : [ حامد میتونه استکان رو از راه دور نشونه بگیره و با توپ بزنه ]
✅برای رفتن به سوریه ثبت نام کرد اما نمیدانست چطوری به مادرش بگوید ..
✅ولی وقتی قضیه را گفت مادرش اینطور جواب داد : من راضیم ، من به این نیت اجازه دادم لباس سپاه رو بپوشی که راه امام حسین (ع) رو ادامه بدی ...
✅من اگر ده تای مثل توراهم داشتم به هیچ کدامتان نمیگفتم نرین
✅حامد همانجا از مادرش قول گرفت که اگر مجروح یا شهید شد نگذارد کسی اشکهایش را ببیند ...
@Revayate_ravi
✅در سوریه وقتی فرمانده اش فهمید که حامد ۲۴ ساله است و هنوز ازدواج نکرده گفت دفعه ی بعد که آمدی حتما باید حلقه ی نامزدی دستت باشد و همانجا فرمانده اش کت شلوار دامادی اش را برایش خرید ...
✅از سوریه که برگشت قرار خواستگاری گذاشتند ، تمام صحبتهایشان را هم کردند ..
✅آن روزی که قرار بود مادرش برود و تاریخ عقد را مشخص کند حامد گفت من حرفی ندارم ولی اگر عقد کنیم ، اسم من میرود داخل شناسنامه اش و اگر رفتم سوریه و برنگشتم دختر مردم باید پاسوز من شود ، به دلم افتاده این بار که بروم سوریه برگشتنی درکار نیست و دختر مردم گناه دارد ..
✅همینطور هم شد و ازدواجش را بهم زد ...
@Revayate_ravi
✅موقع ارتقاع درجه اش رسیده بود
✅همه ی دوستانش رفته بودند دنبال کار ترفیع درجه شان .. مدام به حامد هم میگفتند تو هم برو ولی حامد میگفت : ( درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاست ، اصلش اونه که درجه رو خدا به آدم بده ، و شما خواهید دید که من توی سوریه درجم رو از دست خودش میگیرم )
@Revayate_ravi
✅حوالی ظهر روز ۲۴ اردیبهشت سال ۹۴ بود که حامد رو موح انفجار پرت کرد و در چشم برهم زدنی سرتا پایش را پر از ترکش های داغ فولادی ..
✅به دلیل وضعیت مجروحیتش در بیمارستانی در لاذقیه بستری و به کما رفت ..
@Revayate_ravi
✅از طرف سپاه آمدند تا خبر مجروحیت حامد را به خانواده اش اعلام کنند و گفتند که حامد چشم ها و دستهایش مجروح شده است ..
✅مادرش پرسید: آیا چشم های حضرت آقا سالم هستند؟
✅مسئولین سپاه با تعحب گفتند: بله
✅مادرش گفت : خداروشکر چشم های حضرت آقا طوری نشده است .. چشم های حامد من فدای چشم های رهبرم
✅صدتای مثل حامد راهم داشتم میدادم تا رهبرمون سالم بمونه.
@Revayate_ravi
✅اول قرار شد برادرش امیر بره سوریه و اون رو ببینه
✅مادرش به امیر گفت : وقتی رفتی سوریه بالا سر حامد به جای من اول چشم هاشو ببوس
✅امیر تو لاذقیه به هرکس میگفت حامد جوانی کسی نمشناخت .. همه اورا به #شهید_ابوالفضلی میشناختند ..
✅امیر بعدها که بالاسر حامد رسید تازه متوجه شد که چرا حامد بین مجروحان ایرانی معروف به #شهید_ابوالفضلی است ...
@Revayate_ravi
✅وقتی پدرش زنگ زد و حال حامد رو پرسید امیر گفت : حال حامد حال اون موقع ی حضرت عباسِ که از اسب زمین افتاد ...
✅چشم هاشو از دست داده ، یک دستش از مچ و دست دیگرش از آرنج قطع شده و اون چهل و پنج ترکشی که به سرش خورده کار اون عمود آهنین رو کرده .. حال حامد حال اون عاشقی است که شبیه معشوقش شده باشه .. معشوق خواسته عاشقش رو شبیه خودش بکنه .. انگار که از روی مقتل شرح شهادت حضرت عباس رو بخونی
✅دفترچهای که مال حامد بود رو به امیر دادن،روی یکی از برگههاش عکس رزمندهاینقاشی شده بود که روی زمین افتاده بود با دستهای قلم شده و سر تا پا زخمی.
@Revayate_ravi
✅اون رو از بیمارستان لاذقیه با هواپیما به بیمارستانی در تهران انتقال دادند ..
✅وقتی دوستانش می آمدند تا به مادرش دلداری بدهند مادرش میگفت : دعا کنید خدا این قربانی را از ما بپذیرد ..
✅و بالاخره حامد جوانی در ۷تیرماه ۱۳۹۴ در بیمارستان تهران به شهادت رسید !
✅وقتی خبر شهادتش را مادرش شنید نشست روی زمین کنار شوهرش ، که از بی تابی داشت هلاک میشد و صدای ناله اش بلند شده بود اما مادرش یاد قولی افتاد که به حامد داده بود که *[ نگذارد هیچکس اشک او را ببیند ]
✅او را در گلزار شهدای تبریز در کنار شهید محمودرضا بیضایی دفن کردند.
@Revayate_ravi
✅چند ماه بعد دقیقا روز تولد حامد خانواده شهید حامد جوانی مشرف به دیدار حضرت آقا شدند ...
✅دوستان حامد برایش در گلزار شهدای تبریز تولد گرفتند ولی خانواده ی او به خاطر دیدار با حضرت آقا نتوانستند شرکت کنند ...
✅خانواده اش وقتی حضرت آقا را دیدن برادرش امیر رفت جلو و گفت آقا دعا کنید من هم مثل حامد شهید شوم ..
✅آقا سر امیر را دست کشید و گفت : اگر همه ی شما بخواهید شهید شوید پس چه کسی بماند و از انقلاب و کشور دفاع کند ...
✅ظاهرا کسی به حضرت آقا خبر داد که امروز تولد حامد است ولی خانواده ی شهید به دلیل این دیدار نتوانستند در آن مراسم شرکت کنند و حضرت آقا وقتی این خبر را شنیدند ناراحت شدند ...
✅پدر حامد رفت جلو و گفت : ده تای مثل حامد فدای یک تار موی شما .. حامد را دادم که خم به ابروی شما نیفتد .. فدای سرتان که به مراسم امروز نرسیدیم ..
@Revayate_ravi