❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وشصت_وپنجم
با خونسردی گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.»
از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!»
گفت: «جانم.»
گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.»
تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.»
گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.»
گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.»
گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.»
سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وشصت_وششم
گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را می زدم..
دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.»
گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حذف گشت ارشاد؟!
آیا جواب داده که دوباره برگشته؟
#قانون_حجاب
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✈️ ✈️ ✈️
وزیر دفاع باشی ، فرمانده نیوری هوایی ارتش باشی ، خلبان جنگنده هم باشی ...
اونم نه یک خلبان معمولی 🤩
یک خلبان مومن و انقلابی ،
مغز متفکر عملیاتهای کمان ۹۹ و اچ ۳💪🏻
🔥دو عملیات بزرگ
که هنوز هم شبیهش اجرا نشده
و تمام فرماندهان و نظامیان
جهان رو انگشت به دهن گذاشته
که خلبانان ایرانی چطور تونستن
چنین مانورهای پیچیدهای رو اجرا کنن؟ 🤔
ایشون رو می شناسید آیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا⁉️
کتاب «بالاتر از پرواز» مجموعه داستانی براساس زندگی شهید سرتیپ جواد فکوری خلبان بزرگ ایرانیست.
او در خانوادهای مذهبی رشد کرد و تونست در رشته پزشکی قبول بشه اما شوقِ پرواز باعث شد انصراف بده و برای خلبانی وارد ارتش بشه. بعدها برای گذروندن دوره های عالی به آمریکا اعزام شد.
با ملتهب شدن کشور به انقلابی ها پیوست و بعد از انقلاب یکی از ارکان فرماندهی نیروهای هوایی بود. او در زمان جنگ طراح عملیاتهای هوایی مهمی همچون اچ۳ بود که موجب حیرت تمام جهان شد و برخی کارشناسان آن را بهترین عملیاتی دانستند که با هواپیمای اف۴ اجرا شده.
شرح زندگی این فرزند وطن رو در این کتاب بخونید.
🛑قیمت ۴۰/۰۰۰تومان
@ketab_hesan سفارش
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🚩برگزاری یازدهمین یادواره شهادت
🔺️خلبان شهید مرتضی پورحبیب
🔹️پنجشنبه ۳۰ فروردین ماه - ساعت ۱۷
▫️گلزار شهدای بهشت فاطمه بهشهر
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi