🚩برگزاری یازدهمین یادواره شهادت
🔺️خلبان شهید مرتضی پورحبیب
🔹️پنجشنبه ۳۰ فروردین ماه - ساعت ۱۷
▫️گلزار شهدای بهشت فاطمه بهشهر
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وشصت_وهفتم
قول دادم و گفتم: «چشم.»
از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.»
از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت.
خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وشصت_وهشتم
چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید.
توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است.
آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه ها اول ترسیدند. مهدی از صمد غریبی می کرد. چسبیده بود به من و جیغ می کشید.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شب عاشورا #امام_حسین
به یارانش فرمود:
هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد
برود.
او به جهانیان فهماند که حتی کشته
شدن در کربلا هم از بین برنده "حق الناس"
نیست!
در عجبم از کسانی که هزاران گناه
میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر
حسین ضامن بهشت آنهاست.💔
#حقالناس
#تلـــــنگࢪانھ🪴❗️
میگفت:
میدونۍڪِۍ
ازچشمِخدامیوفتۍ؟!
زمانۍڪهآقاامامزمان
سرشوبندازهپایینو
ازگناهڪردنتوخجالتبڪشہ
ولۍتـوانگارنـہانگار..!
رفیق...
نزارڪارتبـہاونجاهابرسـہ!!
-شهیدمحمدحسینمحمدخانے
شهید علیرضا کوهستانی و حاج علیرضا دادپور
در فاو گربه زیاد بود. یک روز یکی
از این گربه ها به پایین خاکریز آمده
بود. ما به خاطر این که گربه ترکش
نخورد و بلایی سرش نیاید، می گفتیم:
«پیشته . پیشته.»
در همین لحظه، شهیدعلیرضا کوهستانی
هم آمد. تا دید دارم گربه را پیشت
می کنم، و گربه هم به حرف من
توجهی نمی کند، گفت:
« رضا جان! مثل این که فراموش
کردی توی عراق هستیم
و این گربه هم عراقی هست.
ببین تکان نمی خورد. حرف ات
را نمی فهمد. تو باید عربی باهاش
حرف بزنی. باید بگویی:
« الپیشت – الپیشت!»
🎈یاد شهید مدافع حرم#حسینمشتاقی افتادم
توسوریه وقتی میخواستن به مرغوخروسها غذا بدن هرچی جوکجوک میکردن نمیومدن
#حسین گفت: اینها مرغوخروسهای عرب هستن باید عربی باهاشون صحبت کنین
وقتی گفت: الجوک الجوک همه جمع شدن
💔یادش بخیر شهدا
💔حسین مشتاقی
🎈تا یادم نرفته بگم ، دوم اردیبهشت تولد #حسینمشتاقی هست
حسین آقایی که سهتا برادر بودن و خواهر نداشتن و همیشه آرزو داشت ایکاش یه خواهر داشت
ولی الان....هزاران خواهر داره که راهش رو ادامه میدن و حسین در حقشون برادری میکنه
🎈پیشاپیش تولدت مبارک پدر دوقلوها(امیرمهدی و نازنینزهرا) ، حسینآقای مشتاقی🎉🎊
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi