eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
279 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا آنان ڪہ یارشان شد صداقتـــــ در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند علمدار ســــردارشان شد 🌹شهیدحسین_مشتاقی 🌹شهیدسیدسجاد_خلیلی ✨کُلُناٰ عَباٰسَکْ یاٰ زِیْنَب✨ْ @Revayate_ravi
🦋 متولد۱۳۲۸/۷/۱۲ از یکی از روستاهای اطراف رامسر 🦋سیف ‌الله خان حیاتی ، پدربزرگ مادریش از مبارزان و همرزمان میرزا کوچک‌خان جنگلی بود. 🦋 به نظامی‌گری و خلبانی علاقمند بود. به همین خاطر سال ۱۳۵۱ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره‌ی ۲ ساله هواپیمایی F4 در آمریکا به میهن بازگشت. 🦋 در سال ۱۳۵۷ با شهلا (شهین) دولتشاهی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های آیدا و آرش است. 🦋 استعداد ویژه در یادگیری و هدایت هواپیما باعث شدبه عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شود. @Revayate_ravi
🦋 نوع دوستی طوری بود که وقتی خواست پل العماره را منهدم کند خطر موشک‌های زمین به هوا را خرید ، اجازه داد اتومبیل‌های شخصی که روی پل بودن بگذرند و بعد پل را منهدم کرد. 🦋 می‌گوید:ملتها را باید در جنگ شناخت و من در این جنگ ملت خودم را شناختم که چقدر ایثارگر و فداکارند. اگر ارزشمندتر از جانم هدیه‌ای داشتم حتما به این مردم خوب تقدیم می‌کردم. 🦋 همیشه قبل از پرواز می‌خواند. 🦋 اگر ذره‌ای از خاک کشورم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد . آن را با خونم در وطنم می‌شویم و نمی‌گذارم که حتی ذره‌ای از خاک پاک وطنم را با خود ببرند و در این راه مرگ را بزرگ‌ترین نعمت خدایی برای خودم می‌دانم. @Revayate_ravi
🦋 در عملیات به همراه عباش دوران و شهید علیرضا یاسینی دو اسکله بزرگ عراق را بمباران کردند. 🦋 به دلیل مهارت و تخصص در شلیک موشک ماوریک به شهرت یافت. 🦋 قبل از آخرین عملیات خود خوابی دید و به همسرش گفت: شهادتم نزدیک است ، مواظب خودت و بچه‌ها باش ، شما را به خدا می‌سپارم. 🦋 و بالاخره در اولین روز فروردین ۱۳۶۴ به شهادت رسید. 🦋 مزاری در رامسر و مزار دیگری در سنقر کرمانشاه دارد. زیرا هنگام اصابت موشک دشمن ، سرش با کلاه از تن جدا شد و مردم کرمانشاه سرش را همانجا دفن کردند. @Revayate_ravi
بہش گفتم: چند ۅقتیھ بھ خآطر مسخڔم میڪنن....😔 بھم‌گفـٺ: براۍ اونایـی‌ڪھ اعتقاداتتون‌ رو‌😡 ‌میڪنن‌، دعآڪنین‌خدآبھ عشق❤️ '' دچاࢪشون‌ڪنھ😍 @Revayate_ravi
🍃 جوان خوش تیپ BMW سوار، ثروت و رتبه ۷ دانشگاه را فدای ایمانش کرد. امام زمان شد و با دعای مادرش راهی سوریه❣ 🍃همه او را با نام «غریب طوس» می‌شناختند؛ این نشان از علاقه‌ی مدافع لبنانی به بود🌺 🍃شهادت آرزوی قلبی اش بود که برآورده شد. اقتدا به کرد. حسین(ع) شهید شد اما نگران خیمه‌ها بود و شهید شد اما نگران مردم دنیا بود. 🍃نگران دخترانی که پیرو هستند، اما عکس هایشان با چادر حضرت مادر بر روی خوش رقصی می کند. نگران حجاب هایی که این روزها رنگ و بوی مدگرایی به خود گرفته اند.😞 🍃نگران دنیای این روزها که ممکن است اعتقاد به محرم و نامحرمی با سرگرمی هایشان فراموش شود. نگران اعتمادی که این روزها به واسطه برنامه های مجازی از دختران و پسران سلب شده است😓 🍃شهید احمد مشلب مدافع شد تا (ع) نگران نگاه حرامی سوی حرم نباشد. کاش ما هم مدافع ایمانمان باشیم تا او هم نگران تیرهای بر قلب هایمان نباشد😔 🕊به مناسبت سالروز شهادت ( معروف به شهید BMW سوار لبنانی) 📅تاریخ تـولد : ۹ شهریور ۱۳۷۴.نبطیه. لبنان 📅تاریخ شهادت : ۱۰ اسفند ۱۳۹۴.منطقه الصوامع ادلب سوریه 📅تاریخ انتشار : ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید : گلزارشهدای نبطیه-لبنان 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🍃من به یاد دل و دل یاد تورا میگیرد دل اگر یاد عزیزش نکند میمیرد ... 🍃آری، تو همان عزیزی هستی که سالهاست غیبتت دنیا را به نشانده ... 🍃همان عزیزی که میان عهد نامه هایمان را به بزرگی اش قسم میدهیم تا سلام مارا به تو برساند تا حتی اگر چشم هایمان لایق دیدن پر عظمتت نبود وجودمان را دوباره زنده کند و دست مارا به دستتان برساند ... 🍃گویا اخرین فرزند (س) خود به تنهایی میتواند نمایانگر اهل بیتش باشد ... عطر محمدی ... غیرت علوی ... مناجات فاطمی ... بخشندگی حسن(ع)و غربت (ع) 🍃حال میان تمام هایمان میشود دستمان را بگیرید و مارا به خود وصل کنید؟! میشود وجود نالایق مارا با نگاه مهربانتان پاک کنید ؟! 🍃اخر اقا جان ما چشم امیدمان به شماست، چشم دوخته ایم به هایتان. همان هایی که دل میبرد از هر و دلدارش شمایید. بیایید و به این انتظار پایان بدهید. ؛ العجل اقای من العجل💚 ✍نویسنده : 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
✨اولین باری که به می رفتیم...، بارها شنیده بودیم دعا تحت ی امام حسین(ع) رد خور نداره و به هدف استجابت می رسه... همه زائرها هدفشون این بود که یک بار هم که شده برسند کنار شیش گوشه ارباب و آرزو کنن... قبل از رسیدن هرکس آرزوهای بزرگش رو جمع و جور می کرد تا از بخواد... بالاخره رسیدیم کنار آقا اباعبدالله(ع)،غوغایی بود... کنار وایساده بودم و صدای مناجاتش با خدا به گوش همه می رسید... هی میگفت،فقط ...،و هی تکرار می کرد... امام حسین (ع) رو واسطه کرده بود و پافشاری می کرد... بهش گفتم از آقا بخواه سال دیگه عرفه و اربعین قسمتمون بشه دوباره بیایم کربلا... نگاهم کرد و گفت :نه،خیلی دیره تا سال دیگه... فقط ... حالا تازه می فهمم که راست می گفتند... اگر آدم آماده باشه دعا زیر قبه ردخور نداره...😔 :مهدی_بیگ زاده 🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
♥️ 🔰ده ماه بود ازش خبر نداشتیم. مادرش میگفت: ! پاشو برو ببین چیشد این بچه⁉️میگفتم: کجا برم؟ یه وجب دو وجب نیست که... 🔰رفته بودیم . حاج آقا آخر خطبه گفت: حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه🏡 به مادرش گفتم: مارو میگفت؟ چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمیدانستیم لشکر اصفهان است! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
34.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آفریدند تو را نام نهادند "حسین"، تا که جانسوز ترین واژه دنيا باشی...
شهید علیرضا کوهستانی و حاج علیرضا دادپور در فاو گربه زیاد بود. یک روز یکی از این گربه ها به پایین خاکریز آمده بود. ما به خاطر این که گربه ترکش نخورد و بلایی سرش نیاید، می گفتیم: «پیشته . پیشته.» در همین لحظه، شهیدعلیرضا کوهستانی هم آمد. تا دید دارم گربه را پیشت می کنم، و گربه هم به حرف من توجهی نمی کند، گفت: « رضا جان! مثل این که فراموش کردی توی عراق هستیم و این گربه هم عراقی هست. ببین تکان نمی خورد. حرف ات را نمی فهمد. تو باید عربی باهاش حرف بزنی. باید بگویی: « الپیشت – الپیشت!» 🎈یاد شهید مدافع حرم افتادم توسوریه وقتی می‌خواستن به مرغ‌وخروس‌ها غذا بدن هرچی جوک‌جوک می‌کردن نمیومدن گفت: اینها مرغ‌وخروس‌های عرب هستن باید عربی باهاشون صحبت کنین وقتی گفت: الجوک الجوک همه جمع شدن 💔یادش بخیر شهدا
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت: 5⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔷با اشتیاق سطربه‌سطر و صفحه به صفحه کتاب را خواندم.ابتدا خلاصه‌ای از دین اسلام بود و بعد داستان زندگی پیامبر را تعریف می‌کرد.🍃 🔹همیشه در برنامه‌های مختلف تلوزیون دیده‌بودم که پیامبر اسلام با زن‌های زیادی ازدواج کرده و کل عمرش را مشغول همین کار بوده‌است.🍃 🔹چیزی که باعث می‌شد مردم کشور من،و فکر کنم خیلی‌های دیگر،پیامبر(ص) اسلام را دوست نداشته‌باشند.ازدواج ایشان با عایشه بود.🍃 🔹آن‌ها در فیلم‌هایشان،پیامبر را فردی هوس‌باز معرفی می‌کردند!اما من با خواندن زندگی ایشان متوجه شدم که پیامبر(ص) اسلام در منطقه‌ای به‌دنیا آمد که همه جاهل بودند،به‌خاطر چیزهای بی‌اهمیت می‌جنگیدند و حتی دخترانشان را زنده‌به‌گور می‌کردند.🍃 🔷اما پیامبر(ص) همه این مشکلات را با اخلاقشان درست کرده‌بود.اینجا بود که فهمیدم اخلاق در دین اسلام چقدر مهم است.مثل حاج‌عبدالله که با اخلاق خوبش این دین را به من معرفی کرد.🍃 🔹قصه زندگی پیامبر(ص) را خیلی دوست داشتم.همین‌طور که می‌خواندم مثل اینکه از بالا همه‌چیز را نگاه می‌کنم.خواندن و یاد گرفتن نام اهل‌بیت برای من خیلی سخت بود.اما به مرور توانستم یاد بگیرم. به‌خصوص تلفظ اسم امام‌(ع)برایم خیلی دشوار بود.🍃 🔹زندگی‌نامه حضرت‌زهرا(س) را که خواندم.فهمیدم جایگاه زن در اسلام چقدر بالاست،رفتار با پدر و همسر و فرزندان و همسایه‌ها و داستانی که به‌خاطر بیماری فرزندانشان سه روز روزه می‌گیرند و غذای خود را می‌بخشند.زندگی امام‌حسن(ع) را هم خواندم.🍃 🔷صبح‌ها وقتی از خانه بیرون می‌آمدم و شب‌ها وقتی از محیط کار خارج می‌شدم،در مترو کتاب می‌خواندمهمه اتفاقات و شخصیت‌های اسلام برایم جذاب بود و دوست داشتنی و قابل احترام بودند تا اینکه به امام‌حسین(ع) رسیدم و اما .....🍃 🔷وقتی داستان به جایی رسید که امام‌حسین(ع) به کربلا رسیدند با خودم گفتم: چرا با حسین(ع) که فرزند علی(ع) و نوه پیامبر(ص) است،مخالفت می‌کنند؟ با اینکه می‌دانند حق با اوست.🍃 🔹رسیدم به روز عاشورا و شهادت امام و فرزندان و یارانشان.این سوال در ذهنم تکرار می‌شد که چرا با نوه پیامبر(ص) این کار را کردند؟به بچه شیرخواره هم رحم نکردند.وقتی جملات مربوط به شهادت امام و گذاشتن سرمقدسشان روی نیزه را خواندم،انگار چیزی درون قلبم از جا کنده‌شد.اشک در چشمانم جمع شده‌بود و نمی‌توانستم جلوی چکیدن را بگیرم. مثل همه زمان‌هایی که کتاب می‌خو اندم سوار مترو بودم‌.اما اصلا متوجه نبودم.🍃 🔷اتفاقات کربلا یکی‌یکی از جلوی چشمانم رد می‌شد و من مانند کسی که عزیزش را از دست داده گریه می‌کردم.عشقی در دلم به‌وجود آمده‌بود که نمی‌توانستم نادیده‌اش بگیرم.می‌دانستم من دیگر کامیلا قبلی نیستم با فرق می‌کند.🍃 🔷زنی روی صندلی کناری‌ام نشسته‌بود.دستمالی به طرفم گرفت و با حالت غصه‌داری به من نگاه کرد.تازه به خودم آمدم و دیدم چند نفر دیگر هم دارند نگاه می‌کنند. زن پرسید: چیزی شده؟؟با اشاره سر گفتم: نه!!!!🍃 🔹به کتاب اشاره کردم و گفتم: (به خاطر این داستان غصه‌دار هست) خیلی دوست داشتم به همه کسانی که در مترو بودند بگویم: من با اسلام آشنا شدم. با انسانی به‌نام شما او را نمی‌شناسید.اگر بشناسید دوستش دارید و به‌اندازه من گریه می‌کنید.🍃 🔹اما نمی‌توانستم،چون هم فرصت کتاب خواندن را از دست می‌دادم و هم چیز زیادی از دین اسلام نمی‌دانستم تا بتوانم کامل توضیح دهم.🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi