🌷"فدای این دستهایی که در راه خدا داده شد"
➕تصویری از دست نوشته شهید حاج قاسم سلیمانی بر روی تصویر شهید مدافع حرم حسین بواس، که در دیدار با خانواده این شهید عزیز نوشته شده است.
#حسین_بواس
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔴 در تاریخ بنویسید
اولین رئیس جمهوری که پایش به غسالخانه بهشت زهرا باز شد.
تا به سید رئیسی ، هیچ رئیس جمهوری، حتی جنازهاش هم وارد غسالخانه نشده بود.
آن هم در اوج #کرونا 😳😳
زمانی که فرزندان ، از پدر و مادرشان فرار میکردند
درست آن زمانی که چند روز از مدت انتصابش به سمت ریاست جمهوری نمیگذشت
همه در آن روز ها با مقامات خارجی دیدار میکنند
😔 ولی او ...
خیلی ساده و سرزده...
قدم به سالن های تطهیر گذاشت...
سالنهایی که در آن اموات کرونایی را غسل میدادند
برای خدا قوت به تطهیرکنندگان
و چه قوت قلب پاکی
خاکی و صمیمی
پدرانه...
خدا قوت گفتند
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
15.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چقدر خوب بود این شعر!
⭕️ خادم ملت یعنی...
همه بگن یه خواب راحت کن
بسه یه ذره استراحت کن
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
«بسم رب الشهداء»
"شهادت ، اَجر خدمت"
📌ویژه برنامه گرامیداشت شهید جمهور و شهدای خدمت
🔹️سخنران: حجتالاسلام والمسلمین محرابیان
🔹مداح: حاج علی علیپور
🔸️زمان: پنجشنبه ۱۰خرداد ساعت ۱۹
"همراه بانماز جماعت مغرب و عشاء"
🔸️مکان: گلزار شهدای شهرستان بهشهر
💢توجه : این ویژه برنامه توسط برخی هیئات مذهبی و مجموعه های فرهنگی برگزار میشود .
🔹️ستاد مردمی گرامیداشت شهدای خدمت شهرستان بهشهر
💠 کمیته خادمین شهدا شهرستان بهشهر واحدخواهران
@khadem_shohadaa_behshahr
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_دویست_وپانزدهم
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...»
زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.»
زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا