eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 💐 روضه حضرت زینب مجید را زیر و رو می‌ڪندمجید قهوه‌خانه داشت. برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه نان بربری می‌گرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد ڪه هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد. بارها هم ڪنار نانوایی می ایستاد و برای ڪسانی ڪه می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان می خرید و دستشان می رساند.  قهوه‌خانه‌ای ڪه به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان و همرزمان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند ڪه حالا خیلی‌هایشان هم شهید شدند: «یڪی از دوستان مجید ڪه بعدها هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. یڪ‌شب مجید را هیئت خودشان می‌برد ڪه اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌ڪند ڪه حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من مرده‌ام ڪه حرم حضرت زینب درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان شب تصمیم می‌گیرد ڪه برود. ... ✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 @Revayate_ravi
معراج7کار عجیب فرزند شهید- ترابیان.mp3
زمان: حجم: 3.06M
🎧روایت حاج آقای ترابیان از کار عجیب فرزند شهید بعد از تشییع جنازه پدر ⬅️ گوش ندی حیفه.این روزها بدجور دلمون گرفته.حتما روضه میچسبه 🌷 @Revayate_ravi
🔹می گفت: " یعنی کسی که کار کنه، بجنگه، خسته نشه... کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره..." 🔹یه بار توی جلسه فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می داد؛ یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد، عذرخواهی کرد؛ گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیده ام... 🌹شهیدجاویدالاثر_مهدی_باکری شادی روح شهید عزیز 🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸 🌷🌷🌷🌷🌷 @Revayate_ravi
📚 📌جوان پشت میز ، به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب 😳من را دید ، گفت : کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی ، همین که خودت آن را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن ، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود : << اقرا کتابک ، کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا >>(اسراء 14). این جوان درست ترجمه این آیه را به من گفت. نگاهی به اطرافیانم کردم. کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم. 📖بالای سمت چپ صفحه اول ، با خطی درشت نوشته بود : << 13 سال و 6 ماه و 4 روز >>. از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟😳 گفت سن بلوغ شماست. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدی. توی ذهنم بود که این تاریخ ، یکسال از پانزده سال قمری کمتر است. اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت : نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست ، اعمال خوب زیادی نوشته شده بود. از سفر زیارتی مشهد تا نماز های اول وقت و هیات و احترام به والدین و ... . 🔸پرسیدم: این ها چیست؟ گفت : این ها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده👌. قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم ، جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت : نمازهایت خوب و مورد قبول است. برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. یاد حدیثی افتادم که پیامبر ص فرمودند : نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد ، نمازهای پنج گانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود، نمازهای پنج گانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود ، نمازهای پنج گانه است. 🔹من قبل از بلوغ نماز را شروع کرده بودم و با تشویق های 👏پدر و مادرم ، همیشه در مسجد🕌 حضور داشتم.کمتر روزی پیش می آمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای ناکرده نماز صبحم قضا می شد ، تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی 👦🏻آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. وقتی آن ملک ، یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب ، اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه اعمال رفت ، یاد حدیثی افتادم که معصومین ع فرمودند: اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است. اگر نماز قبول شود ، بقیه اعمال قبول می شود. و اگر نماز رد شود.... . 📒خوشحال 😊شدم. به صفحه اول کتابم نگاه کردم. از همان روز بلوغ ، تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود.کوچکترین کارها. حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که << فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره>> یعنی چه؟ هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم ، آن ها جدی جدی نوشته بودند! 📕در داخل این کتاب ، در کنار هر کدام از کارهای روزانه من ، چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت که وقتی به آن خیره می شدیم ، مثل فیلم به نمایش در می آمد. درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید ، فیلم آن ماجرا را مشاهده می کردیم. آن هم فیلم سه بعدی😁 با تمام جزئیات! یعنی در مواجه با دیگران ، حتی فکر افراد را هم می دیدم. لذا نمی شد هیچ کدام از آن کار ها را انکار 🤐کرد.غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود. آن ها همه چیز را دقیق نوشته بودند. 📙جای هیچ گونه اعتراضی🥴 نبود. تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمی شد بزنیم. اما خوشحال 😊بودم که از کودکی ، همیشه همراه پدرم در مسجد و هیات بودم. از این بابت به خودم افتخار می کردم و خودم را از حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم. همین طور که به صفحه اول نگاه می کردم و به اعمال خوبم افتخار می کردم ، یکدفعه دیدم ، یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن 😱است! صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود! 😳با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود گفتم : چرا این ها محو شد؟ مگه من این کارهای خوب رو نکردم!؟ نثار 🌹 صلوات💐💐💐 @Revayate_ravi
👈 💐 می‌گفت می‌روم آلمان، اما از سوریه سر درآوردمجید تصمیمش را گرفته است؛ اما با هر چیزی شوخی دارد. حتی با رفتنش.حتی با شهید شدنش. مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می‌گوید: «وقتی می‌فهمیم گردان امام علی رفته است. ما هم می‌رویم آنجا و می‌گوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آنها هم بهانه می‌آورند ڪه چون رضایت‌نامه نداری، تک پسر هستی و خال‌ڪوبی داری تورانمی بریم و بیرونش می‌ڪنند. بعدازآن گردان دیگری می‌رود ڪه ما بازهم پیگیری می‌ڪنیم و همین حرف‌ها را می‌زنیم و آنها هم مجید را بیرون می‌اندازند. تا اینڪه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نڪردیم (خنده) وقتی هم فهمید ڪه ما مخالفیم. خالی می‌بست ڪه می‌خواهد به آلمان برود بهانه هم می‌آورد ڪه ڪسب‌وکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم مادرم به شوخی می‌گفت مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواهد سوریه برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است. ما روزهای آخر فهمیدیم ڪه تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش می‌گیرد و بیمارستان بستری می‌شود. هر ڪاری ڪردیم ڪه حتی الکی بگو نمی‌روی. حاضر نشد بگوید. به شوخی می‌گفت: «این مامان خانم فیلم بازی می‌ڪند که من سوریه نروم» وقتی واڪنش‌هایمان را دید گفت ڪه نمی‌رود. چند روز مانده به رفتن لباس‌های نظامی‌اش را پوشید و گفت: «من ڪه نمی‌روم ولی شما حداقل یڪ عڪس یادگاری بیندازید ڪه مثلاً مرا از زیر قرآن رد ڪرده‌اید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الڪی بگویم رفته‌ام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمی‌ڪردند. بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌چیز جدی است. ... ✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
دوازده نفر بودند که رفتند قله را آزاد کنند. محمود اخلاقی شهید شد، علی آقا هم زخمی شد. وقتی برگشتیم، علی آقا گفت: می دونم چرا شهید نشدم... وقتی می‌رفتیم بالای قله یه چشمه‌ی آب دیدم، با خودم گفتم وقتی برگشتم، این‌جا آب تنی میکنم. همین تعلق به دنیا باعث شد زخمی بشم ولی ... شهید @Revayate_ravi
تکلیف ما مشخص است... غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱ اردیبهشت ماه گرامی باد . نام عملیات :بازی دراز زمان اجرا :۱ تا ۹ اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ محل نبرد : غرب سرپل ذهاب نوع عمليات: نيمه گسترده فرماندهي: مشترك سازمان: مشترك تجهیزات منهدم شده نیروهای عراقی: ۵۴ دستگاه تانک و نفربر ۳ فروند هواپیما ۲ فروند هلی‌کوپتر ۲ دستگاه ادوات مهندسی غنائم جنگی ایران: ۱۲ دستگاه تانک و نفربر ۵ دستگاه ادوات مهندسی تعداد تلفات نیروهای عراقی: ۱۵۰۰ نفر کشته و زخمی ۷۰۰ نفر اسیر @Revayate_ravi
شهيد والا مقام و عارف به معارف ايثار و شهادت، شهيد دكتر بهشتي، براي بسيجيان و عاشقان چه زيبا بيان كرده است: عرفان واقعي، خانقاهش در بازي دراز است. @Revayate_ravi