#بسیجیان_حضرتآقا
✌️ سالها قبل یعنی تو دههی هفتاد ، توی یکی از فراخوانهای گردان ، یه جمله از حضرت آقا رو روی پرچم نوشته بودن که هنوز از اون موقع تا حالا یادمه
✌️فکر میکنم ما اگه به همین یه جملهی #حضرتآقا عمل کنیم برای همهی سالها کفایت میکنه.
ایشون فرمودند:
《من از فرزندان بسیجیم ، #فاطمی و #علوی میخواهم که به مولایشان امام علی(ع) اقتدا کنند》
✌️بسیجیان فاطمی و علوی روزتون مبارررک
✍ادمین
🌺 معراج شهدای دانشگاه رو دیگه نگو ، انگار ارث پدریش بود.
هر موقع میرفتیم ، با دوستاش اونجا میپلکیدند.
زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم: بچهها بازم دارو دستهی #محمد_خانی
🌺تو دانشگاه معروف بود به تندروی و متحجر بودن
همه ازش حساب میبردن . برای همین ازش بدم میومد.
فکر میکردم از اون آدمهای خشک مقدس هست که از اون طرف بوم اُفتاده.
🌺ولی اونهایی که باهاش موافق بودن میگفتن : شبیه شهداست ، مداحی میکنه، میره تفحص شهدا
بهشون میخندیدم و میگفتم همچین آش دهن سوزی هم نیست.
🌺وقتی خانم ایوبی تو دفتر بسیج بهم گفت: آقای #محمد_خانی من رو واسطه کرده برای خواستگاری تو.....چنان جیغی کشیدم....شانس آوردم کسی داخل دفتر بسیج نبود.
🌺این خواستگاری رو بیشتر شبیه جوک و شوخی میدونستم.
اصلا به ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه
قیافهی جا اُفتادهای داشت
بیمحلی به خواستگارهاش رو هم فکر میکروم که خب آدم متاهل دنبال دردسر نمیگرده!!
🌺 به خانم ایوبی گفتم: بهش بگو این فکر رو از مغزش بریزه بیرون!!
با خودم گفتم:چطور به خودش اجازه داده که از من خواستگاری کنه
وصلهی نچسبی بود برای منی که لای پنبه بزرگ شده بودم.
🌺از اون به بعد کارمون شروع شد.
از من انکار و از اون اصرار
هر جا میرفتم سر راهم سبز میشد
معراج شهدای دانشگاه
دانشکده
نمازخانه
و جلوی دفتر نهاد رهبری
گاهی سلامی میپروند.
@Revayate_ravi
🌺چند دفعه جلوی نمازخونه که اومدم کفش بپوشم ، دوستم به پهلوم زد و گفت: #محمد_خانی رو نگاه!! چطور چشم انداخته به تو!!
دائم از پشت سر صدای کفشش مثل سوهان روی مغزم کشیده میشد.
🌺 از چنین آدم ماخوذ به حیایی بعید بود دنبال یه نفر بیفته
یه جوری هم تو دانشگاه رفتار میکرد که همه متوجه میشدن ، منظوری داره.
🌺گاهی بعد از جلسه چند بار با چربزبانی به من خسته نباشید میگفت
بعد از مراسمهای دانشگاه پیله میکرد به من که با کی؟ و با چی برمی گردی؟
یه بار بهش گفتم: به شما ربطی نداره که من با کی میرم!
اصرار میکرد که یا با ماشین بسیج برید یا من براتون ماشین بگیرم.
بهش گفتم: اینجا شهرستانه ! اینجا رو با شهر خودتون اشتباه گرفتین
اگر هم پدرم میومد تا دم در دانشگاه میومد تا مطمئن بشه.
🌺توی یکی از اردوهای مناطق جنگی ، چند تا از بچهها مریض شدن ، تماس گرفتیم که باید برسونیمشون درمانگاه
#محمد_حسین با یکی از وانتهای دو کابین با معاونش مثل فشنگ خودش رو رسوند.
🌺هوای اسفند اندیمشک خیلی سرد بود
چند متر جلوتر صدای کشیده شدن لاستیکها رو روی آسفالت شنیدم.
پیاده شد . همه از سرما سرمون رو در هم فرو کرده بودیم.
اورکت جنگیش رو انداخت روی شونههام. از خجالت سرم رو انداختم پایین که با بچهها چشم تو چشم نشم
آرزو میکردم زمین دهن باز میکرد و من رو میبلعید.
@Revayate_ravi
823.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 دیگر چیزی به آخر داستان نمانده است. این ودیعهی الهی، چه ماجراهایی از سر گذرانده تا به شما رسیده و اینک شما آمدهاید تا امانت را به صاحبش برسانید. ارثیه تاریخ با دست شما تحویل وارثش میشود. نقطه اوج داستان، فرزند شماست، دست پروردهی شماست.
🌅 فصل بعد، فصل نتیجهگیری است؛ چه پایان خوشی دارد این داستان...
💠 ولادت #امام_حسن_عسکری را به فرزند بزرگوارشان و شما شیعیان تبریک عرض میکنیم.
@Revayate_ravi