#فرنگیس
#قسمتپنجم
💙بچهها داشتند تلف میشدند
پدرومادرم مجبور بودند به خاطر بچهها به یه جای دورتر برن ، هرچه اصرار کردن ، من باهاشون نرفتم .گفتم: هرچقدر سختی باشه من تحمل میکنم ، همینقدر که نزدیک خونهام بودم احساس آرامش میکردم.
💙نزدیک گیلانغرب نیروهای امداد اومدن و به ما چندتا چادر و چراغعلاءالدین و پتو دادن
با تانکر برای ما نفت میآوردن ، وقتی نفت نداشتیم ، چوب جمع میکردیم و منقل زغالی🔥 دُرُست میکردیم.
💙شوهرم میگفت: گاز ذغال ما رو میگیره!!!گفتم: برای اون هم فکری کردم ، کمی نمک توش میریزیم.
💙عقرب و مار🐍 و مارمولک🦎 زیاد بود ، هر شب چند نفر رو نیش میزد.
یک روز آفتوبهی آب رو گرفتم
لونهی عقربها🦂 رو میشناختم ، عقرب از آب بَدش میاد
آب 💧ریختم و کمکم از زیر خاک بیرون اومدن و با سنگ اونها رو میکشتم.
💙باز زمستان و برف اومد و چادر با چراغعلاءالدین گرم نمیشد.
تا مغز استخونمون میسوزوند ، دست و پاهامون سرخ شدهبود.
حملهی حیوانات وحشی هم بماند
هر کی تفنگ داشت تا اگه گرگها🐺 حمله کردن از خودشون دفاع کنن.
💙ولی اونجا رو هم بمباران 💥کردن و مجبور شدیم از اونجا هم بریم.
@Revayate_ravi
💙اتفاقی فهمیدم باردارم ، اون موقع ۲۰ سالم بود. اونقدر کنارمون بمب💥 ترکیده بود که بچهام رو از دست دادم.
💙 بااخره تصمیم گرفتیم به اسلامآباد خونهی برادرشوهرم بریم
علیمردان خوشحال بود از اینکه میتوانست سرکار برود.
من هم از صبح میرفتم بالی کوه نزدیک خانهشان و تا شب میماندم
نمیخواستم سربار کسی بشوم.
💙 یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشهای کشیدم.....
@Revayate_ravi
توی کوچه پس کوچههای تاریک دلم...
ردِ پای تو هست...
خوش به حال اونایی که زندگیشون بوی امام زمان (عج) میده ...
#الهمعجللولیکالفرج
روزتون زهرایی
@Revayate_ravi
🌟 #مناطق _عملیاتی | #چزابه
🔻 تنگه چزابه منطقه ای است در شمال غربی شهر بستان که به علت قرار گیری در بین هور و تپه های رملی یک گلوگاه محسوب شده و به دلیل قرار داشتن در مسیر دستیابی به شهرهای بستان و سوسنگرد از موقعیت ویژه ای برخوردار است.
چزابه یکی از 5 محور اصلی هجوم ارتش بعثی به خوزستان بود.
➖ دشمن در روز ۱۳۵۹/۷/۳ با عبور ازچزابه به طرف تپه های الله کبر و بستان پیشروی کرد.
🔅 از آن زمان چزابه در اشغال بود تا اینکه در ۱۳۶۰/۹/۸ در جریان عملیات طریق القدس آزاد شد.
📍 این منطقه همچنین شاهد رشادت و شهادت رزمندگان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) در عملیات والفجر۶ در اسفند سال ۶۲ نیز بوده است.
@Revayate_ravi
📝خاطرات شهدا | #سیره_شهدا
🔻 مهربان بودن یعنی این..
🔅 باید با اتوبوس میرفت مدرسه. امـا گاهی پیـاده میرفت تا پولش رو جمعکنه و برای خواهرش چیزی بخـره و خوشحالش کنه... میگفت: دوسـت دارم زندگیام طوری باشه که اگر کسی به فرش زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم... عروسی که کرد، پدرش یک فرش ماشینی بهش هدیه داد؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برای خودش موکت خرید...
📍خاطرهای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاجعبدالله ضابط
📚 کتاب شیدایی ، صفحات ۱۱ و ۱۹
@Revayate_ravi
#فرنگیس
#قسمتششم
✅یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشهای کشیدم.دلم میخواست تو خونهی خودم باشم.
✅یک روز صبح به کوه🏔 رفتم و دو رکعت نماز خوندم ، با خدا حرف زدم
سنگهای بزرگ رو جابهجا کردم و شروع کردم به ساختن خونه🏠.
✅علیمردان نمیدونست که من دوباره حاملهام ، به کسی چیزی نگفتم🤫
میترسیدم به من اجازه ندن سنگها رو جابهجا کنم.
گاهی وقتها حتی یادم میرفت باردارم ، دربهدری و آوارگی همه چیز رو از یادم برده بود.
✅از شهر سیمان و ماسه خریدم ، با کمک علیمردان و با چوب سقف خونه رو دُرُست کردیم و با نایلون در و پنچره رو پوشوندیم.
✅تازه یادم اُفتاد که آبوبرق نداریم
فانوس خریدم و برای آب دبههای بزرگ رو پُر میکردم و از کوه 🏔بالا میبردم
سخت بود ولی همین که تو خونهی خودم بودم آرامش داشتم.
✅کمکم به بقیه گفتم که باردارم ، با چرخ خیاطی همعروسم(جاری) لباس برای بچهدوختم و گلدوزی کردم
همعروسم میخندید و میگفت: فکر کردم فقط کارهای مردونه بلدی؟؟؟؟!!!😂
✅پسرم تو همون خونهی سنگی توی کوه به دنیا اومد ، اسمش رو گذاشتم #رحمان ، بهش گفتم: تو بچهی کوهی ، زمان جنگ و سختی به دنیا اومدی پس پسر قوی میشی.😎
✅رادیو اعلام کرد ، عراق تا اونور #گورسفید عقب رفته
سر از پا نمیشناختم به علیمردان گفتم ، برگردیم روستا
موقع برگشت چیزی رو که میدیدیم باور نمیکردیم انگار همه جا رو شخم زده بودن ، خاک #گیلانغرب تکهتکه شده بود.
@Revayate_ravi
✅#گورسفید با خاک یکسان شده بود
همه شوکه شدیم ، این همون گورسفیدی بود که ما آرزو کردیم برگردیم!!!!!!😔
#احساسکردمصدامغرورماروشکسته
✅نیروهای رزمنده اومدن برای مردم حرف زدن که روستا پُر از #مین ☠هست
مین از بمباران هم بدتر هست ، نقص عضو🤕 میشید ، حواستون باشه.
✅نیروهای جهادی سریع خاکبرداری رو شروع کردن و خونهها🏠 رو ساختن
بعد از دو ماه همه خونهدار شدیم
برای پدرومادرمهم خونه ساختن ، دوباره زندگی از سرگرفته شد.😌
اما
دوباره عراق بمباران💥 رو بدتر از قبل شروع کرد.
✅برادرم ستار به خاطر #مین....
@Revayate_ravi