eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙بچه‌ها داشتند تلف می‌شدند پدر‌و‌مادرم مجبور بودند به خاطر بچه‌ها به یه جای دورتر برن ، هر‌چه اصرار کردن ، من باهاشون نرفتم .گفتم: هرچقدر سختی باشه من تحمل می‌کنم ، همین‌قدر که نزدیک خونه‌ام بودم احساس آرامش می‌کردم. 💙نزدیک گیلانغرب نیروهای امداد اومدن و به ما چندتا چادر و چراغ‌علاءالدین و پتو دادن با تانکر برای ما نفت می‌آوردن ، وقتی نفت نداشتیم ، چوب جمع می‌کردیم و منقل زغالی🔥 دُرُست می‌کردیم. 💙شوهرم می‌گفت: گاز ذغال ما رو میگیره!!!گفتم: برای اون هم فکری کردم ، کمی نمک توش می‌ریزیم. 💙عقرب و مار🐍 و مارمولک🦎 زیاد بود ، هر شب چند نفر رو نیش میزد. یک روز آفتوبه‌ی آب رو گرفتم لونه‌ی عقرب‌ها🦂 رو می‌شناختم ، عقرب از آب بَدش میاد آب 💧ریختم و کم‌کم از زیر خاک بیرون اومدن و با سنگ اونها رو می‌کشتم. 💙باز زمستان و برف اومد و چادر با چراغ‌علاءالدین گرم نمیشد. تا مغز استخونمون می‌سوزوند ، دست و پاهامون سرخ شده‌بود. حمله‌ی حیوانات وحشی هم بماند هر کی تفنگ داشت تا اگه گرگ‌ها🐺 حمله کردن از خودشون دفاع کنن. 💙ولی اونجا رو هم بمباران 💥کردن و مجبور شدیم از اونجا هم بریم. @Revayate_ravi
💙اتفاقی فهمیدم باردارم ، اون موقع ۲۰ سالم بود. اونقدر کنارمون بمب💥 ترکیده بود که بچه‌ام رو از دست دادم. 💙 بااخره تصمیم گرفتیم به اسلام‌آباد خونه‌ی برادر‌شوهرم بریم علیمردان خوشحال بود از اینکه می‌توانست سرکار برود. من هم از صبح می‌رفتم بالی کوه نزدیک خانه‌شان و تا شب می‌ماندم نمی‌خواستم سربار کسی بشوم. 💙 یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشه‌ای کشیدم..... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توی کوچه پس کوچه‌های تاریک دلم... ردِ پای تو هست... ‏خوش به حال اونایی که زندگیشون بوی امام زمان (عج) میده ... روزتون زهرایی @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 _عملیاتی | 🔻 تنگه چزابه منطقه ای است در شمال غربی شهر بستان که به علت قرار گیری در بین هور و تپه های رملی یک گلوگاه محسوب شده و به دلیل قرار داشتن در مسیر دستیابی به شهرهای بستان و سوسنگرد از موقعیت ویژه ای برخوردار است. چزابه یکی از 5 محور اصلی هجوم ارتش بعثی به خوزستان بود. ➖ دشمن در روز ۱۳۵۹/۷/۳ با عبور ازچزابه به طرف تپه های الله کبر و بستان پیشروی کرد. 🔅 از آن زمان چزابه در اشغال بود تا اینکه در ۱۳۶۰/۹/۸ در جریان عملیات طریق القدس آزاد شد. 📍 این منطقه همچنین شاهد رشادت و شهادت رزمندگان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) در عملیات والفجر۶ در اسفند سال ۶۲ نیز بوده است. @Revayate_ravi
📝خاطرات شهدا | 🔻 مهربان بودن یعنی این.. 🔅 باید با اتوبوس می‌رفت مدرسه. امـا گاهی پیـاده می‌رفت تا پولش رو جمع‌کنه و برای خواهرش چیزی بخـره و خوشحالش کنه... می‌گفت: دوسـت دارم زندگی‌ام طوری باشه که اگر کسی به فرش زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم... عروسی که کرد، پدرش یک فرش ماشینی بهش هدیه داد؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برای خودش موکت خرید... 📍خاطره‌ای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاج‌عبدالله ضابط 📚 کتاب شیدایی ، صفحات ۱۱ و ۱۹ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشه‌ای کشیدم.دلم می‌خواست تو خونه‌ی خودم باشم. ✅یک روز صبح به کوه🏔 رفتم و دو رکعت نماز خوندم ، با خدا حرف زدم سنگ‌های بزرگ رو جابه‌جا کردم و شروع کردم به ساختن خونه🏠. ✅علیمردان نمی‌دونست که من دوباره حامله‌ام ، به کسی چیزی نگفتم🤫 می‌ترسیدم به من اجازه ندن سنگ‌ها رو جابه‌جا کنم. گاهی وقت‌ها حتی یادم می‌رفت باردارم ، دربه‌دری و آوارگی همه چیز رو از یادم برده بود. ✅از شهر سیمان و ماسه خریدم ، با کمک علیمردان و با چوب سقف خونه رو دُرُست کردیم و با نایلون در و پنچره رو پوشوندیم. ✅تازه یادم اُفتاد که آب‌و‌برق نداریم فانوس خریدم و برای آب دبه‌های بزرگ رو پُر می‌کردم و از کوه 🏔بالا می‌بردم سخت بود ولی همین که تو خونه‌ی خودم بودم آرامش داشتم. ✅کم‌کم به بقیه گفتم که باردارم ، با چرخ خیاطی هم‌عروسم(جاری) لباس برای بچه‌دوختم و گلدوزی کردم هم‌عروسم می‌خندید و می‌گفت: فکر کردم فقط کارهای مردونه بلدی؟؟؟؟!!!😂 ✅پسرم تو همون خونه‌ی سنگی توی کوه به دنیا اومد ، اسمش رو گذاشتم ، بهش گفتم: تو بچه‌ی کوهی ، زمان جنگ و سختی به دنیا اومدی پس پسر قوی میشی.😎 ✅رادیو اعلام کرد ، عراق تا اون‌ور عقب رفته سر از پا نمی‌شناختم به علیمردان گفتم ، برگردیم روستا موقع برگشت چیزی رو که می‌دیدیم باور نمی‌کردیم انگار همه جا رو شخم زده بودن ، خاک تکه‌تکه شده بود. @Revayate_ravi
با خاک یکسان شده بود همه شوکه شدیم ، این همون گور‌سفیدی بود که ما آرزو کردیم برگردیم!!!!!!😔 ✅نیروهای رزمنده اومدن برای مردم حرف زدن که روستا پُر از ☠هست مین از بمباران هم بدتر هست ، نقص عضو🤕 میشید ، حواستون باشه. ✅نیروهای جهادی سریع خاک‌برداری رو شروع کردن و خونه‌ها🏠 رو ساختن بعد از دو ماه همه خونه‌دار شدیم برای پدرومادرم‌هم خونه ساختن ، دوباره زندگی از سرگرفته شد.😌 اما دوباره عراق بمباران💥 رو بدتر از قبل شروع کرد. ✅برادرم ستار به خاطر .... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا