انجمن راویان شهرستان بهشهر
#سردادتنگهیاُحد #رزمندهایکهامامپیشانیشرابوسید
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :🔟
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
بازهم سعی می کرد که این مطالب را از من پنهان کند. فقط تا آنجا که حس کنجکاویم به دنبال این قضیه بود, فهمیدم که گردان ایشان در آن عملیات حماسه تاریخی آفریده اند که این همه مورد توجه مسئولین قرار گرفته است.
به هر شکل آن ایام هر روز در این مراسم و آن مراسم شرکت می کرد. یادم هست که در یکی از روزها کنار پنجره ایستاده بودم که متوجه شدم آقا مرتضی از ماشین پیاده شد. چند دقیقه ای با یک نفر همان پایین مشغول صحبت کردن شد. کنجکاو شدم زمانی که به اتاق وارد شد, پس از احوال پرسی مختصری رو به ایشان کردم و گفتم :
آقا مرتضی سوالی بکنم جواب قانع کننده ای به من می دی؟
گفت:بفرمایید!
گفتم:برای چه شما را مرتب در این مراسم و آن مراسم دعوت می کنند و هدیه به شما می دهند و گل به گردنتان می اندازند؟
گفت:خودم هم گیج و مبهوت هستم، مگر ما چه کرده ایم جز اینکه به تکلیف خود عمل کرده ایم!
دیگر چیزی نگفت و شروع کرد به بیرون آوردن لباسهایش.
راستش را بخواهید ته دلم از این جواب او اصلا راضی نبودم و می دانستم که حتما یک مسئله ای پیش آمده که متقابلا این رفتارها با او می شود. ولی چون متوجه شدم که خودش خیلی راضی نیست که کار بزرگ او بیان شود, من خیلی اسرار نکردم.
فقط در ادامه سوالم به ایشان گفتم پس این آقا که پایین با شما صحبت می کرد چه کسی بود؟
خندید و گفت:بنده خدا اشتباه گرفته بود. او به من گفت که عکست را در روزنامه دیده ام من هم به ایشان گفتم آن عکس چهره من نیست!
یکی دو روز گذشت یک روز صبح, یکی از همسران ساکنین هتل که خرمشهری هم بودند به اتاق ما آمد و رو به من کرد و گفت:
خانم جاویدی من عکس شوهرتان را در روزنامه دیده ام!
خبر جدیدی نبود, ولی خیلی مایل بودم که آن روزنامه راببینم. از او خواهش کردم که آن روزنامه را برایم بیاورد. ایشان به من گفت:
شوهرم که آمد از او می گیرم و برایتان می آورم.
در همان روزها بود که من بواسطه کار واجبی که برایم پیش آمد به فسا رفتم.
علت این مسافرت هم ازدواج خواهرم بود. در همان فاصله مجددا ایشان به همراه یگان خدمتشان به کردستان عزیمت کرده بودند. در آن ماموریت شدیدا مجروح شد. یکی دو روز قبل از رفتن ایشان به آن ماموریت من هم به اهواز رفتم. یک روز از کردستان با من تماس گرفت و صادقانه خبر مجروح شدنش را داد...
من خیلی ناراحت شدم و از پشت تلفن گریه می کردم و حرف می زدم. با همان حال گرفته به او گفتم :آقا مرتضی تو را به خدا بگو کجایت ترکش خورده؟
گفت:به خدا چیز مهمی نیست یک زخم سطحی بیشتر نیس...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@Revayate_ravi
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
🚩 بند پوتین پسرم
🎬 برشی از روایتگری امیرسرتیپ دربندی در برنامه با این ستاره ها
#انتظار_مادران_شهدای_هویزه
@Revayate_ravi
🚨دو شرط مهم رهبر انقلاب برای دریافت واکسن کرونا چه بود؟
@Revayate_ravi
عِطر گل پیچیده
در سراپرده یک عصر بلند
شاخه ها در رقصند
باغ و بستان سرخوش
کوه در اندیشه یک طرح سترگ
ابرها می بالند
به ظهور خورشید
از پس ابر سیاه ظلمت
باغبانی گفته
خبری در راه است
و چه زیبا خبریست
خبر آمدن یک گل نرگس در باد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دفتر_اشعار_عطش_عشق
#سیداحمدرضوی
@Revayate_ravi
《🌿》
بزرگترین آزمون ایمان ، زمانےست که چیزے را میخواهید و به دست نمےآورید با این حال قادر باشید که بگویید :
خدایا شکرت!
#میرزااسماعیلدولابے🎙
#جان_کلام 🌸 :)
@Revayate_ravi
🎥 رهبر انقلاب امروز دُز اول واکسن برکت را دریافت کردند
🔻 حضرت حافظ (علیه الرحمه) :
☘ تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
☘ سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
☘ جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
☘ در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
☘ در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
☘ هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو به جز جان او سپند مباد
@Revayate_ravi