eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️هفده شهریور از است 🔻 : «یادتان نرود که ما یک ۱۷ شهریور داشتیم. ۱۷شهریور از ایّام الله است. و باید یادمان نرود این را.» 🔻 به مناسبت جنایت رژیم پهلوی در به خاک و خون کشیدن مردم در روز ۱۷ شهریور ۵۷ @Revayate_ravi
آقا حساب کردند 🌺 خادمان حرم علی بن‌موسی‌الرضا با سرزدن به داروخانه‌ها برای افرادی که مشکل مالی بابت پرداخت داروی دارن با طرح «آقا حساب کردند» تمام هزینه‌های دارویی بیماران کرونایی حتی کپسول اکسیژن رو هم تقبل می‌کنند. 👏 البته این طرح از اوایل اومدن کرونا شروع شده. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 خیلی به بحث حجاب اهمیت میداد... وقتی چهارشنبه ها از حوزه بیرون میزدیم تا برویم خانه، مصطفی سرش را پایین مینداخت و اخم هایش را در هم میکرد... میپرسیدم :چی شده باز ؟! با دلخوری میگفت: این همه شهید ندادیم که ناموس مملکت با این سر و وضع بیرون بیاد😔💔 ❤️شهید مصطفے صدرزاده❤️ 🕊🥀@Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️خـواستـــگـاری بـا چشـــم‌هاے آبــی♦️ ♦️♦️گـلســــتان یــــازدهــــم ♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســـردار شــهیـــد 🔲 قسمت : 6⃣ 💢 با جواب علی‌آقا خلع سلاح شدم.به شوخی گفت: حالا چی پختی؟؟ چه بو و برنگی راه انداختی ؟؟ گُلُم گفتم: پلو و کباب تابه‌ای نفس عمیقی کشید و گفت: به‌به!! والله زن خوب نعمته.هر کی نداره باخته. یک هفته از زندگی مشترکمون می‌گذشت.یک روز صبح علی‌آقا بعد از نماز صبح گفت: زهراخانم! من امروز باید برم.ساکم کجاست؟؟ با تعجب پرسیدم: کجا؟؟ خندید و گفت: خونه‌ی عمو شجاع.خُب گُلُم منطقه.من به جز جبهه کجا رو دارم برم.با دلخوری نگاش کردم و گفتم: نمیشه نری؟؟؟گفت: نه!!! دشمن نامردی کرده.ساکش رو بستم و کمی میوه و تنقلات هم براش گذاشتم. گفت: اینجاست که فرق آدم مجرد و متاهل معلوم میشه.نمردیم و ساک ما هم پر از کمک‌های مردمی شد. اشک تو چشم‌های هر دوی ما بازی می‌کرد.صداش بغض داشت ، گفت: گُلُم ، مواظب خودت باش.حلالم کن. خیلی سریع از پله‌ها رفت پایین و گفت: گُلُم ، من رفتم.خداحافظ. 💢 بعد از چهار روز در کمال ناباوری دیدم علی‌آقا برگشته.کنار در ساکش رو دستم داد و گفت: کمک‌های مردمی تمام شده. گفتم: نوش جون!!!یک روزه اومد که برگرده.یه مدت بعد از رفتن علی‌آقا منصوره‌خانم (مادرشوهرم) اومد خونمون.متوجه شد از دیدنش هول کردم.گفت: چیزی نیست فرشته‌جان!!! ما می‌خوایم بریم تهران به مریم سر بزنیم اومدیم تو رَم با خودمون ببریم.برادرشوهرم حاج‌صادق که دورتر ایستاده بود گفت: راستش فرشته‌خانم علی‌آقا مجروح شده.خواستیم تنهایی بریم.گفتیم: فردا خبردار بشی از ما ناراحت میشی. یکی از دوستای علی‌آقا به نام حسن‌آقای فرزان هم با ما میان. که خیلی مدیون علی‌آقاست و علی‌آقا هم اون رو خیلی دوست داره.ظاهرا ماجرا از این قرار بوده ، که وقتی علی‌آقا خبر شهادت آقای فرزان رو می‌شنوه میره معراج‌الشهدا برای وداع.تو سردخونه می‌بینه پلاستیکی که روش کشیدن ، بخار زده.بالفور جنازه رو میندازه رو دوشش و میبره درمانگاه.این طوری آقای فرزان دوباره زنده میشه. 💢 تا پام رو داخل بیمارستان گذاشتم.بغضم ترکید و گریه‌ام شروع شد.علی‌آقا با چشم‌های آبی و مهربونش نگاهم کرد. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
🌹 خاطره ناب از بسیجی شهید داوود درخشیده:👇 🌴 سال ۱۳۸۰ توفیق حضور در ناحیه سپاه شهرستان چالوس را داشتم.👇 🌹 روزی جهت دیدار با خانواده معظم شهدا خدمت والدین بزرگوار بسیجی شهید داوود درخشیده رسیده بودیم.👇 🌴 مادر شهید خاطره ای از عنایت " امام حسین(علیه السلام)" به شهید را نقل کرد که خیلی عجیب، جذاب و روح بخش بود.👇 🌹 گفت: بعد آوردن جنازه فرزند شهیدم داوود برای شرکت در تشییع جنازه، ما را به چالوس بردند.👇 🌴 شب که در منزل یکی از بستگان بودیم، شهید داوود به خوابم آمد.👇 🌹 گفت: به بابا بگو، در تشییع جنازه من گوساله را قربانی نکند. " امام حسین(علیه السلام)" قربانی را می فرستد! 👇 🌴 چون زیاد ناراحتی می کردم، یادم رفت خواب را به همسرم بگویم.👇 🌹 صبح فردا قبل از مراسم تشییع پدر شهید، پسرم را به روستا فرستاد تا گوساله را برای قربانی بیاورد‌.👇 🌴 فرزندم با وانت بار به سمت روستا ما حرکت کرد.👇 🌹 وقتی از شهر مرزن آباد گذشت. با تعجب دید، یک " گوزن وحشی" کنار جاده ایستاده است! 👇 🌴 از ماشین پیاده شد. دید،" گوزن وحشی" مثل یک حیوان اهلی به آرامی مشغول چراست! 👇 🌹" گوزن" را سوار وانت بار کرد و به سمت چالوس برگشت.👇 🌴 وقتی مسئولین و مردم این صحنه را دیدن، بسیار متعجب شدند! 👇 🌹 مادر بزرگوار شهید یک نگاهی به همسر محزونش کرد و گفت: با دیدن "گوزن" خواب دیشب به یادم آمد!👇 🌴 جلو رفتم و خواب فرزند شهیدم داوود را برای مسئولین نقل کردم.👇 🌹 دادستان شهر گفت: به یقین " امام حسین(علیه السلام)" این " گوزن " را برای قربانی فرستاده است! 👇 🌴 بعد از تشییع شهید در شهرهای چالوس و مرزن آباد، " گوزن" را جهت اطعام دهی مراسم ترحیم، جلوی تابوت شهید قربانی کردند. ✍ راوی:شعبانعلی حیدریان @Revayate_ravi
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻گفت مارا ز سر بریده میترسانید؟ گر ما ز سر بریده میترسیدیم در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم... 🎧 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا