5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنجشنبه ست شادی روح پاک
شهدای عزیزمون...
جمیع اموات، صلواتی همراه با سوره حمد قرائت کنیم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
خاطرات ساحل
قسمت هفتم....
این قسمت: (داخل پرانتز)
🔻امروز پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۹،
با دوستانم از گروه فرهنگی تبلیغی بقیه الله عج برا روز دوم اومده بودیم #دریا برا اجرای برنامه..
حوالی ساعت ۶ با مهدی غلامرضا پور و سید کاریپور با هم رسیدیم #دریا
دوستان طلبه دیگه هم بهمون اضافه شدند
🔻بعد چیدن صندلی ها و آماده کردن سیستم صوت خواستیم برنامه رو شروع کنیم که دیدیم در فاصله ده متری با ما یه صدایی بلند شد،صدای آشنایی که تو این پنج سال باهاشون آشنا شدیم
و این صدا بود:
🔻 #مار آوردم، مار از هندوستان بدو بیا..
آدمهای کاملا حرفه ای که عرض ده دقیقه صد نفر دورشون جمع شدند .حالا حتما تو سلسله خاطرات بیشتر ازشون میگم .
بگذریم..
.(داخل پرانتز امشب و به یه دلیل دارم میگم)
و اون اینه :
🔻بعد از اجرای برنامه ما که شامل جنگ شادی و #نماز جماعت بود نیم ساعت بعد که مشغول جمع کردن صندلی و وسیله ها بودیم ،دیدیم صدای بزن و برقص میاد و چند متر اون طرف تر یه جمعیتی تقریبا نزدیک به ۱۰۰ نفر دور چندتا دختر و پسر حلقه زدن و ایستاده مشغول تماشای بزن و برقص اند ..
🔻حالا کی آهنگ داره میزنه؟
یه خانواده که همراه خودشون تو ساحل یه سیستم صوتی آوردن و گفتن چرا بیکار باشیم
ترانه بزنیم ملت شاد بشن...
🔻دو سه تا نکته برام قابل توجه بوده :
نکته اول اینکه یکی از جوونا داشت فیلم می گرفت از رقص دختر ها
مادر دختر ها به پسره گفت آقا فیلم نگیر
پسره گفت چرا مشکل چیه؟گفت دخترهای من ان،دوست ندارم فیلم بگیری 😐
🔸پسره بهش گفت خب دوست نداری فیلم بگیرم پس چرا دارن وسط جمعیت می رقصن..مادره سرشو گذاشت پایین و چیزی نگفت .
🔻نکته دوم که جالب بود این بود که رفتم پیش اون آقایی که با سیستم صوتش داشت ترانه پخش می کرد
گفتم آقا عجب کاری کردی آفرین
دل ملت و #شاد کردی
🔸گفت آره ،مردم #شاد شدن .گفتم آره خیلییییی دمت گرم
گفت حیف که شارژ صوت زود تموم شد
گفت آره حیف
گفتم ولی یه سوال
🔸گفتم اون #خانم و دخترها که کنارت بودن زن و بچه خودت بودن؟
گفت آره چطور...
گفتم ولی اونا نشسته بودن..
گفت آره ما فقط خواستیم خودمون آهنگ گوش بدیم
بنا نبود زن و بچه من برقصن😐
#مردم خودشون اومدن جمع شدن و رقصیدن...
گفتم عجبببببب
جالب بود
مادر دخترها که ناراضی
این آقا که اینطوری...
از چند نفر دیگه هم پرسیدم اونا هم خیلی راضی نبودند
🔻حالا سوال اینه واقعا مشکل کار کجاست؟
تحلیل شما چیه؟
من فقط خواستم داخل پرانتزی امشب به این نکته اشاره کنم
خودم با توجه به تجربه پنج ساله حضورم در ساحل یه تحلیل کوچیک دارم که سر فرصت تو ادامه سلسله #خاطرات خواهم گفت....
🔻پس از اولین برنامه ای که کنار #ساحل گرفتیم،تصمیم بر این شد روزهای بعد کنار ساحل پس از #تبلیغ چهره به چهره به مدت یک ساعت برنامه مسابقه و جنگ #شادی داشته باشیم
🔻اگه یادتون باشه تو خاطرات قبلی گفتم کاسبای کنار ساحل فکر میکردن ،حضور ما باعث میشه تا کسب و کارشون از رونق بیفته و یه جورایی ما رو مانع کاسبی خودشون میدونستند
🔻 ولذا قبل از اجرای برنامه هامون تو روزهای بعدی یه فکر بکری به ذهنمون رسید😊
و اون این بود که از این به بعد جایزه هایی که بنا بود به شرکت کننده های تو مسابقه بدیم و از همین کاسب های ساحل تهیه کنیم👌
🌹روز دوم برنامه با اکوی همراه شارژ شده وارد ساحل شدیم
با روش و مدلمون که آشنا شدید
اول تبلیغ چهره به چهره و قدم زدن کنار ساحل
شکلات هم که همراهمون بود و هر کسی و می دیدیم شکلات می دادیم 😎
یادمه یه روز این نجات غریق های کنار ساحل از دور دیدم رفقای طلبه بهشون شکلات دادن
🔸چند دقیقه بعد منم رفتم رد شدم از کنارشون و سلام و احوال پرسی
داشتم میرفتم که بهم گفتند سید سهم #شکلات ما کو؟؟؟
گفتم گرفتید که ،🙄
گفتند نشد دیگه سید
دوستات سهم خودشونو دادن
تو هم باید سهم خودتو بدی
تازه سید هم هستی باید دوتا بدی😁
گفتم باشه
(اینکه گفته بودم این #شکلات معجزه ها کرد یه دونه اش همین ها بوده)
🔸خلاصه بعد قدم زدن و گپ و گفت با مردم آماده شدیم برا اجرای مسابقه
حامد امامی نژاد از قبل رفت با یه #بلال فروش و جت اسکی داری هماهنگ کرد که ما میخوایم از شما جایزه بخریم
بلال چند؟🌽
دونه ای ۲هزار تومن (سال ۹۴..الان شده دونه ای ده هزار تومن😐)
باشه ما هم همون دوهزار تومن میگیریم
ده تا بلال و هماهنگ کردیم برا جایزه اون روز
🔻جت اسکی چند؟🏄♂
هر یک ربع ۱۵ هزار تومن .
باشه یه جایزه ویژه هم جت اسکی
مسابقه رو شروع کردم
بدو بدو مسابقه داریم
جایزه ویژه بلال داغ🌽😁
جایزه ویژه تررررر یک ربع جت اسکی رایگان🏄♂ 🤩
از جزئیات مسابقه و...میگذرم.
اما قدم دوم ما برا اثبات اینکه ما مانع کسب و کار ،کاسبان نیستیم و با همین ایده شروع کردیم
🔸قدم اول این بود که چند روز اول سعی کردیم تذکر خاصی ندیم و صرفا یه سلام و احوال پرسی و دادن شکلات معجزه آسا
🔸قدم دوم هم خرید جایزه از ساحل بود..
با ما همراه باشید....
#سید_مرتضی_پورعلی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷هفت روز دیگه🌷
🖇بیوگرافی شهید محمد تقی سالخورده:
تاریخ تولد: ۱۳۶۵/۱۰/۱
تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۱/۲۱
نحوه شهادت: براثر انفجار خمپاره با ده ها ترکش که به سینه و صورت شهید اصابت کرد.
🔰کرامت های اخلاقی شهید:
بوسیدن دست پدر و مادر بود، آن هم ناگهانی، طوری که آنها نتوانند دستشان را پنهان کنند.
با خانواده و برادرها و خواهرهایش خوش برخورد و مهربان بود.
مردم دار و خوش مشرب بود.طبعش آرام بود.
علاقه خاصی به رهبری داشتند همیشه میگفت هر چه آقا گفت باید همان شود و باید همه ما تابع امر ولی فقیه باشیم و دیگر آنکه اهل نماز شب بود.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷هفت روز دیگه🌷
قسمت1⃣#بهروایتپدرشهید🍂🌱
یک روز در زمین کشاورزیمان محمد تقی موقع کار ندانسته خانه موش ها را خراب کرده بود.
مادرش گفت:با بیل بزن بکششان.
گفت:نه، مادر! گناه دارند،بی آزارند..
با بیل گِل بر می داشت و لانه موش ها را ترمیم می کرد.ما راحت مگس ها را می کشتیم اما محمد تقی یا هدایتشان می کرد بیرون یا با دست می گرفت و می فرستادشون بیرون.
🍃🍃🍃
صمیمی ترین رفیقش "عبدالرحیم فیروزآبادی"
بود. مثل یک روح بودند در دو بدن. در یک ساختمان باهم زندگی می کردند. وقتی او به شهادت رسید.محمد تقی از این رو به آن رو شد.
انگار زندگی محمد تقی را می شود به دو قسمت تقسیم کرد.قبل از شهادت عبدالرحیم و بعد ازشهادتش.انگار به دل همه این آگاهی را داده بودندکه محمدتقی بعد از عبدالرحیم خیلی زنده نمی ماند ،به هر بهانه ای با او عکس می گرفتند.
محمد تقی می خندید و به آنها می گفت:
《شهادت زمینه می خواهد و کار هرکسی نیست.این طور نیست که هرکسی از راه رسید، برود شهید بشود.》
🍃🍃🍃
دوستانش می گفتند: در حساس ترین نقاط ماموریتی وکاری هم نمازش را سعی می کرد اول وقت بخواند. به روزه خیلی دل بستگی داشت غیر از ماه رمضان خیلی پیش می آمد که روزه بگیرد.
🍃🍃🍃
رفته بودیم به مراسم شهید میثم علیجانی.جوانی از لا به لای جمعیت آمد طرفم .
پرسید:شما پدر شهید سالخورده هستید؟
گفتم: بله ،پسرم
گفت:راستش من اصلا شهید رو از نزدیک ندیده بودم فقط عکسش را دیدم ،اشکش در آمده بود.
گفت:دیشب آمد به خوابم که به شما بگویم دیگر دستش را نبوسید. من به شهید گفتم؛ نه شما را می شناسم نه پدرت را .
همین جایی که شما الان نشسته اید را نشان داد و گفت:《فردا پدرم به مراسم می آید و همین جا می نشیند.》
حالا اشک من هم در آمده بود. درست می گفت،چون قدَّم نمی رسید که صورتش را در عکس بزرگی که در خانه از او داریم، ببوسم. برای همین همیشه دست های محمد تقی را در عکس می بوسیدم.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi