#خاطراتی که تا حالا گفته شده و ادامه هم داره مربوط به سال ۹۴ میشه
سال اولی که وارد ساحل شدیم .اگر چه خودم سال ۹۳ اجمالا فعالیتی داشتم.
اما به تناسب گاهی یه داخل پرانتزی خاطرات #روزانه رو هم میگم.
(۲۴تیر ماه ۹۹) شازدهمین روزی که بنا بود برنامه داشته باشیم .استان #مازندران در وضعیت قرمزه و بعضی از شهرهاش هم قرمز
اوایل ورود #کرونا مازندران سفید بود اما به خاطر تعطیلات #عید و ورود حجم بالای #مسافران ،این استان قرمز شده بود .
🔻این روزها اما شهرهای ساحلی مازندران همچنان پر تردده و شهر #بابلسر هم که بیشترین مسافت و بهترین موقعیت ساحلی رو داره بیشتر از همه مسافر داره
🔺ما هم خب سعی کردیم با رعایت موارد بهداشتی و #پروتکلی برنامه های فرهنگی و #تبلیغی خودمونو داشته باشیم
🔸یکی از کارهایی که تو این پنج سال انجام دادیم این بود که تلاش کردیم امکانات و #تجهیزات مجموعه رو اضافه کنیم
🔹از دوربین و سیستم صوت و میکروفون بی سیم گرفته تا امکاناتی دیگه مثل نور،وسائل نماز و ...امکانات دیگه
بخشی رو از کمک های مردمی تهیه کردیم
بخشی رو از مسئولین کمک گرفتیم
▪️بخشی رو از جیب دادیم و خلاصه به خودمون متکی شدیم تا برا اجرای برنامه خودمون مستقل باشیم و به این و اون نگیم .
🔺 اما امروز اتفاقی افتاد که حال همه بچه های گروه گرفته شد
من ساعت ۶ ساحل بودم .
کلید کانکس و نیاورده بودم .منتظر بودم بچه ها بیان در و باز کنند تا وسائل و بیاریم بیرون و برنامه رو اجرا کنیم .نیم ساعت بعد #سید_کاریپور اومد. کلید و انداخت در و باز کنه گفت عه چرا دستگیره در شکسته .اما در قفل بود .
🔺در و باز کرد رفت تو .منم رفتم تو .گفت عه سیستم صوتی کو؟پاور کو؟میکروفون ها کو؟
چی شد؟
پنجره چرا بازه؟
🔺زنگ زدیم برا #سید_شفیعی که دیروز آخرین نفر ساحل و ترک کردند
سید سیستم ها کجان؟یعنی چی کجان؟
سیستم تو کانکس نیست .خبر نداری؟
نه خبر ندارم...
🔺بله...کل سیستم صوتی و چهار تا میکروفون بی سیم و پاور و..هر چی که بود بردند 😕
یه چیزی نزدیک به ۲۵ میلیون تومن
الان که این چند خط و نوشتم خودم یه آهی کشیدم....
بله...همینه دیگه ...🙂
زنگ زدیم پلیس و....گفتند ان شاءالله که پیدا میشه و پیگیر خواهیم بود
توکل به خدا ...
ان شاءالله که پیدا میشه
🔻این موضوع و ننوشتم که شما رو ناراحت کنم نه
نوشتم که بگم به هر حال کار فرهنگی و تبلیغی همه مدل سختی به همراه داره
اینم یه نوعش
ما سعی کردیم حالمون خوب باشه😊
و قطعا هم خوب خواهد بود
زندگی جریان داره
کار فرهنگی هم ادامه داره
بازم میریم
بازم ادامه میدیم👌
امسال با اینکه #مشکلات مالی فراوانی داشتیم و داریم ولی کار رو ادامه میدیم.
الانم اگر وسائلمون پیدا نشه بازم ادامه میدیم و باور داریم
#خدا_با_ماست....💪💪
#سید_مرتضی_پورعلی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷هفت روز دیگه🌷
قسمت2⃣#بهروایتمادرشهید🍂🍃
بعد از بدنیا آمدن محمد تقی،خواهر شوهرم گفت؛خواب شهید محمد تقی هاشمی نسب را دیده است. دوست دوران جنگ شوهرم بود.شهید در خواب به او گفته بود اسم بچه مان را بگذاریم محمدتقی.
چند روز بعد رفتیم به مزار شهید.محمد تقی را گذشتم روی سنگ مزار شهید هاشمی نسب و گفتم:
"داداش! این بچه را تحویل تو می دهم. مثل خودت او را تربیت کن، دین دار و مومن و اهل نماز و روزه که راه تو را ادامه بدهد."
رفتار محمد تقی توام با احساس مسئولیت و خیر خواهی بود. یکجا بند نمی شد. مدام مشغول کاری بود.همیشه کمک حال و کمک کار ما بود.
خوبی محمد تقی مثل بوی گل بود؛ مگر می شود
بوی خوش گل را از گل جدا کرد؟
🍃🍃🍃
موقع خداحافظی به محمد تقی گفتم:
این بار که بروی چند روز می مانی؟
گفت: مامان! هفت روز دیگر بر می گردم.
پیش ما اصلا حرفی از شهادت نمی زد .دوست نداشت ناراحت شویم .
اما در مصاحبه ای که با محمد تقی کرده اند، شنیدم که گفت:《 چه خوب است آدم شهید بشود!》
تنها چیزی که من را آرام میکند این است که پسرم فدای حضرت زینب(س)شده.
_نمی شود نروی؟
دست هایم را گرفت توی دستش و گفت:《مامان! تو دوست داری که حرم های مطهر را خراب و ویران ببینی؟》
گفتم :نه
گفت:《چطور می توانیم در اینجا بمانیم و آنها بروند کربلا ونجف را خراب کنند؛ چطور اینجا بمانیم و نروم؟》
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرات_شهید
لباسهای خیس به تنشان سنگینی میكرد ستون گردان دم ارتفاع قامیش و زیر پای عراقیا بود همهمه بسیجی ها میان رعد و برق و شق شق باران گم شده بود حالا گونیهایی هم كه عراقیا پلهوار زیر كوه چیده بودند، از گل و لای لیز شده بود و اسباب دردسر...
بچه ها از كت و كول هم بالامیرفتند كه از شر باران خلاصی یابند و خودشان را داخل غار بزرگ زیر قله برسانند انگار یه گونی، جنسش با بقیه فرق داشت لیز و سر نبود بسیجیها پا روش میذاشتند، میپریدند اونور آب و بعد داخل غار...
اما گونی هر از گاهی تكان میخورد شاید اون شب هیچ بسیجیای نفهمید كه #علی_آقا پله شده بود برای بقیه...
یكی دو نفر هم كه متوجه شدند دم غار اشكهاشون با باران قاطی شده بود «علی به معنای واقعی كلمه مالك نفسش بود»
#شهید_علی_چیتسازیان 🌷
📎منبع: خبرگزاری نوید شاهد به نقل از سایت انصار حزبالله
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#ڪلآمابراهیٓم 🌱
#ابراهیم مۍگفت :
مطمئن باش هیچ چیزے مثڵ
برخوردِخوب روے آدم ها تٵثیر ندارد .
#شهیدانه
#الگوی_خودسازی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرات_شهدا
🌟روح الله فارغ التحصیل دبیرستان مؤتلفه بود. یک بار به یک مناسبتی از روح الله خواستند که برای بچه ها چند کلامی صحبت کند. تک تک جملاتش را به خاطر دارم . او میگفت : رفقا یک چیز از من داشته باشید، کف پای مادتان را مدام ببوسید. این حرفا رو وقتی میگفت که مادرش را از دست داده بود.
💠وقتی خبر شهادتت رو شنیدم مادرم آمد در اتاق تا علت گریه هایم را بپرسد،همونجا به حرفت عمل کردم و به پاهایش افتادم و قول می دهم که باز هم این کار را انجام بدم.
مطمئن هستم هر کسی این خاطره ی تو را بشنودحتما به حرفت عمل میکند.
📚برشی از زندگی شهید مدافع حرم روح الله قربانی به نقل از دوستان شهید
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi