#روایتی_از_شهدا
روح الله، برادر شهید که اومد، رفتیم بهشت زهرا و منتظر شدیم حکاک بیاد و سنگ مزار رسول رو آماده کنیم. به محض اینکه حکاک اومد یه نگاه به ما انداخت و گفت: ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت: من اصلا نمیدونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم. دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی.
ما که خشکمون زده بود! وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد. سنگ مزاری که میتوان گفت هدیهای بود از جانب اربابش حضرت اباعبدالله...
#شهید_رسول_خلیلی
#مدافعان_حرم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
به هرکجای زندگی مصطفی که نگاه میکنم یک درس بزرگ به من میدهد
غاده همسر بی حجاب و لبنانی شهیدچمران میگوید:مصطفی درست مثل یک بچه دست مرا گرفت و قدم قدم مرا به اسلام آورد...
برخورد مصطفی طوری بود که او چادری و محجبه شد!
غاده میگوید وقتی مصطفی به خواستگاری من آمد مادرم به او گفت:شما نمیتوانید با او ازدواج کنید
او دختری است که وقتی از خواب بیدار شده،تا برود و مسواک بزند تختش مرتب و لیوان قهوهاش حاضر بوده...شماهم که نمیتوانید برایش مستخدم بگیرید
وقتی که مصطفی اینها شنید گفت:درست است که نمیتوانم برایش مستخدم بگیرم اما قول میدهم تا زنده ام تختش را مرتب و قهوهاش را آماده کنم
و تا قبل از شهادت اینطور بود!!!
ظرفیت وجودی شهید چمران آنقدر بزرگ بود که خود را لحظهای برتر از غاده ندید
درس چمران فقط برای همجنس های من نیست...
درس انسانیت است
حالا میتوانی درک کنی جمله مصطفی را:
وقتی عقل عاشق شود
عشق عاقل میشود
و آنگاه شهید میشوی...
#شهید_چمران🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
مۍخواستند عڪس یادگارۍبگیرند
از ماشین پیاده شد
یک خانم خواست عڪس بگیرد،باحجاب
نامناسب؛پیاده شد و بااو عڪسگرفت
گفت:باور نمۍڪردم با من عڪس
بگیرید،از امروز سعۍ مۍڪنم
حجابم را درست کنم..)
#خاطره_هامانده_هنوزΓ
#حاجقاسم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🦋شهید سر جدا🦋
🦋شهید نوید صفری🦋
قسمت7⃣👇👇
#بهروایتهمسرشهید
آقا نوید به هرکسی که می گفت به جای سوریه رفتن بمان و وضعیت همین کشور خودمان، همین شهر خودت، همین اداره ای که محل کارت هست درست کن.
می گفت:《 وضعیت جوریه که فقط با خون دادن میشه به اسلام کمک کرد!》
🌷🌷🌷
از آقا نوید پرسیده بودم: حد دوست داشتن و محبت کردن چیه؟
گفت:《 تا وقتی به طرف مقابلت محبت کنی که این کارت به خاطر خدا باشه. اگه احساس کردی
داری محبت می کنی که بازخورد ببینی و برات جبران کنن، این کار رو اصلا نکن؛ چون اگه برات جبران کنن، اون وقت کار خراب می شه! 》
🌷🌷🌷
در آخرین سفرش به سوریه در تماسی که باهم داشتیم بهم گفته بود برایم دعا کن شهید بشم.
توی ذهن من عاقبت آقا نوید همیشه شهادت بود. اما این بار نه! دلم می خواست می رفتیم سر خانه و زندگی خودمان.
روز بعد تماس گرفت در ادامه حرف هایش گفت:《 میدونی عزیزم، خدا یه محبت و علاقه ای نسبت به فرزند داشتن توی دلمون انداخته. ولی اگه خدا به من بگه ببین بنده من، می خوام بهت شهادت بدم، من بگم نه خدایا اجازه بده من برم بچه دار بشم بعد؟
اصلا در محضر خدا بی ادبیه که من بخوام تعیین تکلیف کنم. ولی اگه هم من هم شما به شهادت و هر چیزی که خدا برامون مقدر کنه راضی بشیم، من شهادت رو بپذیرم و شما هم بر این امتحان صبور باشی، خدا نه تنها اجر شهادت رو بهمون میده، اجر اون تربیت فرزند صالح رو هم به ما میده.》
جوری کلمات را برای رضای خدا کنار هم می چید که راه هر بهانه ای را می بست.
🌷🌷🌷
روز اول محرم بود. با آقا نوید رفتیم حرم حضرت رقیه و آنجا لباس عزایش را پوشید.
می گفت؛ من همیشه اذن پوشیدن پیراهن مشکی ام را توی یکی از حرم ها می گیرم.
به لباس عزایش خیلی مقيد بود. حتی با پیراهن مشکی دراز نمی کشید. می گفت این لباس حرمت داره. چون ماه صفر بود با لباس رزم به عملیات نرفته بود و با همین لباس مشکی به شهادت رسید.
🌷🌷🌷
آقا نوید ماند در سوریه و من برگشتم، همان روز ها خواب دیدم که من و آقا نوید باهم رفتیم حرم حضرت رقیه، ولی من را گذاشت کنار ضریح و خودش عقب عقب با احترام رفت. طوری که انگار من را سپرده باشد به حضرت رقیه.
اصلا به شهادتش فکر نمی کردم .
روز عید غدیر آقا نوید خواب دید "که یه دختر سه چهار ساله همش دور مامانشون می چرخه و ماچ و نوازشش میکنه و میگه شما هر کاری دارید بدید من انجام بدم."
🌷🌷🌷
چند روزی بود از آقا نوید خبری نداشتم نه تماسی نه پیامکی ، همه نگران بودیم.
غروب یکشنبه بیست ویک آبان همسر رفیق آقا نوید تماس گرفت گفت:《آقا نوید با حبیب بدری که از شهدای اهواز بود ، رفته بودن عملیات. حبیب بدری شهید شده و پیکرش پیدا شده؛ اما از آقا نوید خبری نیست.》
من شرکت بودم. همینطور پیاده تو خیابون راه میرفتم و با خودم حرف می زدم.
بیست روزی که آقا نوید مفقود بود، خیلی سخت گذشت. یکی می گفت زنده است و مشغول عملیات فوق سری ست و یکی می گفت شهید شده. تا اینکه یک شب رفیق آقا نوید وهمسرشون آمدند دم در خانه .
گفتند آقا نوید شهید شده و پیکرش را شناسایی کردند . پرسیدم سر داره؟ گفت: نه
سه بار گفتم خوش به حالش
آن لحظه به حسرت و اشتیاقی که توی چشم های آقا نوید بود فکر کردم و تنها دل خوشی ام این بود که دیگر چشم انتظار نیست.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
◾️#خاطره_شهید🎙✨
بعد از شهادت داداش مصطفے از مادرشهید پرسیدن:
"حالا كه بچه ات شهید شده میخواے چیكار کنے؟"
ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن:
"یہمصطفےدیگہتربیتمےڪنم🖐🏻♥️"
#شهید_مصطفے_صدرزاده🌿
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
•🦋•
باد هم كم نكند سوزِ دلِ صحرا را..
قطره يِ عشق به آتش بكِشَد دريا را..
اين ترك خورده دلم وحشت آن را دارد..
كه بميرد وَ نبيند پسر ِ زهرا را🥀
#این_بقیهالله
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi