🦋شهید سر جدا🦋
🦋شهید نوید صفری🦋
قسمت8⃣👇👇
#بهروایتهمسرشهید
نوید عاشق مشهد بود. امام رضا را همیشه
ابا الجواد صدا میزد. همیشه می گفت آقا را به جوادش قسم دهید.
وصیت کرده بود پیکرش را برای زیارت ببریم مشهد.
من احساسی را داشتم که یک عروس شب مراسم عروسی اش دارد. شب سالگرد ازدواج پیامبر و حضرت خدیجه بود. تاریخی که ما برای مراسم عروسی مان در نظر داشتیم.
پیکر را که وارد حرم کردند، ما پشت سر تابوت بودیم. انگار روی ابرها راه می رفتم، آقا نوید از سوریه برگشته بود و ما برای مراسم عروسی آمده بودیم حرم امام رضا.
چادرم کشیده می شد روی زمین خواهر آقا نوید جمع کرد چادرم را و بی اختیار گفت:《 مریم شبیه عروسا شدی یکی باید پشت سرت بیاد چادرت رو بگیره بالا》
🌷🌷🌷
پیامک بلند بالایی را از سوریه برای من و مادرش فرستاده بود و از ما حلالیت طلبید:
《 من تمام مسائل رو برای ازدواج و بقیهی کارها درک می کنم. اما یه چیزایی اینجا هست که چون شما نمی بینید و من نمی تونم تعریف کنم برای شما قابل درک نیست. یه وقتایی یه کارایی پیش میاد اینجا که از هر کاری مهمتره و به جون آدما ربط داره. کسانی هستند با شرایط بدتر از من ایستادن اینجا و دارن کار می کنن که فقط خدا میدونه. آدم خجالت میکشه جلوشون بگه که من می خوام برم به عروسیم برسم.
خلاصه حلال کنید اگه یه وقتایی از دستم عصبانی می شید که چرا نمیای! ببخشید من رو》
🌷🌷🌷
همیشه می گفت:《 ما باید توی زمان حال زندگی کنیم》 همیشه طوری برای زندگی شور و نشاط و برنامه ریزی داشت که انگار قراره صد سال زندگی کنه. جوری هم بفکر آخرتش بود و هم اینکه انگار همین فردا صبح از دنیا میره.
جوری زندگی می کرد که وابسته ی دنیا نشه، که دلش اسیر نشه. دنبال عاقبت به خیری می دوید.
تلاش می کرد برای ترک گناه و روز به روز بهتر شدنش برای چه بوده! نفسش را به حال خودش رها نمی کرد.
از دستش حرص می خوردم، وقتی می گفتم بیا بیشتر کنار هم باشیم و از فرصت های باهم بودنمان استفاده کنیم و جواب میدداد:《 ما باید دلبسته ی هم باشیم ولی وابسته ی هم نباشیم.
اگه به هم وابسته بشیم دیگه دل کندن خیلی سخت میشه، خیلی از دوستام رو دیدم که لحظه ی آخر که شهادت بهشون نزدیکه چهره ی زن و بچه سون میاد جلوی چشمشون و می بینن نمی تونن دل بکنن.
🌷🌷🌷
آقا نوید همیشه می گفت:《 شهادت منوبازه! هر طوری که دوست داشته باشی می برنت، می خرنت!》
دست نوشته های شهید که دلش می خواست با تمام وجود به سمت امام حسین برود:
《طریقه ی شهادت مهم نیست و باکی ندارم از نوع آن که تیر بخورم، ذبح شوم... اما از همه بهتر زیر دست وپای دشمنان لگد مال شدن است و بعد ذبح شدن که می دانم لذتش از همه بیشتر است و نمی خواهم هیچ وقت بدنم سالم بماند، زیرا دوست ندارم فردای قیامت شرمنده ی مادر شما باشم و دوست دارم درحالی محشور شوم که بدنی پر از زخم داشته باشم و سر خود را به روی دست گرفته باشم و تقدیم کنم، باشد که مورد لطف مادرتان قرار گیرم.》
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
«🕊🤍»
-
-
همیشھمیگفتمنیہࢪوز؎
شھیدمیشم✌️🏼💔
یباࢪمڪھنوجوونبود؛
معلمشبہخاطࢪباز؎گوشے
ازڪلاسبیࢪونشڪࢪد😐😅🌸
گفتحالاڪھمنوبیࢪونمےڪنیدحࢪفےنیست!
ولۍبدونیدداࢪیدشھیدِآیندࢪوبیࢪونمۍڪنید💚🌿シ!
#شهیدحسینولایتیفر
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
📝 #عکس_نوشته | #داستان_کوتاه
✍🏻شهید غلانعلی پیچک :
نماز خواندن معلم شهید غلامعلی پیچک حال و هوایی دیگری داشت هر وقت او را در نماز میدیدی حالت خاصی داشت رنگش دگرگون میشد و تغییر میکرد ،طوری که احساس میکردیم از این دنیا جدا شده و در این دنیا نیست. او مقیّد به نماز جماعت در اوّل وقت بود و هر جا هم جماعت نبود خودش نماز جماعت برپا میکرد. مادر شهید پیچک میگوید: «روزهای اول پیروزی انقلاب هر کس چیزی داشت مثل طلا و پول .... برای جبهه میداد، من به علی گفتم:
پسرم من چیزی ندارم بدهم، فوراًً گفت : من را که داری، مرا بده.»
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
از دانشگاه اومد خونه خیلی خسته بود پرسیدم چی شده؟!
خندید و گفت: تهران ماشین سوار شدم که بیام قم راننده وسط اتوبان صدای موسیقیشو برد بالا تحمل کردم و چیزی نگفتم تا اینکه دیگه صدای زن رو داشت پخش میکرد!
منم با اینکه وسط بیابون بودم گفتم یا کمش کن یا من پیاده میشم!؟
اونم نامردی نکرد و زد کنار منم کم نیاوردم و پیاده شدم!
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi