🔴 حجت تمام شد‼️
#آزمون_بزرگ
#سخن_آخر #فصل_الخطاب
💬 رهبر انقلاب: من هم تزریق نوبت سوم واکسن کرونا را انجام دادم، توصیه میکنم مردم هم حرف پزشکان و متخصصین را گوش کنند
🔹 رهبر انقلاب در ابتدای دیدار فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش: من مقیدم به شیوهنامههایی که پزشکان اعلام میکنند. بنده تقید دارم، یعنی وظیفه میدانم برای خودم که آنها را عمل کنم و عمل میکنم. اصرار روی ماسک دارم و این نوبت سوم تزریق این واکسن را هم من انجام دادم.
🔹 توصیه میکنم به مردم عزیزمان که به هر حرف متخصصین و صاحبنظران این رشته توجه کنند و گوش کنند. آنچه که آنها صلاح میدانند و لازم میدانند انجام بدهند. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
*یکچاے قندپهلو با شهدا*
📌 *" حر خراسان " معروف به " مَندلی طلا " آبروی پدر را برگرداند*
🔹️ *محمدعلیِ پورعلی* جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز، به *"مندلیطلا"* معروف بود.
◇ *مندلیطلا* تا قبل از *شهادت*، در روستا اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکهای میکرد، تا اینکه توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد.
◇ وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایهای خواباندند و در برابر مردم، حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند.
◇ بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: *"خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی".*
🔹️ بعدها *مندلی طلا* به یکی از دوستانش گفته بود: *"از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست. "*
◇ موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم.
◇ بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به *ابا عبدالله* شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم".
◇ اهالی روستا میگویند: " *مندلی طلا* عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا بهخاطر سابقه خرابش، ثبتنامش نکرد".
◇ از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبتنامش نکردند.
🔹️ دوست *مندلیطلا* که از بسیجیان روستای زُشک میباشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد.
◇ وی میگوید: "مندلیطلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت: *من بیست و هفت روز دیگه شهید میشم و بدنم بیست روز تو بیابون میمونه.*
◇ وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطهای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: *مندلیطلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه".*
🔹️ دقیقا چهل و هفت روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا میآورند و تشییع میکنند.
◇ مردم روستا میگویند: "با اینکه پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم میگفتن تو عطر زدی؟"
🔹️ *پدر شهید* میگوید: " *مندلی من* زمانی که می خواست به جبهه بره، برای خدافظی پیش من اومد و یکساعت دست و صورتمو میبوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسهشَم.
◇ من هیچوقت فکر نمیکردم که مندلی من یک روزی طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی میداد".
🔹️ تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این *شهید تواب* شرکت کرده بودند. الانم قدیمی ها روستا گواهی میدهند که تمام کوچهٔ مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدتها این بو را حس میکردند.
◇ *تاریخ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢*
◇ *تاریخ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢*
*یکچاے قندپهلو با شهدا*
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
یهومیومدمیگفت:
«چراشماهابیکارید⁉️»
میگفتیم:
«حاجی! نمیبینےاسلحہدستمونہ؟!
.میگفت:
«نہ..بیکارنباش!
زبونتبہذکرخدابچرخہپسر... همینطورکہنشستےهرکارےکہمیکنے ذکرهمبگو :)»📿°
وقتےهمکنارفرودگاهبغدادزدنشتۅ ماشینشکتابدعاوقرآنشبود ..
#حاج_قاسم ❤️
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
روزی که شنیدیم پیکر مطهر سردار پرافتخار ما شیرمرد فاتح کربلای۴ شهید مظلوم #علیاکبرآویش تفحص شده و پیکر مطهر رو به آمل اوردند.
به اتفاق دوستان رفتیم منزل این شهید بزرگوار.
بعد از احوالپرسی
یکی از همرزمان از روزهای قبل از کربلای چهار خاطراتی بیان کردند. و اینکه:
⚘
من و علی اکبر مامور شدیم یک ماه در منطقه عملیاتی کمین بزنیم و کارهای شناسایی ر انجام بدیم.علیاکبر آویش خبر داشت که قراره فرزندش به دنیا بیاد با این حال تو عملیات شرکت کرد و مرخصی نرفت. یکی دو روز قبل از عملیات خبر دادند که تلگراف زدند و تماس گرفتند که همسرت جویای حالته برو باهاش صحبت کن و کمی بهش دلداری بده تا در آرامش خاطر باشه!
باهم اومدیم عقبه وعلیاکبر آویش رفت زنگ زد و با خانواده صحبت کرد و بعد با حالتی نگران و چشمانی سرخ برگشت. پرس و جو کردم چیزی بهم نگفت....
⚘
تا به اینجا رسید همسر شهید آویش پرسید:
یعنی اونیکه اون روز باهام صحبت کرد خود علیاکبر بود؟😭
آخه اون آقا پشت تلفن گفت من دوست علیاکبر هستم و علیاکبر رفته ماموریت و فقط خبر داد که بگم سلامت هست و شما هیچ نگرانی نداشته باشید!!
همرزم آویش که سرش رو پایین انداخته بود و بغضش رو فرو میخورد گفت: آره اون علیاکبر بود.
یعنی آویش خودش رو معرفی نکرد و گفت دوستشم؟؟!
همسر شهید آویش آه جانسوزی کشید و اشک همه در اومد!
⚘
آره شهید آویش دلاور و شجاع ما خودش رو معرفی نکرد که مبادا همسرش که تو بیمارستان بوداصرار و ازش خواهش کنه و بخواد که آویش بیاد به عقبه و تو عملیات نتونه شرکت کنه😭
تو همون روزهایی که سردار عارف ما شوق پرواز داشت
پسرش بدنیا اومد و شد همنام پدر شجاع خودش!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
شهید عزیز #علیاکبرآویش پیکرش گمنام ماند و پس از ۳۳ سال به میهن بازگشت و در گلزار شهداے آمل در جوار امامزهده ابراهیم به خاک سپرده شد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi