👆 *این سخن ارزشمند مغز متفکر طراحی عملیات دفاع مقدس شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری) را باید قاب کنیم و جلو چشممون بذاریم‼️
#شهید_حسن_باقری🌷
#نابغهے_جنگ
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 6⃣2⃣
به من گفتند : " مادرش نگران دست ابراهیم بوده، همان که توی والفجر چهار ناخنش پریده بود."
من هم آن ناخن را یادم بود ،نگاهش نکردم. یعنی جرات نکردم. یعنی نمی خواستم ببینمش تا مطمئن شوم خود ابراهیم ست.
می خواستم خودم را گول بزنم که جنازه سر ندارد و می تواند ابراهیم نباشد و می توانم باز منتظرش باشم، اما نمی شد، خودش بود.
آن روزها زده بود به سرم.
هر کسی من را می دید می فهمید حال عادی ندارم.
خودم هم فکر نمی کردم زنده بمانم، یقین داشتم تا چهلمش زنده نمی مانم.
قسمش می دادم، التماسش می کردم، به سر خود می زدم که مرا هم با خودش ببرد.
و وقتی می دیدم هنوز زنده ام،
می گفتم : " من هم برات آبرو نمی گذارم که بی من رفتی، بی معرفت. "
دو سه بار غش کردم، آن هم من، که هرگز فکرش را نمی کردم توی سیستم بدنم غش کردن معنا داشته باشد.
...........
بارها به من می گفتند :" این چه فرمانده لشکری ست که هیچ وقت زخمی نمی شود؟
برای خودم هم سوال بود. یکبار رک و راست بهش گفتم.
یا می خندید، یا می رفت سر به سر بچهها می گذاشت، یا حرف تو حرف می آورد، یا خودش را سرگرم کاری می کرد،تا من یادم برود یا اصلا بگذرم.
تا آن شب که مصطفی بدنیا آمد و رازش را بهم گفت.
گفت :" پیش خدا، کنار خانه اش، ازش چند چیز خواستم.
اول تورا.
دوم دوتا پسر از تو تا خونم باقی بماند.
بعد هم اینکه، زخمی و اسیر نشوم، اگر قرار است، بروم. اخرش هم اینکه نباشم تو مملکتی که امامش توش نفس نکشد."
همین هم شد.
بارها کنار گوش بچههای شیرخوارش زمزمه می کرد که از این بابا فقط یک اسم برای شما می ماند. تمام زحمت های شما برای مادرتان ست.
به من می گفت : " من نگران بچهها نیستم. چون آنها را می سپارم به دست تو. نگران پدر مادرم هم نیستم، چون بعد از عمری با افتخار رفتن من زندگی می کنند."
می گفتم :" چه حرف هایی می زنی تو؟رفتنی هم اگر باشد هر دومان با هم."
می گفت : " تعارف نمی کنم به خدا. مطمئنم تو می نشینی بچههام را بزرگ می کنی. مطمئنم نمی گذاری هیچ خلاءیی توی زندگی شان پیدا بشود.
مطمئنم از همه نظر، حتی عاطفی، تامین شان می کنی، ژیلا. "
می گفت :" آن هم در جامعه یی که توی هزار نفرشان یک مرد پیدا نمی شود و اگر هم هست انگشت شمار ست. "
او امروز مرا میدید. به خوابم هم که آمد، با برادرش، جلو نیامد باهام حرف بزند.
به برادرش گفتم : " چرا ابراهیم نمی آید جلو؟ "
گفت :" از شما خجالت می کشد، روی جلو آمدن ندارد."
خودش می دانست، هنوز هم می داند، که طعم زندگی با او اصلاً از جنس این دنیا نمی دانستم. بهشتی بود.شاید به خاطر همین بود که همیشه
می گفت : " من از خدا خواستم که تو جفت دنیا و آخرت من باشی. "
گفتم :" اگر بهتر از من، بساز تر از من گیر آوردی چی؟ "
می گفت :" قول می دهم، مطمئن باش، که فقط منتظر تو می مانم. خدا وعده بهشتی داده که به شما جفت نیکو می دهم. "
و من هم یقین دارم ابراهیم جفت نیکوی من است. بعدها هم کمتر گریه کردم وقتی این چیزها یادم آمد یا می آید.
ادامه دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
به کدام مهربانی
جز لبخند بی منتت
گره بزنیم روزمان را ...
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
#روزتون_شهدایی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
بیاد شهید #محمدعلی_ملک🕊🪴
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
من برای شهادت اصرار نمی کنم؛ آنقدر کار میکنم تا لایق شهادت شوم
#شهیدحسينپور
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
مسلم علاقه زیادی به قرآن داشت و هر شب،
پس از نماز عشاء، سوره واقعه رو تلاوت میکرد، اگه نماز شبش قضا میشد، میگفت ...
🌷شهید مسلم خیزاب🌷
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
ـــــــــــ ابـوعمـــــــار ــــــــــــ
#دانشجوےداندانپزشڪیدانشگاهفرانکفورتآلمان
🥀🌺 سرلشکر شهید حبیبالله افتخاریان
متولد :۱۳۳۴ از روستای وامرزان بهشهر
متاهل: دارای سه فرزند ، عمار ،محمد و محدثه
سمت: فرمانده سپاه مریوان
شهادت: در اثر بمباران هوایی در مریوان به تاریخ:۱۳۶۱/۱۲/۱۹
🥀🌺شهید افتخاریان در سه سالگی به همراه برادر خود محمد ڪه یک ساله بود پدرشان را از دست میدهند.مادرشان ازدواج میکند و به دامغان میرود و سرپرستی آنها را عمویشان به عهده میگیرد. در واقع عمو و زنعمو حق پدرومادر به گردنشان دارند.
🥀🌺برادر کوچکش محمد در تهران ازدواج میکند و از همانجا به جبهه اعزام میشود و در آزادسازی خرمشهر به شهادت میرسد.ڪه شهید ابوعمار نام فرزند دومشان را به نام برادر شهیدشان #محمد میگذارند.
🥀🌺با خانم سراجیان ازدواج میکنند.عمویشان راضی نبودند و میگفتند: هنوز سربازی نرفتهاید و درآمدی ندارید! وقتی همسرشان سوال کردند: چطور توانستید عموی خود را راضی کنید؟ جواب دادند:
💔بیستون را عشق کَند و شهرتش فرهاد برد
🥀🌺در رشتهی پزشکی دانشگاه فرانکفورت آلمان قبول میشوند و برای فرار از دست ساواک به آلمان برای تحصیل میروند و وقتی امام به فرانسه تبعید میشوند ایشان نیز درس را رها کرده خدمت امام میرسند. همزمان فرزند اولشان در ایران به دنیا میآیند و نامش را #عمار میگذارند.امام از ایشان سوال کردند: اهل کجایید؟ گفتند: مازندران
فرمودند: فرزند هم دارید؟ گفتند: بله!! نامش #عمار است
امام فرمودند: پس #ابوعمار شدی
از آن پس همه ایشان را #ابوعمار صدا میزدند.