هر دو زانوهایش را از دست داده بود وهمیشه درد شدیدی داشت😓 مینیسک پاهایش حسابی دچار مشکل شده بود واذیتش می کرد وبخصوص یکی از زانوهاش نیاز به عمل جراحی داشت.
غضروف های پاهاش به صدا دراومده بودن. ولی در پیاده روی هاو عملیات های مختلف در پیرانشهر، اشنویه وزاهدان، همه جا جلودار وپیشگام بود.👌
بی وقفه و #بااخلاص وباجون ودل خدمت می کرد واون قدر کار می کرد تا شب ازخستگی میافتاد😢. وبدون اینکه تصمیم بگیره بخوابه خوابش می برد..
←وشهادت بهترین پاداش مخلصان فی سبیل الله است↓
#شهید_مدافع_حرم
🌹محمدتقی_سالخورده
@Revayate_ravi
سلام✋
عبادتتون قبول🙏
سفره ماه مبارک🌙 هم داره جمع میشه
این لحظات آخر رو مغتنم بشمارید
🍃🍂 موافقید شروع کنیم
یا علی✌️
@Revayate_ravi
🥀🌺بعد از شهادت #محمد ، یادواره شهدای آسور(روستای پدری #محمد) بود.
بدون #محمد دل و دماغ نداشتم.
تصمیم گرفتم که نرم.
🥀🌺به خوابم اومد ، گفت: خونه فلانی جلسه هست بیا!!
گفتم:میزبان کیه؟؟؟
گفت:من بانی جلسه هستم بهت میگم بیا!!!!!
🥀🌺چند سالی بود که کار فضا سازی و دکور انجام میدادم.
در خواب یک فهرست بلند بالا داد، گفت: داری میای ، اینها رو هم بیار.
همراه خودت آچارلولهگیر هم بیار.
🥀🌺آچار لوله گیر هیچ ربطی به کار ما نداشت ولی چون #محمد گفته بود، آوردم.
🥀🌺همه چیز استفاده شد به جز همان آچار لوله گیر .
شبی که فردایش مراسم بود دیدم بچهها دنبال آچار لولهگیر میگردند.
با تعجب پرسیدم می خوایم چیکار؟؟
🥀🌺گفتن:دارن لوله گاز جدید نصب میکنن تا مشکل آشپزها برای غذا حل بشه.
@Revayate_ravi
🥀🌺جلوی پنجره فولاد نشستم و برات کربلا رو از آقا میخواستم
یاد #محمد بلباسی اُفتادم.حاجی یادت رفته چه قولی دادی؟؟؟
🥀🌺پارسال تنهایی رفتی کربلا
گفتی :خیالت جمع سال بعد با هم میریم.
لااقل بیا ضمانت من رو پیش امام رضا(ع) بکن.
🥀🌺رفتیم کوه سنگی ،زیارت هشت #شهید گمنام
زیارت عاشورا رو خوندیم .گفتن: قرعهکشی برای کربلاست.
🥀🌺به #محمد بلباسی گفتم: تو که آدم بد قولی نبودی.
بیا و مَردی کن و سر قولت باش.
بالاخره قرعه به نام من اُفتاد.
🥀🌺مسئولمون گفت: دیدی بالاخره حاجی چه حالی بهت داد.😍
@Revayate_ravi
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ أَلِيفٍ آنَسَ مُقْبِلاً فَسَرَّ وَ أَوْحَشَ مُنْقَضِياً فَمَضَ
بدرود اى همدم ما كه چون بيايى، شادمانى و آرامش بر دل ما آرى و چون بروى، رفتنت وحشت خيز است و تألم افزاى.
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقَّتْ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ قَلَّتْ فِيهِ الذُّنُوبُ
بدرود اى همسايه اى كه تا با ما بودى، دلهاى ما را رقت بود و گناهان ما را نقصان.
🕯
التماس دعا
@Revayate_ravi
یکی رو اسیر کردید💔
دیگری رو شهید کردید🕊
اما سومی #قدس را آزاد خواهد کرد...
ان شاءالله...✌️
@Revayate_ravi
سلام✋
یک ماه عبادتتون قبول🙏
خوشحالم هر شب این ماه عزیز🌙 مهمان شما بودم
امشب ، شب آخر هست.
راویان عزیز کلاسهای روایتگری تون رو بعد از ماه مبارک ، پُر بار شروع کنید
با آقای فخار هم ، همکاری بیشتری کنید😊
بسم الله...
@Revayate_ravi
❤️💛💚نویسنده کتاب (برای زینب) که همهی این مطالب از این کتاب گرفته شده ،اینطور مینویسد:
❤️💛💚هفدهم اردیبهشت۹۷ دلم گرفته بود به صفحه اینستاگرام #محبوبه رفتم .
دیدم برای #محمدش متنی نوشته:
❤️امشب تو شهید میشوی
💛زیاد فرصت نمانده
💚نمیخواهی تلفنت را بر داری و به خانه زنگ بزنی؟؟؟
❤️حسن و فاطمه منتظرند....
💛مهدی...
💚زینب....
❤️و من هم...
💛گفتم من!
💚دیدی؟؟
❤️آخرش نتوانستم جلوی خودم را بگیرم
💛من هم منتظرم
💚دست بجنبان مرد!
❤️یک خانواده دل به تو دادند و اینجا چشم به راهند!
💛زود از حال ما بپرس
💚قبل از اینکه اَشقیا برای ریختن خون تو صف بکشند و به خط شوند
❤️قبل از اینکه راه نفس به سینه بیکینهات باز شود
💛قبل از اینکه بال درآوردی و پرواز کنی یک نگاه به آشیانهات بنداز
💚جوجههایت نگاهشان به آسمان خشک شد!
❤️خیلی اوج گرفتی!
💛دستمان به تو نمیرسد!
💚میشود با یکی از همین بارانهای بهاری برگردی؟!
❤️قدر یک نم باران
💛یک بار هم شده تو جای اشک،صورت بچهها را تَر کن
💚امشب،شب عاشورای توست...
❤️شب عاشورای بچههای تو....
💛کمی استراحت کن مهمان یک شبهی زمین!
💚تا کربلا راهی نمانده...!
❤️💛💚 می خواندم و اشک میریختم ، نه برای #محمدی که رفت؛ بلکه برای #محبوبهای که جا ماند!
@Revayate_ravi